Sunday, October 21, 2007

ايران و بمب، جنگ يا صلح -نگاه لوموند به کتابي تازه


ايران و بمب، جنگ يا صلح
نگاه لوموند به کتابي تازه - دوشنبه 30 مهر 1386 [2007.10.22]
‏فرانسوا هايسبورگ، نويسنده فرانسوي، در کتاب خود به نام "ايران و گزينش سلاح؟" به ذکر زواياي مختلف برنامه هسته اي ايران ‏مي پردازد. اين مقاله درآمدي است از مقدمه اين کتاب که از تاريخ 12 سپتامبر در کتاب فروشي هاي فرانسه توزيع شده است.‏
صلح يا جنگ هسته اي در جهان به جاه طلبي هاي اتمي ايران بستگي دارد. اگر ايران به سلاح هسته اي دست يابد، مالکيت داشتن ‏بر "بمب" در خاورميانه و همچنين در کل جهان به يک عرف تبديل خواهد شد و ديگر استثنايي در ميان نخواهد بود. چنين مالکيتي ‏دير يا زود به يک رويارويي اتمي خواهد انجاميد. از طرف ديگر، اگر ايران از گذر از آستانه اتمي چشم پوشي کند، اين شانس را ‏خواهيم داشت که از گسترش عمومي جنگ افزارهاي هسته اي دوري کنيم. ‏
چنين مسايلي را نبايد ساده انگاشت، بلکه برعکس بايد بر عواقب وخيم آن آگاه بود. چرا بايد اين تصور را داشته باشيم که اتمي شدن ‏ايران بسيار فاجعه بارتر از دستيابي کشور ديگري به اين انرژي خواهد بود [حتي اگر اين کشور در همسايگي ايران باشد] چرا ‏بمب ايراني بيشتر از بمب اسراييلي، پاکستاني يا هندي مي تواند در ايجاد بي ثباتي نقش داشته باشد؟ آيا اين کشورها به مانند ايران ‏در همان محدوده بحراني و استراتژيک قرار ندارند؟
جدا از بررسي هايي که در زمينه رفتار استراتژيک ايران در متن اين کتاب آمده، پاسخ به اين سؤالات به صورت دوجانبه بيان مي ‏شوند. از يک طرف، ايران از حدود چهل سال پيش يکي از کشورهاي مؤسس پيمان منع گسترش جنگ افزارهاي هسته اي ‏محسوب مي شود. در حقيقت، امکان مانور اين کشور به واسطه تعهدات آن بسيار محدود شده است. اسراييل، هند و پاکستان از اين ‏قاعده مستثني هستند. خروج ايران از پيمان ان پي تي پيامدهاي بسيار تعيين کننده و سرنوشت سازي براي اقتدار و در نهايت بقاي ‏اين پيمان خواهد داشت. اين درحالي است که ان پي تي از هم اکنون به دليل عوامل مختلف از قبيل، برنامه اتمي کره شمالي و ‏توافق هسته اي ميان امريکا و هندوستان در سال 2005 بسيار تضعيف شده است. ‏
از طرف ديگر، بحث صرفاً به سلاح هاي هسته اي ختم نمي شود. گاهي مي توان جملات کارل مارکس را به صورت ديگري بيان ‏کرد: يک تغيير کميتي باعث يک تحول کيفيتي مي شود. تحول هسته اي ايران در خاورميانه به اين بهانه که اسراييل و پاکستان ‏سلاح هسته اي دراختيار دارند باعث شروع يک مسابقه هسته اي، به ويژه در ميان کشورهاي عربي و ترک زبان، به سوي ‏دستيابي به جنگ افزارهاي کشتارجمعي خواهد شد.‏
ما شاهد بوديم که مردم و دولت ها از سوي اظهارات قاطع و رسمي در خصوص وجود سلاح هاي کشتار جمعي در عراق فريب ‏خوردند. چرا بايد به مانند چوپان دروغگو رفتار کنيم؟ نويسنده خود آشکارا و به طور قاطع ماجراجويي نظامي امريکا عليه عراق ‏را محکوم کرده بود. البته نبايد فراموش کرد که عراق در سال هاي 1980 برنامه هاي جاه طلبانه اي را در زمينه طراحي، توليد و ‏گاهي استفاده از سلاح هاي کشتار جمعي انجام داده بود.‏
با اين حال، جنگ خليج فارس در سال هاي 1990 و 1991 موجب شد تا بازرسي هاي همه جانبه اي از سوي سازمان ملل انجام ‏شود. اين بازرسي ها به نهادهاي بين المللي اجازه داد تا به زيربناي برنامه هاي عراق پي ببرند. زماني که دولت بوش در سال ‏‏2002 تصميم خود را براي حمله به عراق اتخاذ کرد، سؤالات معناداري در خصوص نابودي کامل ذخاير تسليحات بيولوژيکي و ‏شيميايي عراق مطرح گرديد. ‏
بازرسان سازمان ملل خود به افزايش چنين شک و ترديدهايي دامن زدند. تنها پس از حمله به عراق بود که مشخص شد صدام ‏حسين بنا به دلايل خودش، طوري اين مسأله را بيان کرده که همگان بر وجود تسليحات کشتارجمعي در اين کشور باور پيدا کنند؛ ‏در حالي که بعدها معلوم شد اين تسليحات از مدت ها قبل از بين رفته اند. با اين حال، در زمينه هسته اي شک و ترديدي باقي نمانده ‏بود: در آن زمان برخي از بازهاي دولت بوش معتقد بودند که عراق هنوز داراي برنامه هاي فعال هسته اي است.‏
به بيان ديگر، حتي اگر در گذشته خطر هسته اي عراق بسيار قابل توجه به نظر مي رسيد [تا حدي که نيروهاي ايراني و اسراييلي ‏در سال هاي 1980 و 1981 به بمباران رآکتور فرانسوي اوسيراک اقدام کردند]، ولي اين خطر در اوايل سال هاي 1990، يعني ‏سال ها قبل از حمله امريکا به اين کشور، از ميان رفته بود.‏
ولي در مورد ايران، وضعيت به گونه ديگري است. اطلاعاتي که در اين کتاب آمده اکثراً اطلاعاتي هستند که از سوي بازرسي ها ‏و فعاليت هاي آژانس اتمي به دست آمده اند. اگر در اين اطلاعات خطايي وجود دارد [که مطمئناً نيز وجود دارد، زيرا دامنه فعاليت ‏هاي بازرسان بسيار محدود بوده]، مسلماً اين خطا برنامه هسته اي ايران را کمتر از ارزش واقعي آن برآورد کرده است. اگر ‏مشاهده مي شود که عقايد و اظهارنظرهاي انجام شده با ماهيت واقعي برنامه هسته اي ايران متفاوت است، بايد خاطرنشان کرد که ‏اين عقايد اساساً از سوي عموم مردم عنوان شده اند. افکار عمومي به شکلي کاملاً مشروع نسبت به اطلاعاتي که از منابع مخفي به ‏دست آمده بدگمان هستند، زيرا آن را به گونه اي تأثير گرفته از قدرت هاي سياسي مي دانند.‏
اکنون اين سؤال مطرح مي شود: "آيا وخيم جلوه دادن مسايل پيش آمده به هدف متوسل شدن به زور نيست؟" آيا با توجه به نام ‏کتاب، "گزينش سلاح"، نمي توان به مشکلاتي که در وراي نيت و انگيزه هاي واقعي وجود دارد پي برد؟ آيا ايران از سلاح هاي ‏اتمي استفاده خواهد کرد؟ آيا ايالات متحده يا ديگر کشورهاي مخالف با پرونده هسته اي ايران به استفاده از جنگ افزار عليه اين ‏کشور متوسل خواهند شد؟
اهميت پيامدهاي يک ايران اتمي که خطرات آن بي شک بسيار عظيم است، در فصل آخر اين کتاب به تفصيل ذکر شده: هر کاري ‏بايد کرد تا چنين نشود. با اين حال، احتمال اتمي شدن ايران را به سه دليل نمي توان انکار کرد.‏
دليل اول که مهم ترين و در عين حال قطعي ترين مي باشد اين است که احتمال وقوع مداخله نظامي از سوي امريکا يا اسراييل، در ‏صورتي که ايران از آستانه هسته اي بگذرد، بسيار بالاست. پس با توجه به اين که احتمال وقوع آن وجود دارد، بهتر است به زوايا ‏و پيامدهاي مختلف آن، چه در ايران و چه در کشورهاي ديگر، فکر کنيم. ‏
دومين دليل اين است که عواقب استفاده نکردن از زور و خشونت نيز، با توجه به برخي فرضيه ها، مي تواند بسيار فاجعه بارتر از ‏مداخله نظامي تمام شود.‏
اکنون فرمول چرچيل که براي امضاء کنندگان عهدنامه مونيخ تجويز شده بود به ذهن خطور مي کند: "آنها بايد بين جنگ و ننگ ‏يکي را برگزينند. آنها ننگ را برگزيدند و مطمئناً به مصاف جنگ نيز خواهند رفت." با اين حال، نويسنده کتاب در اردوگاه کساني ‏مي گنجد که به طور غريزي از اتخاذ هر گزينه اي واهمه دارند: به همين دليل، اشاره به داستان مونيخ در توجيه عمليات 1956 ‏فرانسه و بريتانيا در سوئز و همچنين تبليغات و شعارهاي دولت بوش قبل از حمله به عراق در اين کتاب آورده شده است.‏
اکنون مي بينيم رييس جمهور احمدي نژاد دقيقاً همان کاري را انجام مي دهد که پس از سال 1933 انجام شده است: همسو کردن ‏دموکراسي هاي غربي و مقابله با رويکردهاي ضد صهيونيستي در اروپا. ‏
سومين دليل کاملاً جنبه "ابزاري" دارد. ترس از ژاندارم الزاماً موجب حرف شنوي نخواهد شد، ولي در مذاکرات بد نيست که رقيب ‏بداند قيمت يک اشتباه در محاسبه مي تواند بي نهايت گران تمام شود. حتي اگر تهديدهاي ايالات متحده و اسراييل نسبت به ايران ‏بيهوده باشد، ولي تهران بايد بداند که چنين فرضيه اي از نظر تجهيزاتي يا استراتژيکي وجود دارد.‏
مسايلي که از سوي آينده اتمي ايران تأثير مي پذيرند، در واقع همان حاشيه هايي هستند که در قرن بيست و يکم به منصه ظهور ‏آمدند.در حقيقت، ويژگي خاص ماجراي ايران تلاقي بين تصميم هاي کوتاه مدت از يک طرف و اثرات بلند مدت آن از طرف ديگر ‏است: مرز بين تصميم بر انجام و وقوع رويدادهايي که در ماه هاي آينده شاهد آنها خواهيم بود. بي شک اين رويدادها مي توانند در ‏چند دهه آينده چهره سياره ما را دگرگون سازند. با توجه به "خصوصيت آخرالزماني" جنگ افزارهاي اتمي، اکنون بايد براي ‏جريانات پيرامون پرونده هسته اي ايران و تهديدهاي انجام شده از سوي امريکا و اسراييل توجه و اهميت خاصي قائل شويم.‏
اظهارات منوچهر متکي، وزير امور خارجه ايران، در تابستان امسال به هيچ وجه خوش بينانه نبود: "تصويب يک قطعنامه جديد از ‏سوي سازمان ملل نشان دهنده رويارويي و پايان جستجو در يافت راه حل براي پرونده هسته اي است."‏
در چنين شرايطي، مسأله جبران ناپذير الزاماً به وقوع رويارويي فوري نظامي يا گسترش اتمي در سطح جهان محدود نمي شود. ‏عبور از آستانه اتمي توسط ايران را مي توان به مانند حالت کره شمالي تعبير کرد. با اينکه ايالات متحده در نظر داشت عليه پيونگ ‏يانگ به خشونت متوسل شود، ولي دولت بوش، درست به مانند دولت کلينتون، تصميم گرفت تدابير سياسي و اقتصادي را در برابر ‏کره شمالي با يکديگر ترکيب کند: کسب ضمانت امنيتي براي متحدان امريکا در منطقه، به ويژه ژاپن و کره جنوبي. ‏
اين در حالي است که دستيابي پيونگ يانگ به توان نظامي هسته اي باعث بسط اين توان در منطقه نشد و در نهايت نيز امکان ‏مذاکرات مجدداً گشوده شد. اتخاذ اين گزينه منطقي و "اعتدال نظامي" از جانب امريکا ضمانت هاي تدافعي امريکا در منطقه را ‏امکان پذير و عملي کرده است.‏
ولي اين شرايط در منطقه خليج فارس حاکم نيست، يا مي توان گفت ديگر حاکم نيست: در واقع فروپاشي عراق در اين منطقه روي ‏داده است. خويشتن داري واشنگتن در برابر ايراني که در حال گذر از آستانه اتمي است به صورت ترديد يا مدارا تعبير نمي شود، ‏بلکه نشان از ضعف استراتژيک يک امريکاي سرافکنده دارد. ‏
ممکن است که اين ديدگاه پس از ژانويه 2009 با تغيير دولت در واشنگتن تغيير کند، ولي به هرحال در ماه هاي آينده تدابير اتخاذ ‏شده توسط جامعه بين الملل نمود پيدا خواهد کرد و در سال 2008 با يک گزينش دوگانه مواجه خواهيم شد: متوسل شدن به سلاح و ‏موشک يا پذيرش منطق گسترش هسته اي در خاورميانه و پس از آن در جهان.‏
کشورهاي ما نسبت به دو گزينه کاملاً فاجعه آميز مردد مانده اند. مي توانيم همه چيز را ناديده بگيريم و از راهکارهاي نظامي و ‏خشونت بار بپرهيزيم که در آن صورت بايد نسبت به پذيرش منطق گسترش اتمي آمادگي پيدا کنيم. ولي بهتر است اين موضوعات ‏را در قالب يک معادله بيان نمود: آيا حمله کردن فاجعه بارتر خواهد بود يا حمله نکردن؟ کشورهاي ما در صورت عمل چه پاسخي ‏از نتايج و پيامدهاي اقدامات خود خواهند گرفت؟
اگر متوسل شدن به زور و خشونت بايد از جانب ايالات متحده تصميم گيري شود [با اسراييل يا بدون اسراييل]، واکنش متحدان ‏سنتي امريکا چه خواهد بود؟ مطمئناً در صورت نبود تصميم شوراي امنيت در اين مورد و ظهور پيامدهاي فوري چنين جنگي، ‏نکوهش و سرزنش سياسي به صورت همگاني و همه جانبه مطرح خواهد شد. ‏
در جريانات سال 2006، از يک دوست روس که به دولت کرملين نزديک است سؤال کردم در صورت شکست تمامي راه ها، ‏واکنش روسيه نسبت به حمله امريکا چه خواهد بود؟ او به من پاسخ داد: "ما در ابتدا نگراني ها و سپس درک خود از اين موضوع ‏را ابراز داشته ايم. [...] فرانسه چه خواهد کرد؟" من به او گفتم که کشور ما دقيقاً عکس اين را رفتار کرده: شايد ابتدا درک خود را ‏از اين مسأله نشان داده و در آينده نگراني خود را ابراز کند...‏
تا زماني که ايالات متحده شوراي امنيت را مجبور به تصويب يک قطعنامه غيرممکن نکرده، شرکاي امريکا مي توانند واکنش هاي ‏خود را با تمامي تفاوت هايشان به صورت يک "رنگين کمان ديپلماتيک" نشان دهند. ولي در حالت عکس بسيار محتمل است که ‏هيچ يک از متحدان واشنگتن، احتمالاً به جز اسراييل، به طور فعال در چنين عمليات هوايي مشارکت نکنند. ‏
در نظر برخي از اين کشورها، دليل نشان دادن اين واکنش، بازتاب اقدامات نسنجيده آنها در کنار ايالات متحده در عراق است: ‏بريتانيا، ايتاليا و اسپانيا مطمئناً مايل نيستند که از يک سوراخ دو بار گزيده شوند. در نظر کشورهاي ديگر، بيم آن مي رود که ‏اقدامات تلافي جويانه اي عليه شهروندان و منافع آنها در جهان به وقوع بپيوندد و يا در خوش بينانه ترين حالت، شورش و قيام هايي ‏از جانب جمعيت هاي مسلمان مقيم اين کشورها روي دهد. ‏
با اين حال جدا از اين بررسي ها، شرکاي ايالات متحده معتقدند که متوسل شدن به خشونت خود نتيجه افول کلي موقعيت ‏استراتژيکي است که از ماجراجويي امريکا در عراق نشأت گرفته. به بيان ديگر، باورپذيري واشنگتن خدشه دار شده و تنها ايالات ‏متحده مي تواند آن را مجدداً احيا کند. مطمئناً اين راهکار نيازي به توجيه ندارد.‏
نکته مسلم اين است که کشورهاي اروپايي نبايد مسأله اعمال خشونت از سوي امريکا را به همان شيوه ماجراجويانه واشنگتن در ‏عراق برداشت کنند. دولت امريکا، به جز چند استثناء، براي حمله به ايران تمايل و انگيزه به مانند حمله به عراق را ندارد. سرويس ‏هاي اطلاعاتي امريکا در ايران بي حد و اندازه مسأله هسته اي اين کشور را در بوق و کرنا کرده اند و از طرف ديگر، برآوردهاي ‏امريکا معمولاً محافظه کارانه تر از فرانسه يا بريتانيا و حتي اسراييل انجام شده اند.‏
مطمئناً ماشين تبليغات امريکا در صورت اتخاذ گزينه نظامي به حرکت مي افتاد، ولي امريکا با ترديد و اکراه بسيار به سوي ‏انتخاب اين گزينه گام بر مي دارد. در اين مورد، اروپايي ها به مانند ديگر متحدان امريکا، بايد به شايستگي هاي خود رجوع کنند و ‏به فضايي که قبل از حمله به عراق حکمفرما بود توجهي نداشته باشند. ‏
در نظر يک فرانسوي که با جنگ عراق مخالف بوده، شهروند کشوري که اين جنگ را از نظر سياسي حمايت کرده، بي شک ‏اکنون نيز به آساني مي تواند مداخله احتمالي امريکا در ايران را در ذهن تجسم کند. ‏
پس چيزي باقي نمي ماند مگر اينکه پيشاپيش هرگونه اقدام نظامي را محکوم کنيم. با اين حال، اگر مايل نيستيم شاهد خاورميانه اي ‏باشيم که تملک و احتمالاً استفاده از سلاح هاي هسته اي در آن به يک عرف تبديل شود، بايد اکنون ايده هاي مخالف با جنگ را به ‏طور کامل فراموش کنيم و خود را با بيلان مصيبت بار دولت بوش همسو سازيم. ازطرف ديگر، سياست دولت هاي اروپايي بايد ‏برگرفته از ارزش هاي ريشه اي و منافع حياتي آنان باشد: عدم گسترش جنگ افزارهاي اتمي در مرکز منافع تمامي کشورهاي ‏جهان قرار دارد.‏
منبع: لوموند، 16 اکتبر‏
مترجم: علي جواهريalijava_rooz@yahoo.es

No comments: