نسل سرگردان و فروپاشي نظام اخلاقي
وبگرد - چهارشنبه 25 مهر 1386 [2007.10.17]
سها سيفي
مرضيه در "بدون سانسور" درباره نسل سوم دست پروده نظام سياسي مينويسد و از پاسخگويي احمد طهماسبي به پرسش هايي در باره فروپاشي نظام اخلاقي در ايران خبر مي دهد که در حاشيه مراسم شب احيا در خانه او برگزار شده بوده است:
نسلي بي رويا، نسلي سرگردان، نسلي که هيچ فردايي براي خود متصور نيست. نسلي بي هدف. نسلي که در افق انديشگي اش هيچ روياي خوشايندي ندارد.
اين همه فروپاشي اخلاقي از کجا نشات مي گيرد؟ آيا مشکل از فروپاشي نظام اخلاقي ما سرچشمه مي گرد يا فروپاشي نظام اعتقادي؟ اصلا آيا ما نظام اخلاقي داريم يا همه بايد و نبايد هاي اخلاقي را نظام اعتقادي به ما تحميل کرده است؟
طهماسبي در اين جلسه با برشمردن مثال هاي فراوان اخلاقي که در فرهنگ و ادبيات ما در گذشته هاي دور وجود داشته گفت: امروز از آن داستان ها و مثال هاي اخلاقي جز تصويري مبهم و کوچک چيزي باقي نمانده است.
طهماسبي در يک کلام دليل همه بي اخلاقي هاي جامعه کنوني ايران را جايگزين شدن احکام فقهي شريعت با مضامين اصيل اخلاقي دانست و و براي اثبات اين مدعا گفت مثلا در ماه رمضان دروغ بستن به خدا و پيامبر حرام است اما دروغ بستن به مردم (اگر چه کار شايسته اي نيست) اما حرام هم نيست و روزه را باطل نمي کند......
موج جديد پناهندگي؛ اينبار به برزيل!
"مجيد زهري" درباره موج اخير پناهندگان ايراني در برزيل مي نويسد:
امروز، يکي از بچههاي برزيلي که براي شرکت کار ميکند، گفت: "خبر داري در چند روز گذشته، کلّي ايراني آمده برزيل پناهنده شده؟ ما بهشان غذا و جاي خواب دادهايم. بيچارهها آدم تحصيلکرده و فني هم توشان زياد هست"!
به جان شما اگر زمين دهن باز ميکرد و من را ميبلعيد، بهتر از اين بود که اين حرف را بشنوم! بهش گفتم: "من فکر ميکردم مردم فقط ميروند برزيل براي صفا، نگو پناهنده هم قبول ميکند"! البته لحظهاي نگذشت که از طرز برخورد خودم پشيمان شدم.
پشت سرش از من با طعنه پرسيد: "مجيد! شما در ايران همجنسگرا نداريد؟" گفتم چطور؟ البته ميدانستم قضيه از کجا آب ميخورد. گفت: "آخه رئيس جمهورتان ميگفت"! و بلافاصله زد زير خنده!
حسابي کِنِف شدم به جان شما! اينجا ديگر دهنم کليد شد. يعني در موقعيتي گير افتادم که زبانم فرمان مغز را نميخواند، مغز هم گيرپاژ کرده بود و از گوشها دود بيرون ميداد. اين از آن موقعيتهايي بود که به خودم گفتم واقعاً تا کي آدمهايي مثل من بايد بهخاطر رفتار يکعدهي ديگر تحقير بشوند؟
مالزي هم رفت فضا!
همايون خيري "آزاد نويس" روي عقب ماندگي تاريخي مانسبت به کشورهايي انگشت مي گذارد که تا همين چندي پيش بسيار از ما عقب بودند:
مالزي هم رفت به فضا و ما هنوز ماندهايم که با ضرب و زور رضا مارمولک، دربارهي امور فضانوردي سر حرف را باز کنيم. بايد ماهاتير محمد، نخست وزير سابق مالزي، را تکثير کنند و بفرستند کشورهاي مسلمان که راه و رسم کشورداري را به رهبران اين کشورها ياد بدهد.
سفر شيخ مظفر به مدار زمين يعني ورود مالزي به باشگاه فضايي و اين در حاليست که هيچ جاي فرهنگ مالزي نشانهاي از تمايل به فضا و آسمان نبوده، حالا اصولأ که مالزي نه ادبيات دارد و نه تاريخ و هيچ مالزيايي هم از فقدان تاريخ رنج نميبرد. در عوض ادبيات ايران پر است از شوق به فضا و نگاه به آسمان و يک انبان از تاريخ که سهم هر کداممان است که خوشبختانه اخيرأ به درد يقه کشي با اهل هاليوود ميخورد. خوب مبارک مالزياييها باشد.
چرا کسي نيست که ما را اميدوار کند؟!
ابوالفضل حاجي زادگان در "نسل سکوت"امروز به همراه عده اي از دوستان به ديدار خانواده احمد قصابان رفتيم. فضاي حاكم بر خانه همه مان را تحت تاثير قرار داده بود. صحبتهاي پدر و مادر احمد خيلي تكان دهنده و بعضا باور نكردني بود. خيلي تلاش كرديم كه جلوي اشكهايمان را بگيريم. من براي اينكه جلوي گريه ام را بگيرم سعي مي كردم بعضي از حرفها را نشنوم.
آنها دل پر دردي داشتند. از اتفاقاتي كه در جريان پيگيري پرونده افتاده بود حرف زدند. مادر احمد مدام از سرانجام پرونده پسرش از ما مي پرسيد. ما هم سعي مي كرديم اميدوارشان كنيم.فقط نمي دانم چرا كسي نيست كه ما را اميدوار كند!
کاربرد واژه سنديکا ممنوع!
فهميه خضر در "حرفه خبرنگار" به خاطرمان مي آورد که منصور اصانلو و ابراهيم مددي همچنان در زندان و خانواده آنان در تنگناهاي مالي قرار دارند:
نميدانم بالاخره كجا و كي قرار است بازي قدرت با فعالان سنديكايي در كشور ما تمام شود ؟ در طول سه سال گذشته كه مستقيما پيگير مسائل كارگران بودهام احساس ميكنم نه تنها با گذشت ماهها و سالها اوضاع كارگران و بخصوص كارگران سنديكاليست بهتر نشده بلكه روز به روز هم وخيمتر شده است.
و حالا همه اين دردسرها براي چيست؟ تنها براي تشكيل يك سنديكاي كارگري كه بر اساس اصل 26 قانون اساسي و بر اساس تمام مقاولهنامههايي كه دولت ايران پاي آنها را امضا كرده، اقدامي كاملا قانوني است.
سوءتفاهم موجود ميان دولت جمهوري اسلامي ايران و نهادهاي مدني و از جمله سنديكاهاي كارگري كار را به جايي رسانده كه ما مثلا در اخبار روزنامهاي خود اجازه نداريم از واژه "سنديكا" استفاده كنيم !! مسخره نيست ؟
انقلاب زعفراني در برمه
جمليه کديور "ملکوت" به داستان تحولات اخير برمه پرداخته است:
تجربه نشان داده است که اگر کشوري منابع درجه اولي مثل نفت نداشت، و در موقعيت مهم ژئوپوليتيکي نبود، جهان کاري به کار آن کشور ندارد. سخن از دموکراسي و آزادي هم در آنجا براي کسي سودي ندارد. برمه سال هاست توسط نظاميان اداره مي شود و مردم در فقر و فاقه و ستم و سرکوب زندگي مي کنند وتا به حال توجه کسي را بر نيانگيخته بود، تا اين که راهبان بودايي با لباس ارغواني و موي کوتاه و چهره هاي زعفراني شان به ميدان آمدند.
برخي نهضت راهبان بودايي را انقلاب زعفراني ناميده اند؛ راهباني که با صلابت راه مي روند، مشت هايشان را به نشانه اعتراض تکان مي دهند و تظاهرات را رهبري مي کنند.
مي بخشم و فراموش مي کنم
نويسنده وبلاگ "تا به کي بايد رفت" مي نويسد که آماده بخشيدن و فراموش کردن است:
خيلي وقت است که موقع پر کردن فرمهاي رسمي، به مذهب که ميرسم ترديد ميکنم. نه اين که به هيچ چيز باور نداشته باشم، اما نميدانم اسم اين مجموعه عقايدي که دارم چيست. نميدانم ميشود اسم مسلماني يا هر چيز ديگري رويش گذاشت يا نه. راستش را بخواهيد به اسمش هم اهميت زيادي نميدهم.
به وجود خدا باور دارم؛ نه به اتکاي دلايل خندهدار توي کتابها؛ حسش ميکنم و اين براي من کافي است. آدمها را دوست دارم، بيهيچ تمايزي. سعي ميکنم کسي را نرنجانم. مرز آدمها برايم محترم است. اگر با کسي مشکلي داشته باشم، به سادگي کنارش ميگذارم؛ اما دشمني کردن را دوست ندارم.
آدم جار و جنجال و هياهو نيستم. آدمهايي که داد ميزنند و رگهاي گردنشان بيرون ميزند، به خندهام مياندازند. اگر بتوانم براي کسي کاري انجام بدهم، دريغ نميکنم. کينهي کسي را به دل نميگيرم؛ ميبخشم و فراموش ميکنم.
دريغ از ذره اي توجه به آداب اجتماعي
"ناکام" از عدم رعايت آداب اجتماعي توسط ايرانيان رنجيده خاطر است:
ديشب در محفلي دوستي که ديروزش از سفر تفريحي ترکيه بازگشته بود از رفتار نامناسب همسفران در طول سفر مي گفت و احساس شرم و خجالتي که او و همسرش در طول اين تور از هموطن بودن با جماعتي داشته اند.
اين که از همان برخاستن هواپيما، بي توجه به اعلان ها مکرر و تذکرهاي متعدد مبني بر منع کشيدن سيگار، جماعت جوانها دم به دقيقه مي رفته اند توالت ته کابين و خانم مهماندار هم هي اسپري خوشبو کننده مي زده و هي با احترام اشاره مي کرده به علائم منع استعمال دخانيات در طول پرواز. که دريغ از ذره اي توجه.
گروه اول را نشان گروه دوم بده!
کورش علياني در وبلاگ "باز هم از سر نو" پست کوتاه اما قشنگي دارد:
وقتي محسن نامجو ميخواند "حالا ببينا! نميذارن مثّ سگ کنار تو زندگي کنم" عدهاي ميپرسند "يعني چي؟ اين چه وضعي است؟ مثلا به اين ميگويند هنر؟ چرا مثل سگ؟ کرامت انساني چه ميشود؟" و عدهاي ديگر ميپرسند "کي نميذاره؟"
در پاسخ به اين گروه دوم، گروه اول را نشان بده!
حيف شد عمو عمران
"رويا صدر" متن نامه اي را منتشر کرده است که سال گذشته در هنگام رونمايي از کتاب " آن سوي نقطه چين " خطاب به عمران صلاحي نوشته بوده است:
حيف شد. مي خواستيم آينده نگري کنيم و با شما عکس يادگاري بگيريم تا بعدها افتخاراتمان در راستاي ذکر خاطراتمان کامل شود.حيف شد، تازه مي خواستيم بدهيم کتابمان را برايش مقدمه بنويسيد.مجموعه شعرهايمان را در گستره پست مدرن هفتادمن کاغذ يارانه اي بياوريم برايتان بخوانيم تا فورا و دست به نقد نظر بدهيد.چون ما، اصولا عجله داريم که قلل افتخاروهنر را زودتر فتح کنيم و فرصتمان محدود است.تازه مي خواستيم نمونه طنزهايمان را برايتان بياوريم و بخواهيم که پادرمياني کنيد تا در نشريات پرتيراژدر جاهاي مناسب چاپ شوند، تا فرهنگ و ادب اين مرز و بوم از هنر ما بهره مند شود...تازه مي خواستيم توي رودربايستي قرار بگيريد و از ما، تعريف کنيد...واقعا حيف شد....
از لابلاي صفحات تاريخ
"مهجاد" متن بيانيه اي مربوط به دهه شصت را منتشر کرده و از خوانندگان خواسته حدس بزنند که به کدام گروه سياسي تعلق دارد:
در چند ماه گذشته حاميان ارتجاع و استبداد سلطنتي با استفاده از زمينه هاي داخلي و سرمايه گذاري استعمار جهاني؛ فعاليت هاي خود را در کشور افزايش داده اند. از جمله به کمک راديوهاي بيگانه... غذاي تبليغاتي مناسبي را براي سوء استفاده رسانه هاي گروهي کشورهاي استعمار گر فراهم آوردند... بر اساس وظيفه و خط مشي خود که حفظ و تداوم انقلاب اسلامي است و جلوگيري از انحراف ان و استقرار کامل جمهوري اسلامي است در اين مقطع حساس... بنابر وظيفه اسلامي امر به معروف و نهي از مکر مسولان را از ادامه مسير انحرافي و جامعه را از اغواي خائنان آگاه مي سازيم.
به نظر شما اين نثر و قلمي که آن را به تحرير در آورده نزديک به کدام جريان فکري است؟ کمي عجيب است، اما اين بيانيه مربوط به نهضت آزادي است که در اوايل دهه 60 صادر شده است.
جنايتکار پير
"هفت ها" ترجمه مصاحبه کوتاهي با دوريس لسينگ برنده اخير نوبل ادبيات را منتشر کرده است که براي آشنا شدن با برخي نظرات اين نويسنده انگليسي، مطالعه اش را توصيه مي کنم:
پرسش: شما دربارهي قدرتِ "ايسمها" بسيار کنايهآميز نوشتهايد. هر ايسمي. کمونيسم، فمينيسم، ايدهاليسم بدون هدف، ژورناليسم و... فکر ميکنيد "ايسم" فيالنفسه شبههانگيز است؟
پاسخ: بله، همينطور است. فکر ميکنم ما هميشه دستههاي مختلفي ميسازيم و آدمها را در اين دستهها جاي ميدهيم. درحاليکه لزوما تعلقي به آن دسته ندارند. بطور مثال ايدهآليسم. همانطور که ميدانيد هيتلر ايدهآليست بود. از نقشههاي هيتلر براي هزارسالِ کشور آلمان چيزي شنيدهايد؟ موسوليني هم همينطور. و شکي ندارم که رفيق استالينِ خوب و پير در لحظاتي به ايدهآليسم اعتقاد داشته، البته نه لحظات زيادي. لنين که حتما ايدهآليست بود. جنايتکار پير!
وبلاگ، يک رسانه بورژوازيک است
ناصر خالديان در "نقطه ته خط" معتقد است وبلاگ يک مديوم طبقاتي ست که تنها بازتاب دهنده دغدغه هاي طبقه مرفه شهري ست:
ذات وبلاگ و استفاده از اينترنت در ايران، بورژوازي است. از آن رو كه تهيه و استفاده از آن به تمكن مالي حداقل متوسطي نياز دارد و علاوه بر گراني تجهيزات كامپيوتري، هزينهي مخابرات و اينترنت آنچنان بالاست كه دسترسي به آن را براي بخش بزرگي از جامعه غيرممكن ساخته است.
به همين دليل بخش بسياري از آنچه كه ما "توليد محتوا" يا اطلاعرساني در وبلاگها و سايتهاي اينترنتي ميناميم؛ قسمت بسيار كوچكي از افكار عمومي ايرانيان است.
براي بسياري از اين كاربران دغدغههاي بزرگ بشري مانند فقر و جنگ؛ محدود به برداشتهاي سانتيمانتال و رقيق ميشود. براي كسي كه در آپارتماني امن پشت كامپيوترش مثلاً در تهران يا خارج از كشور نشسته رنج واقعي مثلاً يك روستايي بلوچ هنگام توفان شن و نابودي محصولش جز آنچه بر پهنهي مانيتور ميبيند و احياناً با «آخي بميرم» و نچ نچ گفتني از آن ميگذرد قابل درك نيست.
وبگرد - چهارشنبه 25 مهر 1386 [2007.10.17]
سها سيفي
مرضيه در "بدون سانسور" درباره نسل سوم دست پروده نظام سياسي مينويسد و از پاسخگويي احمد طهماسبي به پرسش هايي در باره فروپاشي نظام اخلاقي در ايران خبر مي دهد که در حاشيه مراسم شب احيا در خانه او برگزار شده بوده است:
نسلي بي رويا، نسلي سرگردان، نسلي که هيچ فردايي براي خود متصور نيست. نسلي بي هدف. نسلي که در افق انديشگي اش هيچ روياي خوشايندي ندارد.
اين همه فروپاشي اخلاقي از کجا نشات مي گيرد؟ آيا مشکل از فروپاشي نظام اخلاقي ما سرچشمه مي گرد يا فروپاشي نظام اعتقادي؟ اصلا آيا ما نظام اخلاقي داريم يا همه بايد و نبايد هاي اخلاقي را نظام اعتقادي به ما تحميل کرده است؟
طهماسبي در اين جلسه با برشمردن مثال هاي فراوان اخلاقي که در فرهنگ و ادبيات ما در گذشته هاي دور وجود داشته گفت: امروز از آن داستان ها و مثال هاي اخلاقي جز تصويري مبهم و کوچک چيزي باقي نمانده است.
طهماسبي در يک کلام دليل همه بي اخلاقي هاي جامعه کنوني ايران را جايگزين شدن احکام فقهي شريعت با مضامين اصيل اخلاقي دانست و و براي اثبات اين مدعا گفت مثلا در ماه رمضان دروغ بستن به خدا و پيامبر حرام است اما دروغ بستن به مردم (اگر چه کار شايسته اي نيست) اما حرام هم نيست و روزه را باطل نمي کند......
موج جديد پناهندگي؛ اينبار به برزيل!
"مجيد زهري" درباره موج اخير پناهندگان ايراني در برزيل مي نويسد:
امروز، يکي از بچههاي برزيلي که براي شرکت کار ميکند، گفت: "خبر داري در چند روز گذشته، کلّي ايراني آمده برزيل پناهنده شده؟ ما بهشان غذا و جاي خواب دادهايم. بيچارهها آدم تحصيلکرده و فني هم توشان زياد هست"!
به جان شما اگر زمين دهن باز ميکرد و من را ميبلعيد، بهتر از اين بود که اين حرف را بشنوم! بهش گفتم: "من فکر ميکردم مردم فقط ميروند برزيل براي صفا، نگو پناهنده هم قبول ميکند"! البته لحظهاي نگذشت که از طرز برخورد خودم پشيمان شدم.
پشت سرش از من با طعنه پرسيد: "مجيد! شما در ايران همجنسگرا نداريد؟" گفتم چطور؟ البته ميدانستم قضيه از کجا آب ميخورد. گفت: "آخه رئيس جمهورتان ميگفت"! و بلافاصله زد زير خنده!
حسابي کِنِف شدم به جان شما! اينجا ديگر دهنم کليد شد. يعني در موقعيتي گير افتادم که زبانم فرمان مغز را نميخواند، مغز هم گيرپاژ کرده بود و از گوشها دود بيرون ميداد. اين از آن موقعيتهايي بود که به خودم گفتم واقعاً تا کي آدمهايي مثل من بايد بهخاطر رفتار يکعدهي ديگر تحقير بشوند؟
مالزي هم رفت فضا!
همايون خيري "آزاد نويس" روي عقب ماندگي تاريخي مانسبت به کشورهايي انگشت مي گذارد که تا همين چندي پيش بسيار از ما عقب بودند:
مالزي هم رفت به فضا و ما هنوز ماندهايم که با ضرب و زور رضا مارمولک، دربارهي امور فضانوردي سر حرف را باز کنيم. بايد ماهاتير محمد، نخست وزير سابق مالزي، را تکثير کنند و بفرستند کشورهاي مسلمان که راه و رسم کشورداري را به رهبران اين کشورها ياد بدهد.
سفر شيخ مظفر به مدار زمين يعني ورود مالزي به باشگاه فضايي و اين در حاليست که هيچ جاي فرهنگ مالزي نشانهاي از تمايل به فضا و آسمان نبوده، حالا اصولأ که مالزي نه ادبيات دارد و نه تاريخ و هيچ مالزيايي هم از فقدان تاريخ رنج نميبرد. در عوض ادبيات ايران پر است از شوق به فضا و نگاه به آسمان و يک انبان از تاريخ که سهم هر کداممان است که خوشبختانه اخيرأ به درد يقه کشي با اهل هاليوود ميخورد. خوب مبارک مالزياييها باشد.
چرا کسي نيست که ما را اميدوار کند؟!
ابوالفضل حاجي زادگان در "نسل سکوت"امروز به همراه عده اي از دوستان به ديدار خانواده احمد قصابان رفتيم. فضاي حاكم بر خانه همه مان را تحت تاثير قرار داده بود. صحبتهاي پدر و مادر احمد خيلي تكان دهنده و بعضا باور نكردني بود. خيلي تلاش كرديم كه جلوي اشكهايمان را بگيريم. من براي اينكه جلوي گريه ام را بگيرم سعي مي كردم بعضي از حرفها را نشنوم.
آنها دل پر دردي داشتند. از اتفاقاتي كه در جريان پيگيري پرونده افتاده بود حرف زدند. مادر احمد مدام از سرانجام پرونده پسرش از ما مي پرسيد. ما هم سعي مي كرديم اميدوارشان كنيم.فقط نمي دانم چرا كسي نيست كه ما را اميدوار كند!
کاربرد واژه سنديکا ممنوع!
فهميه خضر در "حرفه خبرنگار" به خاطرمان مي آورد که منصور اصانلو و ابراهيم مددي همچنان در زندان و خانواده آنان در تنگناهاي مالي قرار دارند:
نميدانم بالاخره كجا و كي قرار است بازي قدرت با فعالان سنديكايي در كشور ما تمام شود ؟ در طول سه سال گذشته كه مستقيما پيگير مسائل كارگران بودهام احساس ميكنم نه تنها با گذشت ماهها و سالها اوضاع كارگران و بخصوص كارگران سنديكاليست بهتر نشده بلكه روز به روز هم وخيمتر شده است.
و حالا همه اين دردسرها براي چيست؟ تنها براي تشكيل يك سنديكاي كارگري كه بر اساس اصل 26 قانون اساسي و بر اساس تمام مقاولهنامههايي كه دولت ايران پاي آنها را امضا كرده، اقدامي كاملا قانوني است.
سوءتفاهم موجود ميان دولت جمهوري اسلامي ايران و نهادهاي مدني و از جمله سنديكاهاي كارگري كار را به جايي رسانده كه ما مثلا در اخبار روزنامهاي خود اجازه نداريم از واژه "سنديكا" استفاده كنيم !! مسخره نيست ؟
انقلاب زعفراني در برمه
جمليه کديور "ملکوت" به داستان تحولات اخير برمه پرداخته است:
تجربه نشان داده است که اگر کشوري منابع درجه اولي مثل نفت نداشت، و در موقعيت مهم ژئوپوليتيکي نبود، جهان کاري به کار آن کشور ندارد. سخن از دموکراسي و آزادي هم در آنجا براي کسي سودي ندارد. برمه سال هاست توسط نظاميان اداره مي شود و مردم در فقر و فاقه و ستم و سرکوب زندگي مي کنند وتا به حال توجه کسي را بر نيانگيخته بود، تا اين که راهبان بودايي با لباس ارغواني و موي کوتاه و چهره هاي زعفراني شان به ميدان آمدند.
برخي نهضت راهبان بودايي را انقلاب زعفراني ناميده اند؛ راهباني که با صلابت راه مي روند، مشت هايشان را به نشانه اعتراض تکان مي دهند و تظاهرات را رهبري مي کنند.
مي بخشم و فراموش مي کنم
نويسنده وبلاگ "تا به کي بايد رفت" مي نويسد که آماده بخشيدن و فراموش کردن است:
خيلي وقت است که موقع پر کردن فرمهاي رسمي، به مذهب که ميرسم ترديد ميکنم. نه اين که به هيچ چيز باور نداشته باشم، اما نميدانم اسم اين مجموعه عقايدي که دارم چيست. نميدانم ميشود اسم مسلماني يا هر چيز ديگري رويش گذاشت يا نه. راستش را بخواهيد به اسمش هم اهميت زيادي نميدهم.
به وجود خدا باور دارم؛ نه به اتکاي دلايل خندهدار توي کتابها؛ حسش ميکنم و اين براي من کافي است. آدمها را دوست دارم، بيهيچ تمايزي. سعي ميکنم کسي را نرنجانم. مرز آدمها برايم محترم است. اگر با کسي مشکلي داشته باشم، به سادگي کنارش ميگذارم؛ اما دشمني کردن را دوست ندارم.
آدم جار و جنجال و هياهو نيستم. آدمهايي که داد ميزنند و رگهاي گردنشان بيرون ميزند، به خندهام مياندازند. اگر بتوانم براي کسي کاري انجام بدهم، دريغ نميکنم. کينهي کسي را به دل نميگيرم؛ ميبخشم و فراموش ميکنم.
دريغ از ذره اي توجه به آداب اجتماعي
"ناکام" از عدم رعايت آداب اجتماعي توسط ايرانيان رنجيده خاطر است:
ديشب در محفلي دوستي که ديروزش از سفر تفريحي ترکيه بازگشته بود از رفتار نامناسب همسفران در طول سفر مي گفت و احساس شرم و خجالتي که او و همسرش در طول اين تور از هموطن بودن با جماعتي داشته اند.
اين که از همان برخاستن هواپيما، بي توجه به اعلان ها مکرر و تذکرهاي متعدد مبني بر منع کشيدن سيگار، جماعت جوانها دم به دقيقه مي رفته اند توالت ته کابين و خانم مهماندار هم هي اسپري خوشبو کننده مي زده و هي با احترام اشاره مي کرده به علائم منع استعمال دخانيات در طول پرواز. که دريغ از ذره اي توجه.
گروه اول را نشان گروه دوم بده!
کورش علياني در وبلاگ "باز هم از سر نو" پست کوتاه اما قشنگي دارد:
وقتي محسن نامجو ميخواند "حالا ببينا! نميذارن مثّ سگ کنار تو زندگي کنم" عدهاي ميپرسند "يعني چي؟ اين چه وضعي است؟ مثلا به اين ميگويند هنر؟ چرا مثل سگ؟ کرامت انساني چه ميشود؟" و عدهاي ديگر ميپرسند "کي نميذاره؟"
در پاسخ به اين گروه دوم، گروه اول را نشان بده!
حيف شد عمو عمران
"رويا صدر" متن نامه اي را منتشر کرده است که سال گذشته در هنگام رونمايي از کتاب " آن سوي نقطه چين " خطاب به عمران صلاحي نوشته بوده است:
حيف شد. مي خواستيم آينده نگري کنيم و با شما عکس يادگاري بگيريم تا بعدها افتخاراتمان در راستاي ذکر خاطراتمان کامل شود.حيف شد، تازه مي خواستيم بدهيم کتابمان را برايش مقدمه بنويسيد.مجموعه شعرهايمان را در گستره پست مدرن هفتادمن کاغذ يارانه اي بياوريم برايتان بخوانيم تا فورا و دست به نقد نظر بدهيد.چون ما، اصولا عجله داريم که قلل افتخاروهنر را زودتر فتح کنيم و فرصتمان محدود است.تازه مي خواستيم نمونه طنزهايمان را برايتان بياوريم و بخواهيم که پادرمياني کنيد تا در نشريات پرتيراژدر جاهاي مناسب چاپ شوند، تا فرهنگ و ادب اين مرز و بوم از هنر ما بهره مند شود...تازه مي خواستيم توي رودربايستي قرار بگيريد و از ما، تعريف کنيد...واقعا حيف شد....
از لابلاي صفحات تاريخ
"مهجاد" متن بيانيه اي مربوط به دهه شصت را منتشر کرده و از خوانندگان خواسته حدس بزنند که به کدام گروه سياسي تعلق دارد:
در چند ماه گذشته حاميان ارتجاع و استبداد سلطنتي با استفاده از زمينه هاي داخلي و سرمايه گذاري استعمار جهاني؛ فعاليت هاي خود را در کشور افزايش داده اند. از جمله به کمک راديوهاي بيگانه... غذاي تبليغاتي مناسبي را براي سوء استفاده رسانه هاي گروهي کشورهاي استعمار گر فراهم آوردند... بر اساس وظيفه و خط مشي خود که حفظ و تداوم انقلاب اسلامي است و جلوگيري از انحراف ان و استقرار کامل جمهوري اسلامي است در اين مقطع حساس... بنابر وظيفه اسلامي امر به معروف و نهي از مکر مسولان را از ادامه مسير انحرافي و جامعه را از اغواي خائنان آگاه مي سازيم.
به نظر شما اين نثر و قلمي که آن را به تحرير در آورده نزديک به کدام جريان فکري است؟ کمي عجيب است، اما اين بيانيه مربوط به نهضت آزادي است که در اوايل دهه 60 صادر شده است.
جنايتکار پير
"هفت ها" ترجمه مصاحبه کوتاهي با دوريس لسينگ برنده اخير نوبل ادبيات را منتشر کرده است که براي آشنا شدن با برخي نظرات اين نويسنده انگليسي، مطالعه اش را توصيه مي کنم:
پرسش: شما دربارهي قدرتِ "ايسمها" بسيار کنايهآميز نوشتهايد. هر ايسمي. کمونيسم، فمينيسم، ايدهاليسم بدون هدف، ژورناليسم و... فکر ميکنيد "ايسم" فيالنفسه شبههانگيز است؟
پاسخ: بله، همينطور است. فکر ميکنم ما هميشه دستههاي مختلفي ميسازيم و آدمها را در اين دستهها جاي ميدهيم. درحاليکه لزوما تعلقي به آن دسته ندارند. بطور مثال ايدهآليسم. همانطور که ميدانيد هيتلر ايدهآليست بود. از نقشههاي هيتلر براي هزارسالِ کشور آلمان چيزي شنيدهايد؟ موسوليني هم همينطور. و شکي ندارم که رفيق استالينِ خوب و پير در لحظاتي به ايدهآليسم اعتقاد داشته، البته نه لحظات زيادي. لنين که حتما ايدهآليست بود. جنايتکار پير!
وبلاگ، يک رسانه بورژوازيک است
ناصر خالديان در "نقطه ته خط" معتقد است وبلاگ يک مديوم طبقاتي ست که تنها بازتاب دهنده دغدغه هاي طبقه مرفه شهري ست:
ذات وبلاگ و استفاده از اينترنت در ايران، بورژوازي است. از آن رو كه تهيه و استفاده از آن به تمكن مالي حداقل متوسطي نياز دارد و علاوه بر گراني تجهيزات كامپيوتري، هزينهي مخابرات و اينترنت آنچنان بالاست كه دسترسي به آن را براي بخش بزرگي از جامعه غيرممكن ساخته است.
به همين دليل بخش بسياري از آنچه كه ما "توليد محتوا" يا اطلاعرساني در وبلاگها و سايتهاي اينترنتي ميناميم؛ قسمت بسيار كوچكي از افكار عمومي ايرانيان است.
براي بسياري از اين كاربران دغدغههاي بزرگ بشري مانند فقر و جنگ؛ محدود به برداشتهاي سانتيمانتال و رقيق ميشود. براي كسي كه در آپارتماني امن پشت كامپيوترش مثلاً در تهران يا خارج از كشور نشسته رنج واقعي مثلاً يك روستايي بلوچ هنگام توفان شن و نابودي محصولش جز آنچه بر پهنهي مانيتور ميبيند و احياناً با «آخي بميرم» و نچ نچ گفتني از آن ميگذرد قابل درك نيست.
No comments:
Post a Comment