Tuesday, October 16, 2007

نسل سرگردان و فروپاشي نظام اخلاقي

نسل سرگردان و فروپاشي نظام اخلاقي
وبگرد - چهارشنبه 25 مهر 1386 [2007.10.17]
سها سيفي ‏‎
مرضيه در "
بدون سانسور" درباره نسل سوم دست پروده نظام سياسي مينويسد و از پاسخگويي احمد طهماسبي به ‏پرسش هايي در باره فروپاشي نظام اخلاقي در ايران خبر مي دهد که در حاشيه مراسم شب احيا در خانه او ‏برگزار شده بوده است:‏
نسلي بي رويا، نسلي سرگردان، نسلي که هيچ فردايي براي خود متصور نيست. نسلي بي هدف. نسلي که در افق ‏انديشگي اش هيچ روياي خوشايندي ندارد. ‏
اين همه فروپاشي اخلاقي از کجا نشات مي گيرد؟ آيا مشکل از فروپاشي نظام اخلاقي ما سرچشمه مي گرد يا ‏فروپاشي نظام اعتقادي؟ اصلا آيا ما نظام اخلاقي داريم يا همه بايد و نبايد هاي اخلاقي را نظام اعتقادي به ما ‏تحميل کرده است؟ ‏
طهماسبي در اين جلسه با برشمردن مثال هاي فراوان اخلاقي که در فرهنگ و ادبيات ما در گذشته هاي دور وجود ‏داشته گفت: امروز از آن داستان ها و مثال هاي اخلاقي جز تصويري مبهم و کوچک چيزي باقي نمانده است.‏
طهماسبي در يک کلام دليل همه بي اخلاقي هاي جامعه کنوني ايران را جايگزين شدن احکام فقهي شريعت با ‏مضامين اصيل اخلاقي دانست و و براي اثبات اين مدعا گفت مثلا در ماه رمضان دروغ بستن به خدا و پيامبر ‏حرام است اما دروغ بستن به مردم (اگر چه کار شايسته اي نيست) اما حرام هم نيست و روزه را باطل نمي ‏کند......‏
‎‎موج جديد پناهندگي؛ اينبار به برزيل!‏‎ ‎
"مجيد زهري" درباره موج اخير پناهندگان ايراني در برزيل مي نويسد:‏
امروز، يکي از بچه‌هاي برزيلي که براي شرکت کار مي‌کند، گفت: "خبر داري در چند روز گذشته، کلّي ايراني ‏آمده برزيل پناهنده شده؟ ما به‌شان غذا و جاي خواب داده‌ايم. بيچاره‌ها آدم تحصيل‌کرده و فني هم توشان زياد ‏هست"!‏
به جان شما اگر زمين دهن باز مي‌کرد و من را مي‌بلعيد، بهتر از اين بود که اين حرف را بشنوم! بهش گفتم: "من ‏فکر مي‌کردم مردم فقط مي‌روند برزيل براي صفا، نگو پناهنده هم قبول مي‌کند"! البته لحظه‌اي نگذشت که از ‏طرز برخورد خودم پشيمان شدم.‏
پشت سرش از من با طعنه پرسيد: "مجيد! شما در ايران همجنس‌گرا نداريد؟" گفتم چطور؟ البته مي‌دانستم قضيه از ‏کجا آب مي‌خورد. گفت: "آخه رئيس جمهورتان مي‌گفت"! و بلافاصله زد زير خنده! ‏
حسابي کِنِف شدم به جان شما! اين‌جا ديگر دهنم کليد شد. يعني در موقعيتي گير افتادم که زبانم فرمان مغز را ‏نمي‌خواند، مغز هم گيرپاژ کرده بود و از گوش‌ها دود بيرون مي‌داد. اين از آن موقعيت‌هايي بود که به خودم گفتم ‏واقعاً تا کي آدم‌هايي مثل من بايد به‌خاطر رفتار يک‌عده‌ي ديگر تحقير بشوند؟
‎‎مالزي هم رفت فضا!‏‎ ‎
همايون خيري "
آزاد نويس" روي عقب ماندگي تاريخي مانسبت به کشورهايي انگشت مي گذارد که تا همين چندي ‏پيش بسيار از ما عقب بودند:‏
مالزي هم رفت به فضا و ما هنوز مانده‌ايم که با ضرب و زور رضا مارمولک، درباره‌ي امور فضانوردي سر ‏حرف را باز کنيم. بايد ماهاتير محمد، نخست وزير سابق مالزي، را تکثير کنند و بفرستند کشورهاي مسلمان که ‏راه و رسم کشورداري را به رهبران اين کشورها ياد بدهد. ‏
سفر شيخ مظفر به مدار زمين يعني ورود مالزي به باشگاه فضايي و اين در حالي‌ست که هيچ جاي فرهنگ مالزي ‏نشانه‌اي از تمايل به فضا و آسمان نبوده، حالا اصولأ که مالزي نه ادبيات دارد و نه تاريخ و هيچ مالزيايي هم از ‏فقدان تاريخ رنج نمي‌برد. در عوض ادبيات ايران پر است از شوق به فضا و نگاه به آسمان و يک انبان از تاريخ ‏که سهم هر کدام‌مان است که خوشبختانه اخيرأ به درد يقه کشي با اهل هاليوود مي‌خورد. خوب مبارک‌ مالزيايي‌ها ‏باشد.‏
‎‎چرا کسي نيست که ما را اميدوار کند؟!‏‎ ‎
ابوالفضل حاجي زادگان در "
نسل سکوت"‏امروز به همراه عده اي از دوستان به ديدار خانواده احمد قصابان رفتيم. فضاي حاكم بر خانه همه مان را تحت ‏تاثير قرار داده بود. صحبتهاي پدر و مادر احمد خيلي تكان دهنده و بعضا باور نكردني بود. خيلي تلاش كرديم كه ‏جلوي اشكهايمان را بگيريم. من براي اينكه جلوي گريه ام را بگيرم سعي مي كردم بعضي از حرفها را نشنوم. ‏
آنها دل پر دردي داشتند. از اتفاقاتي كه در جريان پيگيري پرونده افتاده بود حرف زدند. مادر احمد مدام از ‏سرانجام پرونده پسرش از ما مي پرسيد. ما هم سعي مي كرديم اميدوارشان كنيم.فقط نمي دانم چرا كسي نيست كه ‏ما را اميدوار كند!‏
‎‎کاربرد واژه سنديکا ممنوع!‏‎ ‎
فهميه خضر در "
حرفه خبرنگار" به خاطرمان مي آورد که منصور اصانلو و ابراهيم مددي همچنان در زندان و ‏خانواده آنان در تنگناهاي مالي قرار دارند:‏
نمي‌دانم بالاخره كجا و كي قرار است بازي قدرت با فعالان سنديكايي در كشور ما تمام شود ؟ در طول سه سال ‏گذشته كه مستقيما پيگير مسائل كارگران بوده‌ام احساس مي‌كنم نه تنها با گذشت ماه‌ها و سال‌ها اوضاع كارگران و ‏بخصوص كارگران سنديكاليست بهتر نشده بلكه روز به روز هم وخيم‌تر شده است. ‏
و حالا همه اين دردسرها براي چيست؟ تنها براي تشكيل يك سنديكاي كارگري كه بر اساس اصل 26 قانون اساسي ‏و بر اساس تمام مقاوله‌نامه‌هايي كه دولت ايران پاي آنها را امضا كرده، اقدامي كاملا قانوني است.‏
سوءتفاهم موجود ميان دولت جمهوري اسلامي ايران و نهادهاي مدني و از جمله سنديكاهاي كارگري كار را به ‏جايي رسانده كه ما مثلا در اخبار روزنامه‌اي خود اجازه نداريم از واژه "سنديكا" استفاده كنيم !! مسخره نيست ؟ ‏
‎‎انقلاب زعفراني در برمه‏‎‎
جمليه کديور "
ملکوت" به داستان تحولات اخير برمه پرداخته است:‏
تجربه نشان داده است که اگر کشوري منابع درجه اولي مثل نفت نداشت، و در موقعيت مهم ژئوپوليتيکي نبود، ‏جهان کاري به کار آن کشور ندارد. سخن از دموکراسي و آزادي هم در آنجا براي کسي سودي ندارد. برمه سال ‏هاست توسط نظاميان اداره مي شود و مردم در فقر و فاقه و ستم و سرکوب زندگي مي کنند وتا به حال توجه کسي ‏را بر نيانگيخته بود، تا اين که راهبان بودايي با لباس ارغواني و موي کوتاه و چهره هاي زعفراني شان به ميدان ‏آمدند. ‏
برخي نهضت راهبان بودايي را انقلاب زعفراني ناميده اند؛ راهباني که با صلابت راه مي روند، مشت هايشان را ‏به نشانه اعتراض تکان مي دهند و تظاهرات را رهبري مي کنند. ‏
‎‎مي بخشم و فراموش مي کنم‏‎‎
نويسنده وبلاگ
"تا به کي بايد رفت" مي نويسد که آماده بخشيدن و فراموش کردن است:‏
خيلي وقت است که موقع پر کردن فرم‌هاي رسمي، به مذهب که مي‌رسم ترديد مي‌کنم. نه اين که به هيچ چيز باور ‏نداشته باشم، اما نمي‌دانم اسم اين مجموعه عقايدي‌ که دارم چيست. نمي‌دانم مي‌شود اسم مسلماني يا هر چيز ديگري ‏رويش گذاشت يا نه. راستش را بخواهيد به اسمش هم اهميت زيادي نمي‌دهم. ‏
به وجود خدا باور دارم؛ نه به اتکاي دلايل خنده‌دار توي کتاب‌ها؛ حسش مي‌کنم و اين براي من کافي است. آدم‌ها را ‏دوست دارم، بي‌هيچ تمايزي. سعي مي‌کنم کسي را نرنجانم. مرز آدم‌ها برايم محترم است. اگر با کسي مشکلي ‏داشته باشم، به سادگي کنارش مي‌گذارم؛ اما دشمني کردن را دوست ندارم. ‏
آدم جار و جنجال و هياهو نيستم. آدم‌هايي که داد مي‌زنند و رگ‌هاي گردن‌شان بيرون مي‌زند، به خنده‌ام مي‌اندازند. ‏اگر بتوانم براي کسي کاري انجام بدهم، دريغ نمي‌کنم. کينه‌ي کسي را به دل نمي‌گيرم؛ مي‌بخشم و فراموش مي‌کنم‎. ‎
‎‎دريغ از ذره اي توجه به آداب اجتماعي‎‎
"ناکام" از عدم رعايت آداب اجتماعي توسط ايرانيان رنجيده خاطر است:‏
ديشب در محفلي دوستي که ديروزش از سفر تفريحي ترکيه بازگشته بود از رفتار نامناسب همسفران در طول سفر ‏مي گفت و احساس شرم و خجالتي که او و همسرش در طول اين تور از هموطن بودن با جماعتي داشته اند. ‏
اين که از همان برخاستن هواپيما، بي توجه به اعلان ها مکرر و تذکرهاي متعدد مبني بر منع کشيدن سيگار، ‏جماعت جوانها دم به دقيقه مي رفته اند توالت ته کابين و خانم مهماندار هم هي اسپري خوشبو کننده مي زده و هي ‏با احترام اشاره مي کرده به علائم منع استعمال دخانيات در طول پرواز. که دريغ از ذره اي توجه.‏
‎‎گروه اول را نشان گروه دوم بده!‏‎ ‎
کورش علياني در وبلاگ "
باز هم از سر نو" پست کوتاه اما قشنگي دارد:‏
وقتي محسن نامجو مي‌خواند "حالا ببينا! نمي‌ذارن مثّ سگ کنار تو زندگي کنم" عده‌اي مي‌پرسند "يعني چي؟ اين ‏چه وضعي است؟ مثلا به اين مي‌گويند هنر؟ چرا مثل سگ؟ کرامت انساني چه مي‌شود؟" و عده‌اي ديگر مي‌پرسند ‏‏"کي نمي‌ذاره؟"‏
در پاسخ به اين گروه دوم، گروه اول را نشان بده!‏
‎‎حيف شد عمو عمران‎‎
"رويا صدر" متن نامه اي را منتشر کرده است که سال گذشته در هنگام رونمايي از کتاب " آن سوي نقطه چين " ‏خطاب به عمران صلاحي نوشته بوده است:‏
حيف شد. مي خواستيم آينده نگري کنيم و با شما عکس يادگاري بگيريم تا بعدها افتخاراتمان در راستاي ذکر ‏خاطراتمان کامل شود.حيف شد، تازه مي خواستيم بدهيم کتابمان را برايش مقدمه بنويسيد.مجموعه شعرهايمان را ‏در گستره پست مدرن هفتادمن کاغذ يارانه اي بياوريم برايتان بخوانيم تا فورا و دست به نقد نظر بدهيد.چون ما، ‏اصولا عجله داريم که قلل افتخاروهنر را زودتر فتح کنيم و فرصتمان محدود است.تازه مي خواستيم نمونه ‏طنزهايمان را برايتان بياوريم و بخواهيم که پادرمياني کنيد تا در نشريات پرتيراژدر جاهاي مناسب چاپ شوند، تا ‏فرهنگ و ادب اين مرز و بوم از هنر ما بهره مند شود...تازه مي خواستيم توي رودربايستي قرار بگيريد و از ما، ‏تعريف کنيد...واقعا حيف شد....‏
‎‎از لابلاي صفحات تاريخ‎‎
"مهجاد" متن بيانيه اي مربوط به دهه شصت را منتشر کرده و از خوانندگان خواسته حدس بزنند که به کدام گروه ‏سياسي تعلق دارد:‏
در چند ماه گذشته حاميان ارتجاع و استبداد سلطنتي با استفاده از زمينه هاي داخلي و سرمايه گذاري استعمار ‏جهاني؛ فعاليت هاي خود را در کشور افزايش داده اند. از جمله به کمک راديوهاي بيگانه... غذاي تبليغاتي مناسبي ‏را براي سوء استفاده رسانه هاي گروهي کشورهاي استعمار گر فراهم آوردند... بر اساس وظيفه و خط مشي خود ‏که حفظ و تداوم انقلاب اسلامي است و جلوگيري از انحراف ان و استقرار کامل جمهوري اسلامي است در اين ‏مقطع حساس... بنابر وظيفه اسلامي امر به معروف و نهي از مکر مسولان را از ادامه مسير انحرافي و جامعه را ‏از اغواي خائنان آگاه مي سازيم.‏
به نظر شما اين نثر و قلمي که آن را به تحرير در آورده نزديک به کدام جريان فکري است؟ کمي عجيب است، اما ‏اين بيانيه مربوط به نهضت آزادي است که در اوايل دهه 60 صادر شده است.‏‏ ‏
‎‎جنايتکار پير‎‎
"هفت ها" ترجمه مصاحبه کوتاهي با دوريس لسينگ برنده اخير نوبل ادبيات را منتشر کرده است که براي آشنا ‏شدن با برخي نظرات اين نويسنده انگليسي، مطالعه اش را توصيه مي کنم:‏
پرسش: شما درباره‌ي قدرتِ "ايسم‌ها" بسيار کنايه‌آميز نوشته‌ايد. هر ايسمي. کمونيسم، فمينيسم، ايده‌اليسم بدون ‏هدف، ژورناليسم و... فکر مي‌کنيد "ايسم" في‌النفسه شبهه‌انگيز است؟
پاسخ: بله، همينطور است. فکر مي‌کنم ما هميشه دسته‌هاي مختلفي مي‌سازيم و آدمها را در اين دسته‌ها جاي ‏مي‌دهيم. درحاليکه لزوما تعلقي به آن دسته ندارند. بطور مثال ايده‌‌آليسم. همانطور که مي‌دانيد هيتلر ايده‌آليست بود. ‏از نقشه‌هاي هيتلر براي هزارسالِ کشور آلمان چيزي شنيده‌ايد؟ موسوليني هم همينطور. و شکي ندارم که رفيق ‏استالينِ خوب و پير در لحظاتي به ايده‌آليسم اعتقاد داشته، البته نه لحظات زيادي. لنين که حتما ايده‌آليست بود. ‏جنايتکار پير!‏
‎‎وبلاگ، يک رسانه بورژوازيک است‎‎
ناصر خالديان در "
نقطه ته خط" معتقد است وبلاگ يک مديوم طبقاتي ست که تنها بازتاب دهنده دغدغه هاي طبقه ‏مرفه شهري ست:‏
ذات وبلاگ و استفاده از اينترنت در ايران، بورژوازي است. از آن رو كه تهيه و استفاده از آن به تمكن مالي ‏حداقل متوسطي نياز دارد و علاوه بر گراني تجهيزات كامپيوتري، هزينه‌ي مخابرات و اينترنت آنچنان بالاست كه ‏دسترسي به آن را براي بخش بزرگي از جامعه غيرممكن ساخته است.‏
به همين دليل بخش بسياري از آنچه كه ما "توليد محتوا" يا اطلاع‌رساني در وبلاگ‌ها و سايت‌هاي اينترنتي ‏مي‌ناميم؛ قسمت بسيار كوچكي از افكار عمومي ايرانيان است.‏
براي بسياري از اين كاربران دغدغه‌هاي بزرگ بشري مانند فقر و جنگ؛ محدود به برداشت‌هاي سانتي‌مانتال و ‏رقيق مي‌شود. براي كسي كه در آپارتماني امن پشت كامپيوترش مثلاً در تهران يا خارج از كشور نشسته رنج ‏واقعي مثلاً يك روستايي بلوچ هنگام توفان شن و نابودي محصولش جز آنچه بر پهنه‌ي مانيتور مي‌بيند و احياناً با ‏‏«آخي بميرم» و نچ نچ گفتني از آن مي‌گذرد قابل درك نيست.‏‎

No comments: