با چادر در قطعه اي از بهشت
ليلا صحت - دوشنبه 23 مهر 1386 [2007.10.15]
اينجا بهشت خادمان نظام جمهوري اسلامي ايران است. تقريبا همه مثل هم هستند، مثل هم فکر مي کنند، مثل هم حرف مي زنند، مثل هم لباس مي پوشند، ميزان درآمدهايشان نزديک به هم است. وسعت خانه هايشان به يک اندازه است. بلندترين و وسيع ترين ساختمان آن مسجدي با گنبد نيلي منقش به نقشهاي اسليمي ست. خيابانهايش تميز و باغچه هايش سرسبز و پراز گل است و درختانش بلند وپربرگ. نه از ترافيک واهمه داري نه از سموم هواي آلوده که قلبت را بدرد آورد و نه از شبيخون فرهنگي دشمنان اثري هست، اينجا عاري از امواج ماهواره ها است. راديو ها و تلويزيونها ي ساکنانش فقط روي امواج صداو سيماي جمهوري اسلامي دور مي زنند. کتابخانه اش پاک است از آثار غير خودي؛ همه چيز تحت کنترل است دخترانش محجب و با عفاف، پسرانش رشيد و پاک دل، زمين بازي کودکانش وسيع است و متنوع وبراي ساکنانش نيمکتي است در سايه سار درختان سبزخانه اش براي لذت بردن از نعمت هاي خدادادي بهترين بندگان زمينيش و دلهايي که از غم نان تهي شده اند...
صبح جمعه بود که با صداي زنگ تلفن از خواب بيدار شدم. دوستم زهرا بود وشاکي که : "هنوز خوابي؟ پاشو بيا دير ميشه تابرسي خونه ما حداقل دو ساعت تو راهي..." و تاکيد کرد: "چادر يادت نره!"
با زهرا توسط يکي از دوستانم آشنا شده بودم. حرفهاي جالبي در مورد مقررات ومحدوديت هاي مربوط به زنان و دختران شهرک محل سکونتش تعريف مي کرد. از او خواهش کردم ترتيبي دهد تا بتوانم با چند نفر اززنان و دختران ساکن شهرک صحبت کنم. جشن تولد دخترش بهترين بهانه براي حضور در شهرک بود.
شهرک... در کنار يکي از بزرگ راههاي تهران واقع شده است همه ساکنان شهرک را درجه داران و فرماندهان يکي از نهاد هاي نظامي تشکيل مي دهند. حدود 400 خانوار در اين شهرک ساکن هستند. و توسط ديوارهاي بلند و منتهي به سيم هاي خادار از ديگر خانه هاي منطقه جدا شده است.
در ورودي شهرک دژبان ها ورود و خروج افراد را به شهرک کنترل مي کنند. در بدو ورود توسط يکي از دژبانان به اتاقک نگهبانان راهنمايي مي شوم. يکي از آنها مي پرسد: "ساکن هستيد يا ميهمان؟" مي گويم ميهمان. پس از تماس تلفني با منزل دوستم مي گويد: "برا ي ورود به شهرک بايد چادر داشته باشيد!" مي پرسم: "من مهمان يکي از ساکنان اينجا هستم، چرا بايد چادرداشته باشم؟ نه مانتوي تنگ وکوتاه پوشيدم نه موهايم بيرون هست؛ از نظر شرعي هم حجابم ايراد ندارد."
اشاره مي کند که مامورهستند که اجازه ندهند خانمي بدون چادر واردشود و خودشان هم از اين بابت شرمنده ميهمانان هستند. ولي دستورمديريت است! مي پرسم: "براي آقايان هم مقرراتي داريد ؟" جواب مي دهد نه!
"يعني آقايان مي توانند با هرتيپ و هر نوع پوششي وارد شوند؟" "براي آقايان دستور العمل خاصي نداريم!"
ياد سفارش دوستم مي افتم و چادري را که همراه داشتم سر مي کنم تا بتوانم وارد شهرک شوم.
شهرک بخاطر انبوه در ختان وفضاي سبزوآب نماهايش بيشتر شبيه پارکي بزرگ و زيباست و آپارتمان هاي محصوردر بين درختان و باغچه هاي چمنکاري شده و بوته هاي گل رز وانواع گلها و خنکاي نسيمي که در گرماي تابستان به استقبالت مي ايد تو را ياد تصاويرخيالي از کارت پستال شهرهاي اروپايي مي اندازد.
در خانه دوستم بعداز معارفه، از اجباري بودن چادر براي همه زنان و دختران وديگر مقررات صحبت را شروع مي کنم. به عنوان اولين سوال مي پرسم: "شما از اين وضع ناراحت نمي شويد ميهمانانتان که ممکن است با شما تفاوت فکري داشته باشند براي آمدن به خانه شما مجبورند چادر سر کنند؟"
مرضيه زني 30 ساله و خانه دار جواب مي دهد: "کساني که مي خواهند ساکن شهرک شوند تعهد مي دهند که زنان و دخترانشان بدون چادر در شهرک تردد نکنند. صداي موسيقي مبتذل و مجالس رقص و ازاين جور برنامه ها در خانه شان نداشته باشد و بايد اين مقررات را به ميهمان هايشان بگويند و قبول دارم همه عقايدي مثل ما ندارند و ما هم تافته جدا بافته نيستيم که خودمان را از فاميل و آشناها جدا کنيم. اينجا هرکسي مجلس عروسي يا جشني داشته باشد عزا مي گيرد که کجا برگزار کند. مجلس جشن عروسي را که نمي شود بدون سروصدا برگزار کرد. ما معمولا بيشتر اين جور مراسم ها را در خارج از شهرک برگزار کنيم."
معصومه که 38 سال دارد و خانه دار است ادامه مي دهد: "درست است در اينجا امکانات رفاهي و تفريحي خيلي خوبي داريم و استفاده از انها براي ساکنان شهرک رايگان يا با قيمت خيلي نازل هست و اينجا ما فقط ماهي پنج هزار تومان پول شارژميدهيم و تمامي هزينه هاي تعمير نگهداري وحتي لامپ هاي اتاق هايمان را تامين مي شود؛ ولي از اينکه حفاظت با کوچکترين صداي موسيقي يا نوع پوشش بچه هايمان به در خانه مان مي آيد و تذکر مي دهد در عذابيم و هميشه با همسرم در اين مورد مشکل دارم. من يک دختر وپسر بزرگ دارم آنها مي گويند چرا ما به خاطر آنها بايد يک نوع خاص از حجاب را داشته باشيم يا فلان ترانه را گوش ندهيم و پوششمان طبق مدل دلخواه انها باشد."
جوانها مثل ما فکر نمي کنند و وقتي سختگيري مي کني پنهان کاري مي کنند در اينجا اصطلاح دختران زير پلي اصطلاح معروفي ست، ما براي رفتن به سمت ديگر بزرگراه ازپل زير زميني استفاده مي کنيم. خيلي از دختران با چادر از در شهرک خارج مي شوند اما وقتي زير پل مي رسند. چادر را از سر باز مي کنند وموقع برگشت دوباره زير پل سر مي کنند. خيلي از خانواده ها با اين مسئله درگير هستند و بازهم گزارش حفاظت براي خانواده ها مشکل درست مي کند.
"ظاهرا در مورد پسران چنين مشکلي نداريد؟"
معصومه ادامه مي دهد: "پسران هم مشکل خاص خودشان رادارند در خارج از شهرک با دوستان دختر خود قرار مي گذارند. علي پسرم مي گويد آمار تعدادي از دختر وپسر هاي شهرک را دارد که کي با کي دوست است و خارج از شهرک چه جوري مي گردند."
