Tuesday, October 02, 2007

انتخابی از سایت ها - بنیادگرایی و سنت


احمد زید آبادی باور برخي از متفكران، پدپده بنيادگرايي به خصوص در دنياي اسلام، پديده‌اي مدرن است و نبايد ريشه‌هاي آن را در جهان سنت جست‌وجو كرد. اگر منظور از مدرن بودن بنيادگرايي اين است كه اين پديده در تاريخ دنياي اسلام بي‌سابقه بوده و همزمان با فراگيرشدن مدرنيسم در سطح جهان، ظهور يافته است، چنين تعريفي شايد تا اندازه‌اي پذيرفتني باشد.
همچنين اگر منظور از مدرن بودن بنيادگرايي آن است كه بنيادگرايان مردمي سنتي نيستند و از ابزارهاي مدرن براي تحقق اهداف خود بهره مي‌گيرند، چنين تعريفي، قابل پذيرش است. اما اگر منظور از مدرن‌بودن بنيادگرايي، سازگاري آن با ارزش‌هاي عصر روشنگري باشد، بدين معنا بنيادگرايي به هيچ روي مدرن نيست، بلكه معكوس آن است.
در واقع، آنچه برخي از متفكران را درباره ماهيت بنيادگرايي به راه خطا مي‌كشاند، مرزهاي مبهم بين اين پديده با سنت‌گرايي از يك‌سو و نوانديشي ديني از سوي ديگر است. تا همين چند سال پيش، بسياري از فعالان سياسي در ايران، چندان مرزي بين سنت‌گرايي و بنيادگرايي قائل نبودند و هر دو را در يك كفه ترازو مي‌گذاشتند. در عين حال، تا پيش از انقلاب بهمن ۵۷ بنيادگرايي به عنوان هويتي مستقل به رسميت شناخته نمي‌شد و بخشي از نوگرايي يا به عبارتي بيداري اسلامي تلقي مي‌شد. امروزه اما مرزهاي بنيادگرايي با سنت‌گرايي و نيز نوگرايي ديني تا اندازه‌اي روشن شده است.
البته اين روشنايي، ناشي از تلاش فكري و نظري طرفداران هر يك از سه نحله فوق نبوده است، بلكه سيره عملي هر يك از آنها، سبب مرزبندي و جدايي بين‌شان شده است. اگر پيش از انقلاب، رهبران بنيادگرايي در جهان اسلام مورد تكريم و تجليل چهره‌هاي شاخص نوگرايي ديني قرار مي‌گرفتند، امروزه كمتر نوگراي ديني يافت مي‌شود كه حاضر به تجليل از پيشگامان بنيادگرايي در جهان اسلام باشد. اين به معناي آن است كه صف بنيادگرايي از نوگرايي جدا شده است و اين جدايي نيازمند نظريه‌پردازي تازه است از سوي نوانديشان ديني است.
در مقابل، سنت‌گرايان كه از چند دهه پيش با بنيادگرايي به طور علني درگير بودند، در سال‌هاي اخير گرايش بيشتري به سمت آن پيدا كرده‌اند و اين نكته نشان مي‌دهد كه اگر سنت‌گرايان زيست – جهان خود را در دنياي رو به تحول تعريف نكنند، در بنيادگرايي جذب و ادغام خواهند شد. آنچه مي‌تواند سنت‌گرايان را در جهت ادغام آنان در بنيادگرايي شتاب دهد، همانا ترس سنت‌گرايان از نوگرايي ديني است كه تصور مي‌كنند در غايت خود جايي براي دين سنتي باقي نخواهد گذاشت. اين اما در حالي است كه بنيادگرايي بزرگترين تهديد عليه سنت‌گرايي است و آن را به طرزي ديالكتيكي، نابود و منهدم مي‌كند. ناگفته نماند كه خاستگاه بنيادگرايي، سنت است و به نظر مي‌رسد كه اصولا بنيادگرايي براي حفظ سنت و احياي آن در مقابل هجوم مدرنيته ظهور كرده است. اما بنيادگرايي به محض آنكه شكل مي‌گيرد و عمل مي‌كند، در نخستين گام خود سنت و نهادها و ارزش‌هاي آن را قرباني مي‌كند.
به سخن ديگر، بنيادگرايي براي حفظ سنت، خود را در مقابل مدرنيته و ارزش‌ها و توانايي‌هاي مادي و فرهنگي آن مي‌يابد و با آن درگير مي‌شود. طرف قدرتمند در اين درگيري، بدون شك مدرنيته است كه به باور هگل، مجموعه قواي هستي در جهت استقرار آن حركت مي‌كنند. در مواجهه با چنين قدرت قدري، بنيادگرايان در نخستين گام ابزارها و نهادهاي سنتي را ناكارآمد مي‌بينند و به سرعت به فكر دستيابي به ابزارهاي مدرن و نهادهاي تازه مي‌افتند.
مشكل اصلي اما هنگامي پيش مي‌آيد كه بنيادگرايان، دستگاه ارزشي و اخلاقي سنت را نيز در درگيري خود با مدرنيته بسيار دست و پا گير مي‌يابند و با توجيهات خاص خود، عدول از آن ارزش‌ها و اخلاقيات را مجاز مي‌شمرند. بدين ترتيب، بنيادگرايان، ضمن تمسك شديد شخصي به برخي از ظواهر شرعي و سنتي، نظام ارزشي سنتي را كه مانعي در راه افراط‌گرايي و رفتارهاي غير انساني است، به حاشيه مي‌رانند و آن را تابعي از ملزومات جنگ خود با مدرنيته مي‌كنند. بر اين اساس، بنيادگرايي به سرعت از هرگونه ارزش اخلاقي تهي و به نيرويي به غايت بيرحم و بي‌اصول تبديل مي‌شود. يكي از وجوه اين بيرحمي، جايز شمردن قتل و كشتار غير نظاميان و مردم بي‌گناهي است كه از معركه درگيري بنيادگرايان با دشمنان آنان دورند، اما قتل عام آنان علامت قدرت تخريب بنيادگرايان و ضعف طرف مقابل آنها محسوب مي‌شود.
وقتي كه قتل يك انسان بي‌گناه كه در نظام ارزشي سنتي حرمتي در حد كشتار تمام انسان‌ها دارد، مجاز شود، طبيعي است كه دروغ،‌ غيبت، تهمت و ديگر عناصر نظام اخلاقي سنتي نيز به بهانه مقابله با دشمن، عادي شود و به صورت رفتاري معمول درآيد. در واقع، در اين نقطه است كه سنت به كلي تخريب مي‌شود چرا كه اهميت سنت به نظام اخلاقي و قواعد ارزشي و اصولي آن است و در صورت انهدام آنها، چيزي از سنت واقعي باقي نمي‌ماند مگر آنچه به كار بنيادگرايان براي توجيه اعمال ضد انساني‌شان آيد! سنت‌گرايان براي مصون ماندن از چنين آفتي، بايد زيست – جهان خود را در دل دنياي مدرن به گونه‌اي مسالمتآاميز ايجاد كنند و به حدود نفوذ خود قانع باشند، در غير اين صورت، بلندپروازي آنها براي حفظ و بسط سنت در همه شئون جامعه، آنها را به راه بنيادگرايي مي‌كشاند؛ راهي كه عاقبتش نابودي نظام اخلاقي سنتي و هموار شدن راه هجوم سطحي‌ترين شكل مدرنيته است.
در حقيقت، بنيادگرايي با نابودي اركان سنت، عليه خويش نيز عمل مي‌كند. بدين معنا كه جرياني كه در ابتدا، هدفش حفظ ميراث‌هاي سنتي در مقابل مدرنيته است، با نابودي ناخواسته سنت، راه را بر شبه مدرنيسمي مبتذل باز مي‌كند. خطر بينادگرايي براي نوگرايي ديني اما كمتر از خطرش براي سنت‌گرايي نيست. نوگرايان كه در انديشه آميزش مطلوب نظام اخلاقي سنت با دستاوردهاي حقوق بشري مدرنيته‌اند، زمينه كار خود را به دليل رفتار به‌غايت خشن بنيادگرايي كه در هر حال به نام دين و به اسم سنت صورت مي‌گيرد، از دست مي‌دهند و مخاطبان از آنها فراري مي‌شوند.
به جز اين، بنيادگرايان اصولا ميانه‌اي با نوگرايي ديني به خصوص از نوع معتدل آن كه همزيستي با دنياي مدرن را ترويج مي‌كند، ندارند و هر جا كه نوگرايان در قالب رقيب آنان ظاهر شوند، از نابودي آنها نيز دريغ نمي‌كنند. براي كاهش خطر بنيادگرايي در جهان اسلام، شايد اتحاد تاكتيكي نوگرايي و سنت‌گرايي اجتناب‌ناپذير باشد، زيرا هر چه باشد، اين دو نحله به رغم اختلاف‌هاي بنيادي خود، مشي معتدل دارند و به ويژه از ارتكاب جنايت تحت عناوين مقدس متنفر و روي گردانند. اين اتحاد اما در جايي معمولا شانس بيشتري براي عملي شدن دارد كه جنايات روزمره بنيادگرايان، عرصه را بر زندگي مردم عادي تنگ كرده باشد، در جاهايي نظير عراق، پاكستان و افغانستان. در ساير نقاط جهان اسلام، اما بنيادگرايي همچنان براي سنت‌گرايان جاذبه دارد و نوگرايان نيز از فضاي لازم براي مقابله با آنان برخوردار نيستند. از اين رو، جهان اسلام تا هنگامي كه خطر بنيادگرايي را پشت سر نگذارد، سر سلامت به بالين نخواهد گذاشت.
منبع:شهروند

No comments: