در زنداني به نام انتهاي دنيا
وبگرد - یکشنبه 29 مهر 1386 [2007.10.21]
سها سيفي
اعدام فاخته، دختري که به خاطر دفاع از خود مرتکب قتل شده؛ احساسات بسياري از بلاگرهاي زن را برانگيخته است. از جمله اين بلاگرها محبوبه حسين زاده است که در "پرنده خارزار" مي نويسد:
ديروز يکي از همکاران بعد از اعلام خبر اعدام فاخته مي گفت اعدام حتي با طناب دار؛ خيلي بهتر از تحمل سالها زندگي در زندان و بلاتکليفي ست. و من هم شايد گفته بودم که در زنداني که خود زنان زنداني نامش را انتهاي دنيا گذاشته اند، زنان زندگي مي کنند... در انتهاي دنيا هم زنان عاشق مي شوند...در انتهاي دنيا هم زنان کار مي کنند... کار که نه بيگاري....در انتهاي دنيا هم زنان نگران آينده دخترکان شان هستند... در انتهاي دنيا هم زنان اميد دارند به روزهاي بهتر....
هوز هم گيجم، هنوز هم نمي فهمم يعني چي؟ در ارتباط با همين موضوع، ميترا خلعتبري در "فرياد سکوت" مي نويسد که بنا به قول قاضي پرونده، قرار بوده است که اعدام فاخته به مناسبت تقارن با سفر پوتين به تهران متوقف شود:
يك بار ديگر فريب خوردم. اين بار فريب قاضي اجراي احكام دادسراي امور جنايي تهران را كه ديشب با اطمينان گفت امروز هيچ كدام از حكم هاي اعدام اجرا نمي شود. چقدر بي خودي خوشحال شدم. چقدر راحت آقاي جابري ماجرا را با امدن پوتين همراه كرد و به اين بهانه ذهن مرا از اين ماجرا دور نگاه داشت.
بله فريب خوردم چرا كه نه تنها امروز حكم اعدامي ها اجرا شد بلكه در بدترين شرايط 10 نفر را اعدام كردند.فاخته صمدي يكي از كساني بود كه امروز حكمش اجرا شد. يك پسر 18 ساله ديگر به نام امير عسگري اعدامي ديگر بود.
امروز صبح وقتي خبر رو شنيدم انگار يك شوك وحشتناك بهم وارد كردند. شايد اگر ديشب اين قدر با اطمينان از اينكه فكر مي كردم حكمي اجرا نمي شود آرام نمي خوابيدم، اين همه امروز به هم نمي ريختم. فاخته اعدام شد. وكيلش مي گفت كه حتي شاهرودي دستور توقف حكم را صادر كرده. اما با اين حال، باز هم حكم را اجرا كردند. به اين ترتيب بايد به اين همه هماهنگي قوه قضاييه درود فرستاد. هنوز هم گيجم، هنوز هم نمي فهمم يعني چي؟
به خاطر کدام جرم مشهود زهرا خودش را حلق آويز کرد؟!
ساسان آقايي در "تريبون آزاد" در حاشيه خودکشي زهرا بني يعقوب دختر دانشجوي همداني چنين مي نويسد:شايد شما بتوانيد بپذيريد كه يك دختر و بيست و چند ساله، بالغ و عاقل، در يك اقدام «جنون آميز» به عمر خود پايان دهد. اما اين دري و وري ها با عقل من جور در نمي آيد. اينكه زهرا، يك دانشجوي علوم پزشكي و يك درس خوانده با پاي خود به بازداشتگاه برود و سپس به انتخاب خويش، خود را "حلق آويز" كند، بيش تر شبيه فيلم هاي تخيلي از ژانر هيچكاكي است.
مگر "جرم مشهود" اين دختر معصوم چه بوده است؟ اساسا مگر در ايران، آن هم در شهرستان و آن هم در مكاني عمومي مانند "پارك" مي شود "جرم مشهودي" انجام داد؟ ناممكن است كه بتواني دست هاي عشقت را بگيري، نوازشش كني و يا او را ببوسي.
حتم دارم كه "جرم مشهود" اين دخترك بي گناه، چيزي جز ديده شدن چند تار مو يا كمي آرايش غليظ و يا نشستن روي يك نيمکت با دوستي نبوده است. تاوان چنين جرم مشهودي چه مي تواند باشد؟ جز يك تعهد كتبي، يك تذكر، يك تهديد در دادسرا و نهايت تبرئه. حتا اگر قاضي از پشت كوه تحجر هم بيايد، براي جرمي به اين مشهودي جز يك جريمه نقدي خيلي ناچيز نخواهد توانست حكم ديگري جاري كند. با اين حساب زهراي بي گناه ما چرا بايد خودش را حلق آويز كند؟
اگر دموکرات ها مغز داشتند، جمهوري خواه مي شدند!
"حاجي واشنگتن" از جمله شباهت هاي امريکا و ايران، به يک ژورناليست امريکايي اشاره مي کند که او را به ياد بديل ايراني اش مي اندازد:
وقتي به آمريکا سفر کردم، از بعضي از شباهت هاي اين سرزمين با ايران تعجب کردم. همين طور هم از شباهت بعضي از شخصيت ها و بي شخصيت هاي مطرح در دو کشور. يکي از اين افراد "ان کالتر" نويسنده و ژورناليست محافظه کار آمريکايي است که به شدت از جهت زهر کلام و زردي نوشتار به نمونه ايراني خودش شباهت داره.
اين خانم که درس وکالت خونده، مدتي در "ام اس ان بي سي"، "سي ان ان" و "فاکس نيوز" کار کرد. ولي وقتي ديد با ژورناليسم نمي تونه به جايي که مي خواد برسه، به افاضات جنجالي روي آورد.
کالتر درست مثل نمونه ايراني خودش بدون اينکه هنري داشته باشه، با خراب کردن ديگران و به لجن کشيدن طرف مقابل تونسته در حلقه محافظه کارها سري از تو سرها در بياره. کالتر تا حالا شش تا کتاب نوشته که چهار تاي اونها عليه ليبرال ها و دو تاي ديگر عليه دموکرات ها بوده. اين هم عنوان آخرين کتاب کالتر که تازگي چاپ شده: "اگر دموکرات ها مغز داشتن، جمهوري خواه مي شدن".
کالتر که مسيحيه به تازگي در شبکه سي ان بي سي در مقابل يک مجري يهودي گفته اگر پيروان اين دين در پي کمال هستن، بايد به مسيحيت روي بيارن. ادبيات اين خانم براي من ايراني خيلي آشناست. خيلي!
رسانه حاضر است باج دهد، اما حاضر نيست جور ديگر ببيند
ميوه ممنوعه، سريال تلويزيوني شب هاي رمضان، محمد جواد کاشي را هم در "زاويه ديد" به نوشتن واداشت:
آنچه در تلويزيون به آن تن در داده نميشود، پيچيدهتر ديدن و حتي متفاوت ديدن اموري است که مستمراً به نحو کليشه ساخته و پرداخته شده است. شالوده کمتر کليشهاي شکسته ميشود. چنانکه ميوه ممنوع تلاش کرد، اما توفيق اندکي در فراتر رفتن از کليشه جدايي محتوم ميان شبکه اميال و ايمان ديني داشت.
رسانه حاضر است باج دهد، اما حاضر نيست جور ديگر ببيند. مساله اين است. مخاطب نيز به سهم خود، باج خود را از مولف ميگيرد اما چندان به شنيدن پيام ديني در پايان بندي اثر وفادار نميماند. چنين است که هيچگاه قادر به توليد اثري عميق و اثرگذار در مخاطب خود نيست. کليشه واژگون شده، کليشه را چندي ديدني ميکند اما قادر نيست ساختار ادراکي، حسي و عاطفي مخاطب خود را به جد و به نحوي ماندگار تحت تاثير قرار دهد.
کافي ست تقي به توقي بخورد، مجلس تعطيل مي شود!
ثمانه اکوان در يکي از آخرين پست هايش در وبلاگ "سياه مشق" در باره تعطيلات مجلس کشور مي نويسد:
تا تقي به توقي مي خوره، مجلس تعطيل مي شه و نمايندگان مي روند حوزه هاي انتخابيه. يا بهتر بگم مکه و کربلا و سوريه و کشورهاي اروپايي!
تعطيلات دو هفته اي تابستاني مجلس که با احتساب يک هفته سر زدن نمايندگان به حوزه هاي انتخابيه در ماه به سه هفته رسيده در اول تابستان و آخر تابستان باعث شد که حدودا از 90 روز تابستان، تنها حدود 31 روز کاري نمايندگان در مجلس حضور داشته باشند و بقيه طرحها و لوايح جور واجور را بي خيال بشوند .
البته مجالس کشورهاي ديگه تنها دو يا سه روز در ماه کار مي کنند و اين اصلا چيز عجيبي نيست ولي اين کشورها به مانند ايران هر روز و هر روز احتياج به اصلاح و تغيير قوانين و يا ايجاد قوانين جديد ندارند و نمي دونم درکشوري مثل ما که اگر مجلس هر روز هم جلسه علني داشته باشند باز هم به خيلي از طرحها نمي رسه اين تعطيلات با مردم چه مي خواهد بکند ؟
تازه اين اول ماجراست چون در پاسخ به اين سوال بايد گفت که خود مردم هم بيکارند و تعطيل و اصلا نيازي به کار کردن و به قول قديمي ها هفته اي هفت روز سگ دو زدن نيست!
دو نظر متناقض درباره غرب
رها در "راديو سيتي" مي نويسد دو نظريه عمده درباره نسخه برداري از الگوي غربي در جامعه وجود دارد که در دانشگاه و در توصيه هاي دو تن از استادانش جلوه بارزتري پيدا کرده است:
يه استادي داريم که عقيده داره ما لزوما نبايد مسير غرب رو طي کنيم و ناچار نيستيم که حتما دورهي مدرنيسم و پسامدرنيسم رو بگذرونيم و بلافاصله در کلاس بعدي، يه استاد ديگه همش به ما نهيب ميزنه که چه نشستهايد؟ کاروان رفت و تو در خواب و بيابان در پيش! پس کي مي خواهيم از اين دوران سنتگرايي پا به دوران مدرنيسم بذاريم؟ و بايد يقين داشته باشيم که به هيچ عنوان نمي تونيم بدون گذر از اين دوران، به درک و تفاهم دنيا برسيم.فکرش رو بکنين، راضي کردن همزمان اين دو تا استاد چقدر سخت بايد باشه!
جا افتادن در جامعه مقصد
"تکينسون" عنوان وبلاگ تکين آغداشلو است که او هم يک مهاجر ايراني است و بيشتر پست هايش در همين زمينه نوشته مي شوند:
بعد از شش سال و خورده اي که از مهاجرت من به کانادا مي گذرد تازه احساس مي کنم که در کانادا واقعاً "جا افتاده ام". معمولاً آدم هايي که مهاجرت مي کنند، انگار که دوباره بچه شده اند، هفته ها و ماه ها برايشان ديرتر از معمول مي گذرد و "ماه شماري" و بعد هم "سال شماري" مي کنند و از همان ماه اول هم الکي فکر مي کنند که جا افتاده اند و ازشان سوال کنيد جواب مي دهند که "خيلي هم خوب جا افتاده اند".
ولي اينطور نيست. دانستن نام خيابان هاي شهر و محله هاي خريد و عيش و نوش جا افتادن نيست. جا افتادن يک پروسه خفن است که بيشترش به طرز فکر و غربي شدن به معني فلسفي آن بر مي گردد و نه ظاهري. شايد براي همين باشد که ايراني ها دوبي را براي مهاجرت ترجيح مي دهند چون نيازي به پاکسازي يک مقدار دردناک مغزي کمتر احتياج دارد چون راستش عرب ها هم از خودمانند!
چرا که نه؟!
محمد در "نگفتني ها" اين جمله بوش را بهانه نوشتن قرار داده که همين اواخر گفته بود "کره شمالي مي تواند الگوي ايران باشد".
کره شمالي؟! الگوي ايران؟! من ميگم چرا که نه. قرار است به جامعه جهاني بپيونديم و چه الگويي بهتر از کره شمالي مي تواند براي ايران باشد؟ آن صد سال مبارزه براي آزادي و پيشرفت اجتماعي را بي خيال. قرار است استبدادي ترين رژيم بر روي کره خاکي، مدل مان شود.
بعدش تمام سازمان هاي اجتماعي و سياسي را تخته کنند. ساختمان هاي عظيم و بي فايده و متروکه بسازند. ميليون ها نفر را زنداني کنند و به اردوگاه هاي کار اجباري بفرستند. مردم را به قصد کشت بزنند و شکنجه کنند. صدها هزار نفر از گرسنگي تلف شوند. زنها را مجبور به سقط جنين کنند. کنترل کامل نشريات را در دست بگيرند. اقتصاد را در بست وابسته به کمک بين المللي کنند. هرگونه فعاليت سياسي را ممنوع کنند. و غيره و غيره.
آنوقت شايد بتوان گفت که ايران به همان درجه از پيشرفت اجتماعي، سياسي و اقتصادي رسيده که کره شمالي رسيده و وقت آن شده که دوباره به جامعه جهاني بپيوندد. آنوقت است که بوش بر سر ميز مذاکره مي نشيند. آنوقت است که بوش رضايت مي دهد دست از سرمان بردارد.
کلاس حرکات موزون
اين مکالمه تلفني "زيتون" با مدير يک کلاس حرکات موزون است:من: الو، ببخشيد اونجا ورزشگاه ِ ... نه نه، منظورم کلاس حرکات ِ... چهطور بگم؟ دوستم شماره شما رو داده گفته کلاس حرکات موزون داريد.خانمي که گوشي رو برداشت با شجاعت گفت: منظورت کلاس رقصه؟ آره داريم! همه نوعشم داريم. رقص ايراني، عربي، هندي، اسپانيولي و....- من فکر کردم نبايد اسم رقصو بيارم. مونده بودم چهطور بگم که براتون بد نشه.اون خانمه: مگه رقص چشه؟ غلط ميکنن بخوان بمون گير بدن!- يعني نميان بازرسي؟- خوب بيان. چه جوري ميخوان ثابت کنن اونجا کلاس رقصه؟ از بيرون صداي آهنگ مياد که کلاساي ايروبيک هم تندترشو ميذارن. در ثاني اونا حق ندارن بدون در زدن وارد شن. تا يالله بگن شروع ميکنيم حرکات بدنسازي!- آهان!
آمريکا؛ آمريکا و باز هم آمريکا
حميد موذني در "مدارا" اين عبارات را از ژان بودريار در توصيف امريکا نقل کرده است:آمريکا نه روياست نه واقعيت است. نوعي حاد واقعيت است. زيرا آرمانشهري است که از همان ابتدا طوري رفتار کرده که انگار پيشاپيش تحقق يافته است. اين جا همه چيز واقعي و عمل گرايانه است ولي با اين همه خمير مايه روياها نيز در همين جا وجود دارد
شايد بهمين دليل بتوان ادعا نمود آمريکا مرز بين واقعيت و خيال است نوعي سينماست يا بهتر بگوييم فيلمي است که در حال فيلمبرداري شدن است. آمريکا حتي قبل از آن کشف شود به نشانه مبدل شده بود. زماني که کريستف کلمب قصد کشف آمريکا را داشت تصور و ايماژي از آنجا در سر داشت.
آمريکا شايد يگانه کشوري است که قبل از کشف شدن يا ساخته شدن در تخيل ساخته شده بود. آمريکا به عنوان نشانه زاييده شد. کريستف کلمب گمان مي کرد که با کشف آنجا به کشف بهشت نائل خواهد شد در واقع فيلمي هم که درباره کشف آمريکا ساخته شد فتح بهشت نام گرفت.
وبگرد - یکشنبه 29 مهر 1386 [2007.10.21]
سها سيفي
اعدام فاخته، دختري که به خاطر دفاع از خود مرتکب قتل شده؛ احساسات بسياري از بلاگرهاي زن را برانگيخته است. از جمله اين بلاگرها محبوبه حسين زاده است که در "پرنده خارزار" مي نويسد:
ديروز يکي از همکاران بعد از اعلام خبر اعدام فاخته مي گفت اعدام حتي با طناب دار؛ خيلي بهتر از تحمل سالها زندگي در زندان و بلاتکليفي ست. و من هم شايد گفته بودم که در زنداني که خود زنان زنداني نامش را انتهاي دنيا گذاشته اند، زنان زندگي مي کنند... در انتهاي دنيا هم زنان عاشق مي شوند...در انتهاي دنيا هم زنان کار مي کنند... کار که نه بيگاري....در انتهاي دنيا هم زنان نگران آينده دخترکان شان هستند... در انتهاي دنيا هم زنان اميد دارند به روزهاي بهتر....
هوز هم گيجم، هنوز هم نمي فهمم يعني چي؟ در ارتباط با همين موضوع، ميترا خلعتبري در "فرياد سکوت" مي نويسد که بنا به قول قاضي پرونده، قرار بوده است که اعدام فاخته به مناسبت تقارن با سفر پوتين به تهران متوقف شود:
يك بار ديگر فريب خوردم. اين بار فريب قاضي اجراي احكام دادسراي امور جنايي تهران را كه ديشب با اطمينان گفت امروز هيچ كدام از حكم هاي اعدام اجرا نمي شود. چقدر بي خودي خوشحال شدم. چقدر راحت آقاي جابري ماجرا را با امدن پوتين همراه كرد و به اين بهانه ذهن مرا از اين ماجرا دور نگاه داشت.
بله فريب خوردم چرا كه نه تنها امروز حكم اعدامي ها اجرا شد بلكه در بدترين شرايط 10 نفر را اعدام كردند.فاخته صمدي يكي از كساني بود كه امروز حكمش اجرا شد. يك پسر 18 ساله ديگر به نام امير عسگري اعدامي ديگر بود.
امروز صبح وقتي خبر رو شنيدم انگار يك شوك وحشتناك بهم وارد كردند. شايد اگر ديشب اين قدر با اطمينان از اينكه فكر مي كردم حكمي اجرا نمي شود آرام نمي خوابيدم، اين همه امروز به هم نمي ريختم. فاخته اعدام شد. وكيلش مي گفت كه حتي شاهرودي دستور توقف حكم را صادر كرده. اما با اين حال، باز هم حكم را اجرا كردند. به اين ترتيب بايد به اين همه هماهنگي قوه قضاييه درود فرستاد. هنوز هم گيجم، هنوز هم نمي فهمم يعني چي؟
به خاطر کدام جرم مشهود زهرا خودش را حلق آويز کرد؟!
ساسان آقايي در "تريبون آزاد" در حاشيه خودکشي زهرا بني يعقوب دختر دانشجوي همداني چنين مي نويسد:شايد شما بتوانيد بپذيريد كه يك دختر و بيست و چند ساله، بالغ و عاقل، در يك اقدام «جنون آميز» به عمر خود پايان دهد. اما اين دري و وري ها با عقل من جور در نمي آيد. اينكه زهرا، يك دانشجوي علوم پزشكي و يك درس خوانده با پاي خود به بازداشتگاه برود و سپس به انتخاب خويش، خود را "حلق آويز" كند، بيش تر شبيه فيلم هاي تخيلي از ژانر هيچكاكي است.
مگر "جرم مشهود" اين دختر معصوم چه بوده است؟ اساسا مگر در ايران، آن هم در شهرستان و آن هم در مكاني عمومي مانند "پارك" مي شود "جرم مشهودي" انجام داد؟ ناممكن است كه بتواني دست هاي عشقت را بگيري، نوازشش كني و يا او را ببوسي.
حتم دارم كه "جرم مشهود" اين دخترك بي گناه، چيزي جز ديده شدن چند تار مو يا كمي آرايش غليظ و يا نشستن روي يك نيمکت با دوستي نبوده است. تاوان چنين جرم مشهودي چه مي تواند باشد؟ جز يك تعهد كتبي، يك تذكر، يك تهديد در دادسرا و نهايت تبرئه. حتا اگر قاضي از پشت كوه تحجر هم بيايد، براي جرمي به اين مشهودي جز يك جريمه نقدي خيلي ناچيز نخواهد توانست حكم ديگري جاري كند. با اين حساب زهراي بي گناه ما چرا بايد خودش را حلق آويز كند؟
اگر دموکرات ها مغز داشتند، جمهوري خواه مي شدند!
"حاجي واشنگتن" از جمله شباهت هاي امريکا و ايران، به يک ژورناليست امريکايي اشاره مي کند که او را به ياد بديل ايراني اش مي اندازد:
وقتي به آمريکا سفر کردم، از بعضي از شباهت هاي اين سرزمين با ايران تعجب کردم. همين طور هم از شباهت بعضي از شخصيت ها و بي شخصيت هاي مطرح در دو کشور. يکي از اين افراد "ان کالتر" نويسنده و ژورناليست محافظه کار آمريکايي است که به شدت از جهت زهر کلام و زردي نوشتار به نمونه ايراني خودش شباهت داره.
اين خانم که درس وکالت خونده، مدتي در "ام اس ان بي سي"، "سي ان ان" و "فاکس نيوز" کار کرد. ولي وقتي ديد با ژورناليسم نمي تونه به جايي که مي خواد برسه، به افاضات جنجالي روي آورد.
کالتر درست مثل نمونه ايراني خودش بدون اينکه هنري داشته باشه، با خراب کردن ديگران و به لجن کشيدن طرف مقابل تونسته در حلقه محافظه کارها سري از تو سرها در بياره. کالتر تا حالا شش تا کتاب نوشته که چهار تاي اونها عليه ليبرال ها و دو تاي ديگر عليه دموکرات ها بوده. اين هم عنوان آخرين کتاب کالتر که تازگي چاپ شده: "اگر دموکرات ها مغز داشتن، جمهوري خواه مي شدن".
کالتر که مسيحيه به تازگي در شبکه سي ان بي سي در مقابل يک مجري يهودي گفته اگر پيروان اين دين در پي کمال هستن، بايد به مسيحيت روي بيارن. ادبيات اين خانم براي من ايراني خيلي آشناست. خيلي!
رسانه حاضر است باج دهد، اما حاضر نيست جور ديگر ببيند
ميوه ممنوعه، سريال تلويزيوني شب هاي رمضان، محمد جواد کاشي را هم در "زاويه ديد" به نوشتن واداشت:
آنچه در تلويزيون به آن تن در داده نميشود، پيچيدهتر ديدن و حتي متفاوت ديدن اموري است که مستمراً به نحو کليشه ساخته و پرداخته شده است. شالوده کمتر کليشهاي شکسته ميشود. چنانکه ميوه ممنوع تلاش کرد، اما توفيق اندکي در فراتر رفتن از کليشه جدايي محتوم ميان شبکه اميال و ايمان ديني داشت.
رسانه حاضر است باج دهد، اما حاضر نيست جور ديگر ببيند. مساله اين است. مخاطب نيز به سهم خود، باج خود را از مولف ميگيرد اما چندان به شنيدن پيام ديني در پايان بندي اثر وفادار نميماند. چنين است که هيچگاه قادر به توليد اثري عميق و اثرگذار در مخاطب خود نيست. کليشه واژگون شده، کليشه را چندي ديدني ميکند اما قادر نيست ساختار ادراکي، حسي و عاطفي مخاطب خود را به جد و به نحوي ماندگار تحت تاثير قرار دهد.
کافي ست تقي به توقي بخورد، مجلس تعطيل مي شود!
ثمانه اکوان در يکي از آخرين پست هايش در وبلاگ "سياه مشق" در باره تعطيلات مجلس کشور مي نويسد:
تا تقي به توقي مي خوره، مجلس تعطيل مي شه و نمايندگان مي روند حوزه هاي انتخابيه. يا بهتر بگم مکه و کربلا و سوريه و کشورهاي اروپايي!
تعطيلات دو هفته اي تابستاني مجلس که با احتساب يک هفته سر زدن نمايندگان به حوزه هاي انتخابيه در ماه به سه هفته رسيده در اول تابستان و آخر تابستان باعث شد که حدودا از 90 روز تابستان، تنها حدود 31 روز کاري نمايندگان در مجلس حضور داشته باشند و بقيه طرحها و لوايح جور واجور را بي خيال بشوند .
البته مجالس کشورهاي ديگه تنها دو يا سه روز در ماه کار مي کنند و اين اصلا چيز عجيبي نيست ولي اين کشورها به مانند ايران هر روز و هر روز احتياج به اصلاح و تغيير قوانين و يا ايجاد قوانين جديد ندارند و نمي دونم درکشوري مثل ما که اگر مجلس هر روز هم جلسه علني داشته باشند باز هم به خيلي از طرحها نمي رسه اين تعطيلات با مردم چه مي خواهد بکند ؟
تازه اين اول ماجراست چون در پاسخ به اين سوال بايد گفت که خود مردم هم بيکارند و تعطيل و اصلا نيازي به کار کردن و به قول قديمي ها هفته اي هفت روز سگ دو زدن نيست!
دو نظر متناقض درباره غرب
رها در "راديو سيتي" مي نويسد دو نظريه عمده درباره نسخه برداري از الگوي غربي در جامعه وجود دارد که در دانشگاه و در توصيه هاي دو تن از استادانش جلوه بارزتري پيدا کرده است:
يه استادي داريم که عقيده داره ما لزوما نبايد مسير غرب رو طي کنيم و ناچار نيستيم که حتما دورهي مدرنيسم و پسامدرنيسم رو بگذرونيم و بلافاصله در کلاس بعدي، يه استاد ديگه همش به ما نهيب ميزنه که چه نشستهايد؟ کاروان رفت و تو در خواب و بيابان در پيش! پس کي مي خواهيم از اين دوران سنتگرايي پا به دوران مدرنيسم بذاريم؟ و بايد يقين داشته باشيم که به هيچ عنوان نمي تونيم بدون گذر از اين دوران، به درک و تفاهم دنيا برسيم.فکرش رو بکنين، راضي کردن همزمان اين دو تا استاد چقدر سخت بايد باشه!
جا افتادن در جامعه مقصد
"تکينسون" عنوان وبلاگ تکين آغداشلو است که او هم يک مهاجر ايراني است و بيشتر پست هايش در همين زمينه نوشته مي شوند:
بعد از شش سال و خورده اي که از مهاجرت من به کانادا مي گذرد تازه احساس مي کنم که در کانادا واقعاً "جا افتاده ام". معمولاً آدم هايي که مهاجرت مي کنند، انگار که دوباره بچه شده اند، هفته ها و ماه ها برايشان ديرتر از معمول مي گذرد و "ماه شماري" و بعد هم "سال شماري" مي کنند و از همان ماه اول هم الکي فکر مي کنند که جا افتاده اند و ازشان سوال کنيد جواب مي دهند که "خيلي هم خوب جا افتاده اند".
ولي اينطور نيست. دانستن نام خيابان هاي شهر و محله هاي خريد و عيش و نوش جا افتادن نيست. جا افتادن يک پروسه خفن است که بيشترش به طرز فکر و غربي شدن به معني فلسفي آن بر مي گردد و نه ظاهري. شايد براي همين باشد که ايراني ها دوبي را براي مهاجرت ترجيح مي دهند چون نيازي به پاکسازي يک مقدار دردناک مغزي کمتر احتياج دارد چون راستش عرب ها هم از خودمانند!
چرا که نه؟!
محمد در "نگفتني ها" اين جمله بوش را بهانه نوشتن قرار داده که همين اواخر گفته بود "کره شمالي مي تواند الگوي ايران باشد".
کره شمالي؟! الگوي ايران؟! من ميگم چرا که نه. قرار است به جامعه جهاني بپيونديم و چه الگويي بهتر از کره شمالي مي تواند براي ايران باشد؟ آن صد سال مبارزه براي آزادي و پيشرفت اجتماعي را بي خيال. قرار است استبدادي ترين رژيم بر روي کره خاکي، مدل مان شود.
بعدش تمام سازمان هاي اجتماعي و سياسي را تخته کنند. ساختمان هاي عظيم و بي فايده و متروکه بسازند. ميليون ها نفر را زنداني کنند و به اردوگاه هاي کار اجباري بفرستند. مردم را به قصد کشت بزنند و شکنجه کنند. صدها هزار نفر از گرسنگي تلف شوند. زنها را مجبور به سقط جنين کنند. کنترل کامل نشريات را در دست بگيرند. اقتصاد را در بست وابسته به کمک بين المللي کنند. هرگونه فعاليت سياسي را ممنوع کنند. و غيره و غيره.
آنوقت شايد بتوان گفت که ايران به همان درجه از پيشرفت اجتماعي، سياسي و اقتصادي رسيده که کره شمالي رسيده و وقت آن شده که دوباره به جامعه جهاني بپيوندد. آنوقت است که بوش بر سر ميز مذاکره مي نشيند. آنوقت است که بوش رضايت مي دهد دست از سرمان بردارد.
کلاس حرکات موزون
اين مکالمه تلفني "زيتون" با مدير يک کلاس حرکات موزون است:من: الو، ببخشيد اونجا ورزشگاه ِ ... نه نه، منظورم کلاس حرکات ِ... چهطور بگم؟ دوستم شماره شما رو داده گفته کلاس حرکات موزون داريد.خانمي که گوشي رو برداشت با شجاعت گفت: منظورت کلاس رقصه؟ آره داريم! همه نوعشم داريم. رقص ايراني، عربي، هندي، اسپانيولي و....- من فکر کردم نبايد اسم رقصو بيارم. مونده بودم چهطور بگم که براتون بد نشه.اون خانمه: مگه رقص چشه؟ غلط ميکنن بخوان بمون گير بدن!- يعني نميان بازرسي؟- خوب بيان. چه جوري ميخوان ثابت کنن اونجا کلاس رقصه؟ از بيرون صداي آهنگ مياد که کلاساي ايروبيک هم تندترشو ميذارن. در ثاني اونا حق ندارن بدون در زدن وارد شن. تا يالله بگن شروع ميکنيم حرکات بدنسازي!- آهان!
آمريکا؛ آمريکا و باز هم آمريکا
حميد موذني در "مدارا" اين عبارات را از ژان بودريار در توصيف امريکا نقل کرده است:آمريکا نه روياست نه واقعيت است. نوعي حاد واقعيت است. زيرا آرمانشهري است که از همان ابتدا طوري رفتار کرده که انگار پيشاپيش تحقق يافته است. اين جا همه چيز واقعي و عمل گرايانه است ولي با اين همه خمير مايه روياها نيز در همين جا وجود دارد
شايد بهمين دليل بتوان ادعا نمود آمريکا مرز بين واقعيت و خيال است نوعي سينماست يا بهتر بگوييم فيلمي است که در حال فيلمبرداري شدن است. آمريکا حتي قبل از آن کشف شود به نشانه مبدل شده بود. زماني که کريستف کلمب قصد کشف آمريکا را داشت تصور و ايماژي از آنجا در سر داشت.
آمريکا شايد يگانه کشوري است که قبل از کشف شدن يا ساخته شدن در تخيل ساخته شده بود. آمريکا به عنوان نشانه زاييده شد. کريستف کلمب گمان مي کرد که با کشف آنجا به کشف بهشت نائل خواهد شد در واقع فيلمي هم که درباره کشف آمريکا ساخته شد فتح بهشت نام گرفت.
No comments:
Post a Comment