Saturday, September 22, 2007

مرگ را جلوي چشم مان ديديم - همسر منصور اسانلو-

مرگ را جلوي چشم مان ديديم
همسر منصور اسانلو در گفت و گو با روز:
- یکشنبه 1 مهر 1386 [2007.09.23]
مريم کاشانيm.kashani@roozonline.com
در روزهايي که "چشم چپ" منصوراسانلو در شرف نابينايي است، و "پيگيري" ها هم نتيجه اي نداده با پروانه اسانلو، سخن گفته ايم. او امروز حتي بيش از همسر، نگران فرزند 17 ساله خود است که "به شدت آسيب ديده و علائم افسردگي" را در وي مشاهده مي کند.
خانم اسانلو مي گويد: "بعد از دو ماه و نيم که او را به مدت نيم ساعت و در ملاقات غيرحضوري ديديم، هم صورتش پف آلود بود و هم از وضع چشم چپش گلايه داشت که ديگر نمي بيند."
او اين موارد را در نامه اي نوشته و به "معاونت امنيت" رسانده، با اين اميد که "رسيدگي کنند". آنها هم نامه را به مسئولين زندان داده اند و براي"رسيدگي".
چشمان منصوراسانلو که اينک سومين دور از دستگيري هاي خود در دو سال گذشته را مي گذراند، در جريان دستگيري اول، آسيب ديد: "در اثر ضربه هايي که به سرش خورده بود، شبکه چشم نازک شد و بعد هم آب مرواريد آورد. چشم راستش را عمل کرديم، مانده بود چشم چپ که بايد تيرماه عمل مي شد. اما به دليل همزماني با دستگيري، اين کار عقب افتاد."
خانم اسانلو حالا باز نامه نوشته است تاببيند "چه مي شود." او که در دو ماه و نيم گذشته روزهاي "بسيار سختي" را گذرانده، براي اين سئوال جوابي ندارد؛ چرا که سئوال خود او هم هست:چرا هميشه با اين شيوه هاي پر سرو صدا منصور اسانلو را دستگير مي کنند؟
مي گويد: "من بارها گفته ام آقاي اسانلو 180 ميليون تومان وثيقه دارد. کفالت هم داده ايم. از خانه ما تا دادسراي امنيت 20 دقيقه بيشتر فاصله نيست؛ هر بار هم که آقاي اسانلو را احضار کرده اند، او بدون هيج مشکلي رفته. البته آقاي اسانلو هميشه گفته است تلفني احضار نکنيد، يک احضاريه کتبي و قانوني بدهيد؛هر لحظه که بخواهيد مي آيم."
خانم اسانلو ادامه مي دهد: "اصلا سه روز قبل از اين دستگيري، آقاي اسانلو به معاونت امنيت رفته بود. ولي من نمي دانم چرا باز به اين شيوه او را دستگير مي کنند."
شايد براي اينکه به گفته مقامات قضايي هر بار مي خواهند ايشان رادستگير کنند، سرو صدا مي کنند.
پاسخ خانم اسانلو اين است: "به هيچ عنوان. به هيچ عنوان. براي اينکه هر بار ايشان را دستگير کرده اند، احضاريه قانوني نداشته اند و آقاي اسانلو گفته شما کي هستيد؟حکم تان کو؟کارت شناسايي تان کو؟من بايد بدانم با چه کسي بايد بروم. الان هم در زندان از همين مسئله ناراحت است. مي گويد چرا بايد مرا اينطوري دستگير کنند، ؛ منکه مشکلي با دادسرا رفتن ندارم."
منصور اسانلو، ده سال پيش راننده شرکت واحد بود، بعد کارمند اداري؛ماجرا اما از وقتي شروع شد که "انتخابات شد. البته قبل از مجمع عمومي سنديکاي کارگران شرکت واحد هم مسئله داشتند ولي بعد از انتخابات و آمدن کارگران، زندان رفتن ها و برخوردها شروع شد."
و اين براي خانواده زنداني، يعني: "سخت. وحشتناک. طبيعي است که آدم يک زندگي آرام و بدون دردسر مي خواهد.اما از طرف ديگر من مي بينم که او از حق خودش دفاع مي کند. کارغيرقانوني انجام نمي دهد." ولي با اين حال: "فشارش بيشتر روي خانواده است. الان پسر دوم من که 17 سال دارد، واقعا در معرض ناراحتي هاي مختلف قرار گرفته. او خيلي پدرش را دوست دارد و به وي وابسته است. اصلا در اين سن او به پدرش نياز دارد. براي همين دچار افسردگي شده."
مشکلات اما ازعاطفه ها نکاسته: "حتي بيشتر دوستش داريم. او مرد با انصافي است، صداقت دارد و غيرقانوني رفتار نمي کند."
و مي خواهد همين طور هم بماند: "خودش مي گويد تا اينجاي کار را آمده ايم. اين همه سختي کشيده ايم؛ شايد مسئولين با سعه صدر با اين موضوع برخورد کنند."
از مسئولين که را ديده و در ديدارها چه گذشته است: "رئيس کل دادگستري، آقاي اوايي. آقاي حداد، آقاي مرتضوي."و برخوردها چگونه بوده است:"جوابي نشنيديم که قانع کننده باشد."
آقاي حداد چه گفت؟ والا جوابي که ما قانع بشويم ندادند.
آقاي مرتضوي چي؟ برخورد ايشان چطور بود؟ ايشان هم همين طور. ما قانع نشديم.
يعني به شما چه مي گويند؟ آن موردها را نمي توانم بيان کنم، ولي مواردي که مي گويند براي ما قانع کننده نيست.
آقاي آوايي چطور؟ چرا، ايشان نيم ساعت براي ما وقت گذاشت.واقعا برخوردش انساني و دوستانه بود. قول مساعدت هم داد، ولي نمي دانم اين قول مي تواند عملي بشود يا نه.هر چه هست الان همسرمن دو ماه و نيم بيگناه در زندان است."
و همه خواست خانم اسانلواين است که: "با مسئله شوهرم قانوني برخورد کنند. کاري که تا حالا به هيچ وجه نشده. با اين نوع دستگيري ها اولا هر بار که ايشان را مي گيرند به جسم اش صدمه مي زنند و دوما به روح خانواده آسيب مي رسانند. ما در آن 4 روزي که ايشان را ربوده بودند واقعا مرگ را جلوي چشم مان ديديم. در آن مدت من و بقيه خانواده هر روز با چشم اشگبار در دادسراها، دادگاه ها و اين طرف و ان طرف بوديم. از صبح تا نيمه شب.هر جا مي رفتيم کسي دستگيري ايشان را به عهده نمي گرفت. هيچ نتيجه اي نگرفتيم تا اينکه در روز چهارم خود آقاي اسانلو زنگ زد."
بعد وقتي معلوم شد آقاي اسانلو را آقايان گرفته اند، از آنها نپرسيديد چرابه اين شکل؟ چرا. فرداي آن روز بلافاصله رفتم دادستاني. موضوع را گفتم؛ اما خوب جوابي نشنيدم.
و اما ملاقات:"از بيست دقيقه وقت ملاقات، ده دقيقه مادر آقاي اسانلو گريه کرد. اخر بايد عمل کند، ولي مي گويد مي ترسم سر عمل بميرم و بچه ام را نبينم. بنده خدا فکر مي کرد کار دست خود آقاي اسانلوست، التماس مي کرد که آزاد شو!بعد هم هر کدام از بچه ها 5 دقيقه حرف زدند. و 5 دقيقه هم به من رسيد. چي مي شد گفت جز احوالپرسي؟"
و وقتي تمام شد: "هم خوشحال بوديم هم ناراحت. و حالا کاري نداريم جز روز شماري براي آزادي منصور اسانلو."

No comments: