چرا نبايد از ايران مأيوس شد؟
تحليل فيگارو از پرونده هسته اي - چهارشنبه 9 آبان 1386 [2007.10.31]
الکساندر آدلر
ايراني ها به عنوان ملتي بزرگ با فرهنگي چند هزار ساله در قرن بيستم نمي توانند دلايل افول خود را در صحنه هاي بين المللي درک کنند و به همين جهت گاهي مايلند براي بازگرداندن قدرت از دست رفته خود از راه هاي ميان بر استفاده کنند. برخلاف کماليست هاي آگاه ترکيه که از تحريک استالين و چرچيل دوري کردند، رضاشاه تنها از "آلمان هيتلري" که در نهايت نيز نتوانست به کمک او بيايد پشتيباني کرد. رفتار خود پسندانه او به قيمت تاج و تختش تمام شد و يک بار نيز پايه هاي سلطنت پسرش را در سال 1953 متزلزل کرد. محمد مصدق نيز تنها به پرداخت غرامت ناچيزي به سهامداران سابق بريتانيايي بسنده کرد و در جبهه آنگلوساکسون ها ايجاد اختلاف کرد. او بر گذشت هاي ايالات متحده، که دنباله روي موضع قاطع وينستون چرچيل شده بود، بسيار حساب مي کرد.
زماني که محمدرضا پهلوي توانست به همراه متحدان ونزوئلايي خود اعتصاب نفتي و در عين حال کوچک سال 1973 را که از سوي سعودي ها آغاز شده بود، به يک بحران اقتصادي تبديل کند، کل اقتصاد غرب را تحت تأثير قرار داد. به همين جهت زماني که انقلاب اسلامي عليه آغاز شد، کسي در پاريس، لندن و واشنگتن آن ماجرا را که به طور اغراق آميزي "اولين ضربه نفتي" ناميده شد، فراموش نکرده بود. اکثر کشورهاي غربي در آن زمان معتقد بودند که شاه کوچک ترين تمايلي به ايجاد دموکراسي در کشورش ندارد.
اکنون نيز آيت الله ها با همان "خودپسندي عادت گونه" بر اين تصورند که مشکلات امريکا در خاورميانه مانع دستيابي آنها به انرژي اتمي شده است.
اين رفتار آنچنان شفاف است که مي توان تحليل دقيقي از آن به عمل آورد. در سال 1952، مصدق به خود حق مي داد که فکر کند بريتانيا، در مقابل ملي شدن صنعت نفت ايران تسليم خواهد شد، همان طور که امريکاي روزولت ملي شدن نفت در مکزيک را پذيرفت. تنها چيزي را که مصدق فراموش کرد، اين بود که رييس جمهور وقت مکزيک، لازارو کاردناس، دورنماي يک ائتلاف منسجم بر پايه ارزش هاي ضدفاشيستي مشترک را به واشنگتن پيشنهاد کرده بود.
مصدق که مي توانست دموکراسيي متفاوت از دموکراسي نهرو به روي کار آورد، به گونه اي عمل کرد که لزوم تحميل صدمات سياسي به او از موضوع نفت فراتر رفت: استالين نيز به نوبه خود از ناسيوناليسمي که در ايران حکمفرما بود هيچ گونه نگراني به خود راه نداد. امروز جهان غرب خود را براي تحمل سرپيچي کشورها از مقوله گسترش اتمي آماده مي کند. به همين ترتيب، دولت بوش چشم خود را به روي برنامه هسته اي نظامي هندوستان بست تا از "الطاف" سياسي- استراتژيک دهلي نو بهره مند شود و براي اين کار، مي بايست چشم خود را بر برنامه هسته اي پاکستان نيز مي بست. چرا برخي از دولتمردان ايراني فکر مي کنند که غرب برنامه هسته اي و در عين حال محدود ايران را که همه مي دانند بيشتر منجر به برقراري تعادل خواهد شد تا به خطر انداختن موجوديت اسراييل، نمي پذيرد؟
پاسخ به اين سؤال بسيار ساده است. تهران براي رسيدن به يک توافق بايد شيوه بيان و اقداماتي را که به مخاطبانش اطمينان مي دهد يافت کند. بي شک اظهارات تحريک کننده احمدي نژاد مانع بزرگي براي رسيدن به اين توافق بوده، به گونه اي که حتي به ظهور افراط گرايي بيشتر در نزد حکومت ايران نيز انجاميده است. ولي اکنون وضعيت در حال تغيير است. همه مي دانند که پس از پايان يافتن دوره رياست جمهوري جرج بوش، ايالات متحده به تدريج از عراق خارج خواهد شد، در حالي که جنگ داخلي در اين کشور آرام نشده است. و در اينجا، با استفاده از يک نيرنگ تاريخي، عدم توان نسبي امريکا جاي خود را به قدرت مطلق مي دهد: هيچ دولتي در ايران نمي تواند به خود اجازه ترک شيعيان عراقي را دهد و آنها را به حال خود رها کند. اين مسأله اي است که موجب مي شود نيروهاي امريکايي مدت زمان خاصي را در عراق بمانند.
تهران براي دستيابي به يک توافق ناچيز بايد از برخي مسايل چشم پوشي کند. بدين ترتيب، روندي طولاني و پيچيده آغاز خواهد شد که به واسطه آن مي توان مقوله عدم گسترش اتمي را مجدداً به طور رسمي به تصويب رساند و همچنين نسبت به حق ايران در "دستيابي به سلاح اتمي" که در آينده اي بسيار دور امکان پذير خواهد بود تجديدنظر کرد.
منبع: فرانس پرس، 9 سپتامبر 2007مترجم: علي جواهريalijava_rooz@yahoo.es
تحليل فيگارو از پرونده هسته اي - چهارشنبه 9 آبان 1386 [2007.10.31]
الکساندر آدلر
ايراني ها به عنوان ملتي بزرگ با فرهنگي چند هزار ساله در قرن بيستم نمي توانند دلايل افول خود را در صحنه هاي بين المللي درک کنند و به همين جهت گاهي مايلند براي بازگرداندن قدرت از دست رفته خود از راه هاي ميان بر استفاده کنند. برخلاف کماليست هاي آگاه ترکيه که از تحريک استالين و چرچيل دوري کردند، رضاشاه تنها از "آلمان هيتلري" که در نهايت نيز نتوانست به کمک او بيايد پشتيباني کرد. رفتار خود پسندانه او به قيمت تاج و تختش تمام شد و يک بار نيز پايه هاي سلطنت پسرش را در سال 1953 متزلزل کرد. محمد مصدق نيز تنها به پرداخت غرامت ناچيزي به سهامداران سابق بريتانيايي بسنده کرد و در جبهه آنگلوساکسون ها ايجاد اختلاف کرد. او بر گذشت هاي ايالات متحده، که دنباله روي موضع قاطع وينستون چرچيل شده بود، بسيار حساب مي کرد.
زماني که محمدرضا پهلوي توانست به همراه متحدان ونزوئلايي خود اعتصاب نفتي و در عين حال کوچک سال 1973 را که از سوي سعودي ها آغاز شده بود، به يک بحران اقتصادي تبديل کند، کل اقتصاد غرب را تحت تأثير قرار داد. به همين جهت زماني که انقلاب اسلامي عليه آغاز شد، کسي در پاريس، لندن و واشنگتن آن ماجرا را که به طور اغراق آميزي "اولين ضربه نفتي" ناميده شد، فراموش نکرده بود. اکثر کشورهاي غربي در آن زمان معتقد بودند که شاه کوچک ترين تمايلي به ايجاد دموکراسي در کشورش ندارد.
اکنون نيز آيت الله ها با همان "خودپسندي عادت گونه" بر اين تصورند که مشکلات امريکا در خاورميانه مانع دستيابي آنها به انرژي اتمي شده است.
اين رفتار آنچنان شفاف است که مي توان تحليل دقيقي از آن به عمل آورد. در سال 1952، مصدق به خود حق مي داد که فکر کند بريتانيا، در مقابل ملي شدن صنعت نفت ايران تسليم خواهد شد، همان طور که امريکاي روزولت ملي شدن نفت در مکزيک را پذيرفت. تنها چيزي را که مصدق فراموش کرد، اين بود که رييس جمهور وقت مکزيک، لازارو کاردناس، دورنماي يک ائتلاف منسجم بر پايه ارزش هاي ضدفاشيستي مشترک را به واشنگتن پيشنهاد کرده بود.
مصدق که مي توانست دموکراسيي متفاوت از دموکراسي نهرو به روي کار آورد، به گونه اي عمل کرد که لزوم تحميل صدمات سياسي به او از موضوع نفت فراتر رفت: استالين نيز به نوبه خود از ناسيوناليسمي که در ايران حکمفرما بود هيچ گونه نگراني به خود راه نداد. امروز جهان غرب خود را براي تحمل سرپيچي کشورها از مقوله گسترش اتمي آماده مي کند. به همين ترتيب، دولت بوش چشم خود را به روي برنامه هسته اي نظامي هندوستان بست تا از "الطاف" سياسي- استراتژيک دهلي نو بهره مند شود و براي اين کار، مي بايست چشم خود را بر برنامه هسته اي پاکستان نيز مي بست. چرا برخي از دولتمردان ايراني فکر مي کنند که غرب برنامه هسته اي و در عين حال محدود ايران را که همه مي دانند بيشتر منجر به برقراري تعادل خواهد شد تا به خطر انداختن موجوديت اسراييل، نمي پذيرد؟
پاسخ به اين سؤال بسيار ساده است. تهران براي رسيدن به يک توافق بايد شيوه بيان و اقداماتي را که به مخاطبانش اطمينان مي دهد يافت کند. بي شک اظهارات تحريک کننده احمدي نژاد مانع بزرگي براي رسيدن به اين توافق بوده، به گونه اي که حتي به ظهور افراط گرايي بيشتر در نزد حکومت ايران نيز انجاميده است. ولي اکنون وضعيت در حال تغيير است. همه مي دانند که پس از پايان يافتن دوره رياست جمهوري جرج بوش، ايالات متحده به تدريج از عراق خارج خواهد شد، در حالي که جنگ داخلي در اين کشور آرام نشده است. و در اينجا، با استفاده از يک نيرنگ تاريخي، عدم توان نسبي امريکا جاي خود را به قدرت مطلق مي دهد: هيچ دولتي در ايران نمي تواند به خود اجازه ترک شيعيان عراقي را دهد و آنها را به حال خود رها کند. اين مسأله اي است که موجب مي شود نيروهاي امريکايي مدت زمان خاصي را در عراق بمانند.
تهران براي دستيابي به يک توافق ناچيز بايد از برخي مسايل چشم پوشي کند. بدين ترتيب، روندي طولاني و پيچيده آغاز خواهد شد که به واسطه آن مي توان مقوله عدم گسترش اتمي را مجدداً به طور رسمي به تصويب رساند و همچنين نسبت به حق ايران در "دستيابي به سلاح اتمي" که در آينده اي بسيار دور امکان پذير خواهد بود تجديدنظر کرد.
منبع: فرانس پرس، 9 سپتامبر 2007مترجم: علي جواهريalijava_rooz@yahoo.es
No comments:
Post a Comment