سميرا 17 ساله دختر دوستم به همراه سه نفر از دوستان هم سن و سال خودش که فقط حرفهاي مادرانشان را گوش مي دادند خود را وارد بحث مي کنند. با شيطنت مي گويند: "ما هم آمار پسرها را داريم ولي فقط زورشان به دخترها مي رسد. پسرها آزادند هرجور دوست دارند بپوشند، موهايشان را ژل زده، شلوار تنگ وتي شرت هاي عجيب غريب بپوشند ولي ماها بايد از سر تاپا سياه بپوشيم وهيچ آرايشي نداشته باشيم که حفاظت گزارش مارا به باباهايمان ندهد خيلي از دوستان ما بخاطرگزارش حفاظت از باباهايشان کتک خوردند."
شبنم 18 ساله ادامه مي دهد: "ولي با ين حال کيف خيلي از دوستان شهرکي من پر از لوازم آرايش است از شهرک که خارج مي شوند در اتوبوس يا زير پل اگر خلوت باشد آرايش مي کنند بعد به هرجا که خواستند مي روند..اينجا هرسال تابستان کلاسهاي احکام و حجاب وعقيدتي با جوايز عالي برگزار مي شود ولي طرفدار اين کلاسها کم هستند اما تازه ترين سي دي هاي اورجينال فيلمها و شوها ي آنوري را پسر ها ي شهرک در سه سوت برايت پيدا مي کنند... و..."
از شهرک خارج مي شوم بهشت کوچک پشت سرم است. چادرم را به کناري مي نهم. در کيف مي گذارم تهران داغ و دود زده در پيش رويم وغرق در اين انديشه که: اگر شهرک نمونه کوچک شده مدينه فاضله مناديان حکومت باشد آيا ديوارهاي آن به حدي بلند خواهد بود که ايران را از جهان پيرامونش جدا کند ونسل تربيت شده در اين مدينه فاضله تا چه حد باور هاي پدرانشان را به ارث خواهند برد و به ارزشهايشان وفادار؟
منبع: کانون زنان ايراني
ليلا صحت - دوشنبه 23 مهر 1386 [2007.10.15]
اينجا بهشت خادمان نظام جمهوري اسلامي ايران است. تقريبا همه مثل هم هستند، مثل هم فکر مي کنند، مثل هم حرف مي زنند، مثل هم لباس مي پوشند، ميزان درآمدهايشان نزديک به هم است. وسعت خانه هايشان به يک اندازه است. بلندترين و وسيع ترين ساختمان آن مسجدي با گنبد نيلي منقش به نقشهاي اسليمي ست. خيابانهايش تميز و باغچه هايش سرسبز و پراز گل است و درختانش بلند وپربرگ. نه از ترافيک واهمه داري نه از سموم هواي آلوده که قلبت را بدرد آورد و نه از شبيخون فرهنگي دشمنان اثري هست، اينجا عاري از امواج ماهواره ها است. راديو ها و تلويزيونها ي ساکنانش فقط روي امواج صداو سيماي جمهوري اسلامي دور مي زنند. کتابخانه اش پاک است از آثار غير خودي؛ همه چيز تحت کنترل است دخترانش محجب و با عفاف، پسرانش رشيد و پاک دل، زمين بازي کودکانش وسيع است و متنوع وبراي ساکنانش نيمکتي است در سايه سار درختان سبزخانه اش براي لذت بردن از نعمت هاي خدادادي بهترين بندگان زمينيش و دلهايي که از غم نان تهي شده اند...
صبح جمعه بود که با صداي زنگ تلفن از خواب بيدار شدم. دوستم زهرا بود وشاکي که : "هنوز خوابي؟ پاشو بيا دير ميشه تابرسي خونه ما حداقل دو ساعت تو راهي..." و تاکيد کرد: "چادر يادت نره!"
با زهرا توسط يکي از دوستانم آشنا شده بودم. حرفهاي جالبي در مورد مقررات ومحدوديت هاي مربوط به زنان و دختران شهرک محل سکونتش تعريف مي کرد. از او خواهش کردم ترتيبي دهد تا بتوانم با چند نفر اززنان و دختران ساکن شهرک صحبت کنم. جشن تولد دخترش بهترين بهانه براي حضور در شهرک بود.
شهرک... در کنار يکي از بزرگ راههاي تهران واقع شده است همه ساکنان شهرک را درجه داران و فرماندهان يکي از نهاد هاي نظامي تشکيل مي دهند. حدود 400 خانوار در اين شهرک ساکن هستند. و توسط ديوارهاي بلند و منتهي به سيم هاي خادار از ديگر خانه هاي منطقه جدا شده است.
در ورودي شهرک دژبان ها ورود و خروج افراد را به شهرک کنترل مي کنند. در بدو ورود توسط يکي از دژبانان به اتاقک نگهبانان راهنمايي مي شوم. يکي از آنها مي پرسد: "ساکن هستيد يا ميهمان؟" مي گويم ميهمان. پس از تماس تلفني با منزل دوستم مي گويد: "برا ي ورود به شهرک بايد چادر داشته باشيد!" مي پرسم: "من مهمان يکي از ساکنان اينجا هستم، چرا بايد چادرداشته باشم؟ نه مانتوي تنگ وکوتاه پوشيدم نه موهايم بيرون هست؛ از نظر شرعي هم حجابم ايراد ندارد."
اشاره مي کند که مامورهستند که اجازه ندهند خانمي بدون چادر واردشود و خودشان هم از اين بابت شرمنده ميهمانان هستند. ولي دستورمديريت است! مي پرسم: "براي آقايان هم مقرراتي داريد ؟" جواب مي دهد نه!
"يعني آقايان مي توانند با هرتيپ و هر نوع پوششي وارد شوند؟" "براي آقايان دستور العمل خاصي نداريم!"
ياد سفارش دوستم مي افتم و چادري را که همراه داشتم سر مي کنم تا بتوانم وارد شهرک شوم.
شهرک بخاطر انبوه در ختان وفضاي سبزوآب نماهايش بيشتر شبيه پارکي بزرگ و زيباست و آپارتمان هاي محصوردر بين درختان و باغچه هاي چمنکاري شده و بوته هاي گل رز وانواع گلها و خنکاي نسيمي که در گرماي تابستان به استقبالت مي ايد تو را ياد تصاويرخيالي از کارت پستال شهرهاي اروپايي مي اندازد.
در خانه دوستم بعداز معارفه، از اجباري بودن چادر براي همه زنان و دختران وديگر مقررات صحبت را شروع مي کنم. به عنوان اولين سوال مي پرسم: "شما از اين وضع ناراحت نمي شويد ميهمانانتان که ممکن است با شما تفاوت فکري داشته باشند براي آمدن به خانه شما مجبورند چادر سر کنند؟"
مرضيه زني 30 ساله و خانه دار جواب مي دهد: "کساني که مي خواهند ساکن شهرک شوند تعهد مي دهند که زنان و دخترانشان بدون چادر در شهرک تردد نکنند. صداي موسيقي مبتذل و مجالس رقص و ازاين جور برنامه ها در خانه شان نداشته باشد و بايد اين مقررات را به ميهمان هايشان بگويند و قبول دارم همه عقايدي مثل ما ندارند و ما هم تافته جدا بافته نيستيم که خودمان را از فاميل و آشناها جدا کنيم. اينجا هرکسي مجلس عروسي يا جشني داشته باشد عزا مي گيرد که کجا برگزار کند. مجلس جشن عروسي را که نمي شود بدون سروصدا برگزار کرد. ما معمولا بيشتر اين جور مراسم ها را در خارج از شهرک برگزار کنيم."
معصومه که 38 سال دارد و خانه دار است ادامه مي دهد: "درست است در اينجا امکانات رفاهي و تفريحي خيلي خوبي داريم و استفاده از انها براي ساکنان شهرک رايگان يا با قيمت خيلي نازل هست و اينجا ما فقط ماهي پنج هزار تومان پول شارژميدهيم و تمامي هزينه هاي تعمير نگهداري وحتي لامپ هاي اتاق هايمان را تامين مي شود؛ ولي از اينکه حفاظت با کوچکترين صداي موسيقي يا نوع پوشش بچه هايمان به در خانه مان مي آيد و تذکر مي دهد در عذابيم و هميشه با همسرم در اين مورد مشکل دارم. من يک دختر وپسر بزرگ دارم آنها مي گويند چرا ما به خاطر آنها بايد يک نوع خاص از حجاب را داشته باشيم يا فلان ترانه را گوش ندهيم و پوششمان طبق مدل دلخواه انها باشد."
جوانها مثل ما فکر نمي کنند و وقتي سختگيري مي کني پنهان کاري مي کنند در اينجا اصطلاح دختران زير پلي اصطلاح معروفي ست، ما براي رفتن به سمت ديگر بزرگراه ازپل زير زميني استفاده مي کنيم. خيلي از دختران با چادر از در شهرک خارج مي شوند اما وقتي زير پل مي رسند. چادر را از سر باز مي کنند وموقع برگشت دوباره زير پل سر مي کنند. خيلي از خانواده ها با اين مسئله درگير هستند و بازهم گزارش حفاظت براي خانواده ها مشکل درست مي کند.
"ظاهرا در مورد پسران چنين مشکلي نداريد؟"
معصومه ادامه مي دهد: "پسران هم مشکل خاص خودشان رادارند در خارج از شهرک با دوستان دختر خود قرار مي گذارند. علي پسرم مي گويد آمار تعدادي از دختر وپسر هاي شهرک را دارد که کي با کي دوست است و خارج از شهرک چه جوري مي گردند."
سميرا 17 ساله دختر دوستم به همراه سه نفر از دوستان هم سن و سال خودش که فقط حرفهاي مادرانشان را گوش مي دادند خود را وارد بحث مي کنند. با شيطنت مي گويند: "ما هم آمار پسرها را داريم ولي فقط زورشان به دخترها مي رسد. پسرها آزادند هرجور دوست دارند بپوشند، موهايشان را ژل زده، شلوار تنگ وتي شرت هاي عجيب غريب بپوشند ولي ماها بايد از سر تاپا سياه بپوشيم وهيچ آرايشي نداشته باشيم که حفاظت گزارش مارا به باباهايمان ندهد خيلي از دوستان ما بخاطرگزارش حفاظت از باباهايشان کتک خوردند."
شبنم 18 ساله ادامه مي دهد: "ولي با ين حال کيف خيلي از دوستان شهرکي من پر از لوازم آرايش است از شهرک که خارج مي شوند در اتوبوس يا زير پل اگر خلوت باشد آرايش مي کنند بعد به هرجا که خواستند مي روند..اينجا هرسال تابستان کلاسهاي احکام و حجاب وعقيدتي با جوايز عالي برگزار مي شود ولي طرفدار اين کلاسها کم هستند اما تازه ترين سي دي هاي اورجينال فيلمها و شوها ي آنوري را پسر ها ي شهرک در سه سوت برايت پيدا مي کنند... و..."
از شهرک خارج مي شوم بهشت کوچک پشت سرم است. چادرم را به کناري مي نهم. در کيف مي گذارم تهران داغ و دود زده در پيش رويم وغرق در اين انديشه که: اگر شهرک نمونه کوچک شده مدينه فاضله مناديان حکومت باشد آيا ديوارهاي آن به حدي بلند خواهد بود که ايران را از جهان پيرامونش جدا کند ونسل تربيت شده در اين مدينه فاضله تا چه حد باور هاي پدرانشان را به ارث خواهند برد و به ارزشهايشان وفادار؟
منبع: کانون زنان ايراني
No comments:
Post a Comment