Monday, October 29, 2007

رئيس جمهوري که غرب را به ياد بن لادن مي اندازد

رئيس جمهوري که غرب را به ياد بن لادن مي اندازد
وبگرد - سه شنبه 8 آبان 1386 [2007.10.30]
‏سها سيفی‎
‎‎مگر ما القاعده راه انداختيم؟‎
معصومه ناصري در وبلاگش "
کافه ناصري" سخت به اسکات پلي، مجري برنامه شصت دقيقه تاخته است. به اين ‏دليل که وي در گفتگوي خود با رئيس جمهور ايران، خطاب به او گفته است: " آقاي رئيس جمهور، شما چه فکري ‏مي کرديد؟ مرکز تجارت جهاني يکي از حساسترين اماکن در قلب مردم آمريکاست و شما حتما مي دانسته ايد که ‏حضور شما در آنجا براي بسياري از آمريکاييها توهين آميز خواهد بود. مردم آمريکا کشور شما را کشوري ‏تروريستي مي دانند که تروريزم را به سراسر جهان صادر مي کند. شما حتما مي دانسته ايد که حضور شما ‏بسياري از آمريکايي ها را خشمگين خواهد ساخت".‏
در اين زمينه معصومه ناصري مي نويسد:‏ببينيد. احمدي‌نژاد است که باشد. من هم از اين آقا خوشم نمي‌آيد. ولي نمي‌دانم چرا کسي دقت نمي‌کند که اين ‏خبرنگار محترم مزخرف گفته است!‏
مگر ما بن لادن ساختيم؟ مگر ما القاعده راه انداختيم؟ مگر ما برج‌هاي جهاني را ترکانديم که حالا حضور يک آدم ‏ايراني در آنجا، هر کسي مي‌خواهد باشد؛ باعث آزردگي خاطر آمريکايي‌ها و توهين به آنها شود؟از قضا؛ اين کار ‏يکي از افه‌هاي خوب سياسي احمدي‌نژاد بوده است و برخورد مقامات آمريکايي و رد اين درخواست، کاملا ‏غيرمنطقي است.‏
‎‎نه ما القاعده را راه نيانداختيم. ولي....‏‎ ‎
مهدي محسني در وبلاگ "
جمهور" به معصومه ناصري اين طور پاسخ داد:‏پاسخ معصومه اينست که حضور يک آدم ايراني آمريکايي ها را عصباني نمي کند. اين حضور احمدي نژاد است ‏و مهمتر از آن تفکري که اين آدم نمايندگي اش مي کند که براي آنها آزار دهنده است.‏
تفکري که هالوکاست را نفي مي کند، وعده ي سقوط حکومت هاي غربي را مي دهد و سخن از نابودي اسرائيل ‏مي گويد. اينها همان چيزهايي است که غربي ها را به ياد بن لادن و القاعده مي اندازد.‏
احمدي نژاد از کشوري مي آيد که پرچم، نماد و هويت ملي آمريکا را به آتش مي زنند، مرگ و فروپاشي نظامش ‏را فرياد مي کنند و اتفاقا رييس جمهورش بر خلاف سلف پيشين خود، محمد خاتمي؛ به اين رفتارها افتخار مي کند.‏
‎‎دوباره ديكته. از چوپانهاي دروغگوي عصر ديجيتال!‏‎ ‎
نويسنده وبلاگ "
يک کيوان" در وصف حال و هواي روز اول مهر نوشته است:‏
دوست دارم دوباره ديكته بنويسم. از چوپانهاي دروغگوي عصر ديجيتال بنويسم. از دهقانهاي فداكاري بنويسم كه ‏بي‌خيال گندم و جو و روستا و آبادي و كدخدا، توي ميدون انقلاب دارند سي‌دي ماريا كري رو مي‌فروشند. ‏
از پترس‌هاي فداكاري بنويسم كه انگشت‌شون نه ديواره سد، بلكه تن و بدن زن و دختر مردم، توي صف‌هاي طويل ‏اتوبوس و ميني‌بوس و خيابانهاي كثيف شهر رو پر ميكنه. دوست دارم از بع‌بع گوسفندان حسنك كه سالهاست توي ‏اين آبادي گم شدند بنويسم. ‏
از كتاب بارون خورده كبري و تموم تصميم‌هاي بزرگي كه بعد از خوندن تصميم كبري گرفتم، بنويسم. ميخواهم ‏اين روزها بچه بشم تا از اون روباه‌هايي كه براي زاغ و سار و اردك و مرغ عشق و بلبل و خروس و يابو و هر ‏آنچه كه ميخزه و ميپره، كمين كردند بنويسم.‏
‎‎اگر فکر مي کنيد اينجا کسي مي شويد اشتباه مي کنيد!‏‎ ‎
کوهيار؛ دانشجوي دانشگاه صنعتي شريف است و وبلاگ "
وسوسه اي براي بودن" را منتشر مي کند. آخرين ‏پست او ذکرخاطراتي ست در باره نحوه برخورد سال بالايي هاي دانشکده با ورودي هاي تازه که در نوع خودش ‏خواندني ست:‏
ورودي جديد بودم با يک دنيا ذوق و شوق آمده بوديم که صنعت مملکت را ديگرگون کنيم(ديگر قير و گوني ‏کرديم)، جشن ورودي ها که تمام شد با سال بالايي ها و ما توي دانشگاه چرخيديم. عصر جمع شديم توي چمن ‏نشستيم براي معارفه. ‏
ضمن معارفه گفتند که از پروفسور فلان عضو تيم طراحي بوئينگ دعوت کرديم لحظاتي تشريف بيارن و صحبت ‏کنن براتون. البته جناب پروفسور دو روز بيشتر ايران نيستن و برنامه شون پره. برنامه معارفه ادامه داشت که ‏ديديم يک پاجرو وايساد و يک آقاي با کلاس با همراهي چند نفر پياده شد. شستمان خبردار شد که پروف همين ‏است. ‏
آمد و خوشامد گفت و شروع کرد به حرف زدن: اگر فکر مي کنيد اينجا چيزي ياد مي گيريد و کسي مي شويد ‏اشتباه مي کنيد. کادر آموزشي اينجا افتضاح است. براي دانشجوها هيچ برنامه ريزي نيست و من اينجا هيچي واحد ‏پاس نکردم و اگر کسي شدم به خاطر اينه که با پول بابام دانشگاه تگزاس درس خوندم. خلاصه آب پاکي ريخت ‏روي دست و ساير اعضامون.‏
‎‎وطنم را گم کرده ام و صلاح اش را هم نمي دانم‏‎‎
نويسنده وبلاگ "
بيننده" مي نويسد که هيچکس از او در بازي بلاگي وطن دعوت به نوشتن نکرده است. با اين حال ‏مي نويسد:‏
درمانده ام که نه تنها وطنم را گم کرده ام که صلاح آن را هم نمي دانم. مي دانم که حکومتي، "بود" خود را به ‏‏"نابودي" وطنم گره زده است ولي مانده ام که آيا نابودي آن حکومت به هر روش، نابودي وطن خواهد بود که ‏هزاران سال پاينده بوده است؟!‏
‎‎من جواني ام در اين خانه مسخ شده حرام شد‎‎
بازي بلاگي وطن؛ اين روزها به شکل يک اپيدمي درآمده است. طوري که ماني هم در وبلاگ "
آگاهي" در همين ‏موضوع نوشته است:‏
چقدر سخت است در لباسي که براي تو نيست ظاهر شوي. مي خواهند تو را وارد قالبي کنند که هيچ وقت در شان ‏و اندازه ات نيست از تمام جهات به تو فشار مي آيد. جهنم که مي گويند اين هست.‏اه. چه دردمان است که در زادگاه خودت احساس امنيت نکني. در وطن خودت دربه در باشي. نه نه. من اين وطن ‏را نمي خداهم. من اين خانه را نمي خواهم. من جواني ام در اين خانه مسخ شده.حرام شد. اگر مادرم مرا در ‏صحراي افريقا مي زاييد، اگر پدرم يک گاو پرست بود، باز هم اين احساس را داشتم؟ ‏
‎‎آلبتوي ايتاليايي: افغانستان وطن من است‎‎
نگين حسيني در وبلاگ "
روز+نامه" سفرنامه کابل خود را به همراه چند عکس تکميل کننده، منتشر کرده است. ‏در يکي از يخش هاي سفرنامه او، روايت آشنايي اش با مدير ايتاليايي يک "ان جي او" ي توان بخشي را مي ‏خوانيم که مي گويد ايتاليا براي او به منزله يک هتل است. ‏
بنابراين افغانستان را وطن خود مي داند که نزديک به هفده سال است در آن اقامت دارد. اين اظهار نظر آلبرتو ‏وقتي شنيدني ست که قريب به اتفاق بلاگرهاي ايراني که در بازي بلاگي وطن مشارکت کردند، دل خوشي از ‏کشور محل تولدشان نداشتند و در حالي که ايتاليا براي آلبرتو هتل محسوب مي شود براي بيشتر اينان؛ ايران ‏سرزميني بوده است که نه تنها شوري در آنان بر نيانگيخته، بلکه تمام انگيزه آنان براي زندگي را هم تباه کرده ‏است:‏
پس از ورود به مرکز توانبخشي و ارتوپدي کابل، ابتدا با آلبرتو، رييس مرکز آشنا مي شوم؛ ايتاليايي عجيبي که ‏زندگي اش را وقف افغانها کرده است. از او مي پرسم: بعد از 17 سال زندگي در افغانستان، حس مي کنيد وطن ‏تان کجاست، ايتاليا يا افغانستان؟ با خنده مي گويد: وقتي کلمه وطن را مي شنوم، افغانستان در قلبم زنده مي شود. ‏او پدر و مادر پيري در ايتاليا دارد و سالي چند مرتبه به آنها سر ميزند.‏‏ ‏اما مي گويد: من در خانه خودم در ايتاليا، انگار در هتل هستم. وطن من،افغانستان است!ا ‏آلبرتو خونگرم و مهربان و شوخ طبع است. ترافيک کابل را دوست ندارد و به قول دوستان افغانش، شب مي آيد ‏به مرکز و شب مي رود.‏
‎‎هيچ‌كدام مان حواسمان نيست‎‎
آخرين پست وبلاگ "
يک مرد" به حکايت محروميت شمار زيادي از کودکان ايراني از تحصيل اختصاص دارد:‏
انجمن حمايت از كودكان در آستانه‌ي سال تحصيلي جديد بيانيه‌اي صادر كرد كه در آن از وجود يك ميليون ‏وهفت‌صد هزار كودك محروم از تحصيل در كشور خبر داده بود. يك لحظه به اين عدد فكر كنيم: يك ميليون و ‏هفت‌صد هزار!‏
دلم مي‌گيرد. براي خودم، خودمان و اين ديار دلم مي‌گيرد. درست است داريم توسعه پيدا مي‌كنيم، درست است ‏خيلي مشكل داريم، درست است … ولي اين يعني فاجعه، يعني زمينه‌ي ايجاد كلي آدم معتاد، كلي آدم بيمار، كلي ‏آدم بي‌چاره، كلي …‏
داريم چه كار مي‌كنيم. به مشكلات خودمان فكر كنيم و به مشكلات اين آدم‌ها. خير سرمان از اين مي‌ناليم كه چرا به ‏حجاب گير مي‌دهند، چرا به صداي بلند ضبط ماشين‌ها گير مي‌دهند، چرا به آزاد بودن روابط مرد و زن گير ‏مي‌دهند، چرا …‏
هيچ‌كدام مان حواسمان نيست اين‌جا دارد به چه منجلابي تبديل مي‌شود. نه واحدهاي صنفي فعال، نه حزب‌هاي ‏درست و حسابي، نه انجمن‌هايي كه بتوانند كاري كنند. گير كرده‌ايم وسط يك مشت آدم بدبخت مثل خودمان، يك ‏مشت آدم كه حتي تا جلوي دماغشان را هم نمي‌توانند ببينند.‏
‎‎در اين وانفساي نشريه خوب و حرفه اي‎‎
سيدرضا شکراللهي در "
خوابگرد" فارغ از بازي بلاگي وطن؛ به معرفي ماهنامه تازه اي در وانفساي نشريات ‏خوب پرداخته است:‏
انگار اين يک واقعيتِ گريزناپذير است که در فضاي سياسي حاکم بر مطبوعات، تنها راهِ بقا، پيش رفتن به سمتِ ‏انتشار هفته‌نامه و ماه‌نامه است، به جاي روزنامه‌هاي دست‌ و پاشکسته‌اي که زندگي آن‌ها هم به اندک جوهر ‏خودکار يک قاضي بند است! ‏
بهترين مثالِ نوظهور ممکن، هفته‌نامه‌ي «شهروند امروز» که بي‌شک با آن آشنا هستيد. اما امروز روي دکه‌‌ي ‏مطبوعات، نخستين شماره از ماه‌نامه‌ي «روان‌شناسي و هنر» را ديدم. پيش‌تر، عليرضا محمودي ايرانمهر حرفش ‏را زده بود. و ديدن خودِ نشريه مشتاقم کرد برش دارم و يک هزار تومان پولش را بدهم. پشيمان نشدم.‏
روان‌شناسي با همه‌ي گستردگي‌اش در زيرشاخه‌هاي گوناگون، براي بيش‌ترمان جذاب است، و وقتي قرار باشد ‏فرهنگ و هنر و ادبيات را از پنجره‌ي روان‌شناسي نگاه کنيم، قطعاً جذاب‌تر. ‏
‏ ‏

No comments: