ايران و بمب، جنگ يا صلح
نگاه لوموند به کتابي تازه - دوشنبه 30 مهر 1386 [2007.10.22]
فرانسوا هايسبورگ، نويسنده فرانسوي، در کتاب خود به نام "ايران و گزينش سلاح؟" به ذکر زواياي مختلف برنامه هسته اي ايران مي پردازد. اين مقاله درآمدي است از مقدمه اين کتاب که از تاريخ 12 سپتامبر در کتاب فروشي هاي فرانسه توزيع شده است.
صلح يا جنگ هسته اي در جهان به جاه طلبي هاي اتمي ايران بستگي دارد. اگر ايران به سلاح هسته اي دست يابد، مالکيت داشتن بر "بمب" در خاورميانه و همچنين در کل جهان به يک عرف تبديل خواهد شد و ديگر استثنايي در ميان نخواهد بود. چنين مالکيتي دير يا زود به يک رويارويي اتمي خواهد انجاميد. از طرف ديگر، اگر ايران از گذر از آستانه اتمي چشم پوشي کند، اين شانس را خواهيم داشت که از گسترش عمومي جنگ افزارهاي هسته اي دوري کنيم.
چنين مسايلي را نبايد ساده انگاشت، بلکه برعکس بايد بر عواقب وخيم آن آگاه بود. چرا بايد اين تصور را داشته باشيم که اتمي شدن ايران بسيار فاجعه بارتر از دستيابي کشور ديگري به اين انرژي خواهد بود [حتي اگر اين کشور در همسايگي ايران باشد] چرا بمب ايراني بيشتر از بمب اسراييلي، پاکستاني يا هندي مي تواند در ايجاد بي ثباتي نقش داشته باشد؟ آيا اين کشورها به مانند ايران در همان محدوده بحراني و استراتژيک قرار ندارند؟
جدا از بررسي هايي که در زمينه رفتار استراتژيک ايران در متن اين کتاب آمده، پاسخ به اين سؤالات به صورت دوجانبه بيان مي شوند. از يک طرف، ايران از حدود چهل سال پيش يکي از کشورهاي مؤسس پيمان منع گسترش جنگ افزارهاي هسته اي محسوب مي شود. در حقيقت، امکان مانور اين کشور به واسطه تعهدات آن بسيار محدود شده است. اسراييل، هند و پاکستان از اين قاعده مستثني هستند. خروج ايران از پيمان ان پي تي پيامدهاي بسيار تعيين کننده و سرنوشت سازي براي اقتدار و در نهايت بقاي اين پيمان خواهد داشت. اين درحالي است که ان پي تي از هم اکنون به دليل عوامل مختلف از قبيل، برنامه اتمي کره شمالي و توافق هسته اي ميان امريکا و هندوستان در سال 2005 بسيار تضعيف شده است.
از طرف ديگر، بحث صرفاً به سلاح هاي هسته اي ختم نمي شود. گاهي مي توان جملات کارل مارکس را به صورت ديگري بيان کرد: يک تغيير کميتي باعث يک تحول کيفيتي مي شود. تحول هسته اي ايران در خاورميانه به اين بهانه که اسراييل و پاکستان سلاح هسته اي دراختيار دارند باعث شروع يک مسابقه هسته اي، به ويژه در ميان کشورهاي عربي و ترک زبان، به سوي دستيابي به جنگ افزارهاي کشتارجمعي خواهد شد.
ما شاهد بوديم که مردم و دولت ها از سوي اظهارات قاطع و رسمي در خصوص وجود سلاح هاي کشتار جمعي در عراق فريب خوردند. چرا بايد به مانند چوپان دروغگو رفتار کنيم؟ نويسنده خود آشکارا و به طور قاطع ماجراجويي نظامي امريکا عليه عراق را محکوم کرده بود. البته نبايد فراموش کرد که عراق در سال هاي 1980 برنامه هاي جاه طلبانه اي را در زمينه طراحي، توليد و گاهي استفاده از سلاح هاي کشتار جمعي انجام داده بود.
با اين حال، جنگ خليج فارس در سال هاي 1990 و 1991 موجب شد تا بازرسي هاي همه جانبه اي از سوي سازمان ملل انجام شود. اين بازرسي ها به نهادهاي بين المللي اجازه داد تا به زيربناي برنامه هاي عراق پي ببرند. زماني که دولت بوش در سال 2002 تصميم خود را براي حمله به عراق اتخاذ کرد، سؤالات معناداري در خصوص نابودي کامل ذخاير تسليحات بيولوژيکي و شيميايي عراق مطرح گرديد.
بازرسان سازمان ملل خود به افزايش چنين شک و ترديدهايي دامن زدند. تنها پس از حمله به عراق بود که مشخص شد صدام حسين بنا به دلايل خودش، طوري اين مسأله را بيان کرده که همگان بر وجود تسليحات کشتارجمعي در اين کشور باور پيدا کنند؛ در حالي که بعدها معلوم شد اين تسليحات از مدت ها قبل از بين رفته اند. با اين حال، در زمينه هسته اي شک و ترديدي باقي نمانده بود: در آن زمان برخي از بازهاي دولت بوش معتقد بودند که عراق هنوز داراي برنامه هاي فعال هسته اي است.
به بيان ديگر، حتي اگر در گذشته خطر هسته اي عراق بسيار قابل توجه به نظر مي رسيد [تا حدي که نيروهاي ايراني و اسراييلي در سال هاي 1980 و 1981 به بمباران رآکتور فرانسوي اوسيراک اقدام کردند]، ولي اين خطر در اوايل سال هاي 1990، يعني سال ها قبل از حمله امريکا به اين کشور، از ميان رفته بود.
ولي در مورد ايران، وضعيت به گونه ديگري است. اطلاعاتي که در اين کتاب آمده اکثراً اطلاعاتي هستند که از سوي بازرسي ها و فعاليت هاي آژانس اتمي به دست آمده اند. اگر در اين اطلاعات خطايي وجود دارد [که مطمئناً نيز وجود دارد، زيرا دامنه فعاليت هاي بازرسان بسيار محدود بوده]، مسلماً اين خطا برنامه هسته اي ايران را کمتر از ارزش واقعي آن برآورد کرده است. اگر مشاهده مي شود که عقايد و اظهارنظرهاي انجام شده با ماهيت واقعي برنامه هسته اي ايران متفاوت است، بايد خاطرنشان کرد که اين عقايد اساساً از سوي عموم مردم عنوان شده اند. افکار عمومي به شکلي کاملاً مشروع نسبت به اطلاعاتي که از منابع مخفي به دست آمده بدگمان هستند، زيرا آن را به گونه اي تأثير گرفته از قدرت هاي سياسي مي دانند.
اکنون اين سؤال مطرح مي شود: "آيا وخيم جلوه دادن مسايل پيش آمده به هدف متوسل شدن به زور نيست؟" آيا با توجه به نام کتاب، "گزينش سلاح"، نمي توان به مشکلاتي که در وراي نيت و انگيزه هاي واقعي وجود دارد پي برد؟ آيا ايران از سلاح هاي اتمي استفاده خواهد کرد؟ آيا ايالات متحده يا ديگر کشورهاي مخالف با پرونده هسته اي ايران به استفاده از جنگ افزار عليه اين کشور متوسل خواهند شد؟
اهميت پيامدهاي يک ايران اتمي که خطرات آن بي شک بسيار عظيم است، در فصل آخر اين کتاب به تفصيل ذکر شده: هر کاري بايد کرد تا چنين نشود. با اين حال، احتمال اتمي شدن ايران را به سه دليل نمي توان انکار کرد.
دليل اول که مهم ترين و در عين حال قطعي ترين مي باشد اين است که احتمال وقوع مداخله نظامي از سوي امريکا يا اسراييل، در صورتي که ايران از آستانه هسته اي بگذرد، بسيار بالاست. پس با توجه به اين که احتمال وقوع آن وجود دارد، بهتر است به زوايا و پيامدهاي مختلف آن، چه در ايران و چه در کشورهاي ديگر، فکر کنيم.
دومين دليل اين است که عواقب استفاده نکردن از زور و خشونت نيز، با توجه به برخي فرضيه ها، مي تواند بسيار فاجعه بارتر از مداخله نظامي تمام شود.
اکنون فرمول چرچيل که براي امضاء کنندگان عهدنامه مونيخ تجويز شده بود به ذهن خطور مي کند: "آنها بايد بين جنگ و ننگ يکي را برگزينند. آنها ننگ را برگزيدند و مطمئناً به مصاف جنگ نيز خواهند رفت." با اين حال، نويسنده کتاب در اردوگاه کساني مي گنجد که به طور غريزي از اتخاذ هر گزينه اي واهمه دارند: به همين دليل، اشاره به داستان مونيخ در توجيه عمليات 1956 فرانسه و بريتانيا در سوئز و همچنين تبليغات و شعارهاي دولت بوش قبل از حمله به عراق در اين کتاب آورده شده است.
اکنون مي بينيم رييس جمهور احمدي نژاد دقيقاً همان کاري را انجام مي دهد که پس از سال 1933 انجام شده است: همسو کردن دموکراسي هاي غربي و مقابله با رويکردهاي ضد صهيونيستي در اروپا.
سومين دليل کاملاً جنبه "ابزاري" دارد. ترس از ژاندارم الزاماً موجب حرف شنوي نخواهد شد، ولي در مذاکرات بد نيست که رقيب بداند قيمت يک اشتباه در محاسبه مي تواند بي نهايت گران تمام شود. حتي اگر تهديدهاي ايالات متحده و اسراييل نسبت به ايران بيهوده باشد، ولي تهران بايد بداند که چنين فرضيه اي از نظر تجهيزاتي يا استراتژيکي وجود دارد.
مسايلي که از سوي آينده اتمي ايران تأثير مي پذيرند، در واقع همان حاشيه هايي هستند که در قرن بيست و يکم به منصه ظهور آمدند.در حقيقت، ويژگي خاص ماجراي ايران تلاقي بين تصميم هاي کوتاه مدت از يک طرف و اثرات بلند مدت آن از طرف ديگر است: مرز بين تصميم بر انجام و وقوع رويدادهايي که در ماه هاي آينده شاهد آنها خواهيم بود. بي شک اين رويدادها مي توانند در چند دهه آينده چهره سياره ما را دگرگون سازند. با توجه به "خصوصيت آخرالزماني" جنگ افزارهاي اتمي، اکنون بايد براي جريانات پيرامون پرونده هسته اي ايران و تهديدهاي انجام شده از سوي امريکا و اسراييل توجه و اهميت خاصي قائل شويم.
اظهارات منوچهر متکي، وزير امور خارجه ايران، در تابستان امسال به هيچ وجه خوش بينانه نبود: "تصويب يک قطعنامه جديد از سوي سازمان ملل نشان دهنده رويارويي و پايان جستجو در يافت راه حل براي پرونده هسته اي است."
در چنين شرايطي، مسأله جبران ناپذير الزاماً به وقوع رويارويي فوري نظامي يا گسترش اتمي در سطح جهان محدود نمي شود. عبور از آستانه اتمي توسط ايران را مي توان به مانند حالت کره شمالي تعبير کرد. با اينکه ايالات متحده در نظر داشت عليه پيونگ يانگ به خشونت متوسل شود، ولي دولت بوش، درست به مانند دولت کلينتون، تصميم گرفت تدابير سياسي و اقتصادي را در برابر کره شمالي با يکديگر ترکيب کند: کسب ضمانت امنيتي براي متحدان امريکا در منطقه، به ويژه ژاپن و کره جنوبي.
اين در حالي است که دستيابي پيونگ يانگ به توان نظامي هسته اي باعث بسط اين توان در منطقه نشد و در نهايت نيز امکان مذاکرات مجدداً گشوده شد. اتخاذ اين گزينه منطقي و "اعتدال نظامي" از جانب امريکا ضمانت هاي تدافعي امريکا در منطقه را امکان پذير و عملي کرده است.
ولي اين شرايط در منطقه خليج فارس حاکم نيست، يا مي توان گفت ديگر حاکم نيست: در واقع فروپاشي عراق در اين منطقه روي داده است. خويشتن داري واشنگتن در برابر ايراني که در حال گذر از آستانه اتمي است به صورت ترديد يا مدارا تعبير نمي شود، بلکه نشان از ضعف استراتژيک يک امريکاي سرافکنده دارد.
ممکن است که اين ديدگاه پس از ژانويه 2009 با تغيير دولت در واشنگتن تغيير کند، ولي به هرحال در ماه هاي آينده تدابير اتخاذ شده توسط جامعه بين الملل نمود پيدا خواهد کرد و در سال 2008 با يک گزينش دوگانه مواجه خواهيم شد: متوسل شدن به سلاح و موشک يا پذيرش منطق گسترش هسته اي در خاورميانه و پس از آن در جهان.
کشورهاي ما نسبت به دو گزينه کاملاً فاجعه آميز مردد مانده اند. مي توانيم همه چيز را ناديده بگيريم و از راهکارهاي نظامي و خشونت بار بپرهيزيم که در آن صورت بايد نسبت به پذيرش منطق گسترش اتمي آمادگي پيدا کنيم. ولي بهتر است اين موضوعات را در قالب يک معادله بيان نمود: آيا حمله کردن فاجعه بارتر خواهد بود يا حمله نکردن؟ کشورهاي ما در صورت عمل چه پاسخي از نتايج و پيامدهاي اقدامات خود خواهند گرفت؟
اگر متوسل شدن به زور و خشونت بايد از جانب ايالات متحده تصميم گيري شود [با اسراييل يا بدون اسراييل]، واکنش متحدان سنتي امريکا چه خواهد بود؟ مطمئناً در صورت نبود تصميم شوراي امنيت در اين مورد و ظهور پيامدهاي فوري چنين جنگي، نکوهش و سرزنش سياسي به صورت همگاني و همه جانبه مطرح خواهد شد.
در جريانات سال 2006، از يک دوست روس که به دولت کرملين نزديک است سؤال کردم در صورت شکست تمامي راه ها، واکنش روسيه نسبت به حمله امريکا چه خواهد بود؟ او به من پاسخ داد: "ما در ابتدا نگراني ها و سپس درک خود از اين موضوع را ابراز داشته ايم. [...] فرانسه چه خواهد کرد؟" من به او گفتم که کشور ما دقيقاً عکس اين را رفتار کرده: شايد ابتدا درک خود را از اين مسأله نشان داده و در آينده نگراني خود را ابراز کند...
تا زماني که ايالات متحده شوراي امنيت را مجبور به تصويب يک قطعنامه غيرممکن نکرده، شرکاي امريکا مي توانند واکنش هاي خود را با تمامي تفاوت هايشان به صورت يک "رنگين کمان ديپلماتيک" نشان دهند. ولي در حالت عکس بسيار محتمل است که هيچ يک از متحدان واشنگتن، احتمالاً به جز اسراييل، به طور فعال در چنين عمليات هوايي مشارکت نکنند.
در نظر برخي از اين کشورها، دليل نشان دادن اين واکنش، بازتاب اقدامات نسنجيده آنها در کنار ايالات متحده در عراق است: بريتانيا، ايتاليا و اسپانيا مطمئناً مايل نيستند که از يک سوراخ دو بار گزيده شوند. در نظر کشورهاي ديگر، بيم آن مي رود که اقدامات تلافي جويانه اي عليه شهروندان و منافع آنها در جهان به وقوع بپيوندد و يا در خوش بينانه ترين حالت، شورش و قيام هايي از جانب جمعيت هاي مسلمان مقيم اين کشورها روي دهد.
با اين حال جدا از اين بررسي ها، شرکاي ايالات متحده معتقدند که متوسل شدن به خشونت خود نتيجه افول کلي موقعيت استراتژيکي است که از ماجراجويي امريکا در عراق نشأت گرفته. به بيان ديگر، باورپذيري واشنگتن خدشه دار شده و تنها ايالات متحده مي تواند آن را مجدداً احيا کند. مطمئناً اين راهکار نيازي به توجيه ندارد.
نکته مسلم اين است که کشورهاي اروپايي نبايد مسأله اعمال خشونت از سوي امريکا را به همان شيوه ماجراجويانه واشنگتن در عراق برداشت کنند. دولت امريکا، به جز چند استثناء، براي حمله به ايران تمايل و انگيزه به مانند حمله به عراق را ندارد. سرويس هاي اطلاعاتي امريکا در ايران بي حد و اندازه مسأله هسته اي اين کشور را در بوق و کرنا کرده اند و از طرف ديگر، برآوردهاي امريکا معمولاً محافظه کارانه تر از فرانسه يا بريتانيا و حتي اسراييل انجام شده اند.
مطمئناً ماشين تبليغات امريکا در صورت اتخاذ گزينه نظامي به حرکت مي افتاد، ولي امريکا با ترديد و اکراه بسيار به سوي انتخاب اين گزينه گام بر مي دارد. در اين مورد، اروپايي ها به مانند ديگر متحدان امريکا، بايد به شايستگي هاي خود رجوع کنند و به فضايي که قبل از حمله به عراق حکمفرما بود توجهي نداشته باشند.
در نظر يک فرانسوي که با جنگ عراق مخالف بوده، شهروند کشوري که اين جنگ را از نظر سياسي حمايت کرده، بي شک اکنون نيز به آساني مي تواند مداخله احتمالي امريکا در ايران را در ذهن تجسم کند.
پس چيزي باقي نمي ماند مگر اينکه پيشاپيش هرگونه اقدام نظامي را محکوم کنيم. با اين حال، اگر مايل نيستيم شاهد خاورميانه اي باشيم که تملک و احتمالاً استفاده از سلاح هاي هسته اي در آن به يک عرف تبديل شود، بايد اکنون ايده هاي مخالف با جنگ را به طور کامل فراموش کنيم و خود را با بيلان مصيبت بار دولت بوش همسو سازيم. ازطرف ديگر، سياست دولت هاي اروپايي بايد برگرفته از ارزش هاي ريشه اي و منافع حياتي آنان باشد: عدم گسترش جنگ افزارهاي اتمي در مرکز منافع تمامي کشورهاي جهان قرار دارد.
منبع: لوموند، 16 اکتبر
مترجم: علي جواهريalijava_rooz@yahoo.es
No comments:
Post a Comment