Saturday, October 20, 2007

در زنداني به نام انتهاي دنيا

در زنداني به نام انتهاي دنيا
وبگرد - یکشنبه 29 مهر 1386 [2007.10.21]
سها سيفي
اعدام فاخته، دختري که به خاطر دفاع از خود مرتکب قتل شده؛ احساسات بسياري از بلاگرهاي زن را برانگيخته ‏است. از جمله اين بلاگرها محبوبه حسين زاده است که در "
پرنده خارزار" مي نويسد:‏
ديروز يکي از همکاران بعد از اعلام خبر اعدام فاخته مي گفت اعدام حتي با طناب دار؛ خيلي بهتر از تحمل سالها ‏زندگي در زندان و بلاتکليفي ست. و من هم شايد گفته بودم که در زنداني که خود زنان زنداني نامش را انتهاي ‏دنيا گذاشته اند، زنان زندگي مي کنند... در انتهاي دنيا هم زنان عاشق مي شوند...در انتهاي دنيا هم زنان کار مي ‏کنند... کار که نه بيگاري....در انتهاي دنيا هم زنان نگران آينده دخترکان شان هستند... در انتهاي دنيا هم زنان اميد ‏دارند به روزهاي بهتر....‏
‎‎هوز هم گيجم، هنوز هم نمي فهمم يعني چي؟‏‎ ‎در ارتباط با همين موضوع، ميترا خلعتبري در "
فرياد سکوت" مي نويسد که بنا به قول قاضي پرونده، قرار بوده ‏است که اعدام فاخته به مناسبت تقارن با سفر پوتين به تهران متوقف شود:‏
يك بار ديگر فريب خوردم. اين بار فريب قاضي اجراي احكام دادسراي امور جنايي تهران را كه ديشب با اطمينان ‏گفت امروز هيچ كدام از حكم هاي اعدام اجرا نمي شود. چقدر بي خودي خوشحال شدم. چقدر راحت آقاي جابري ‏ماجرا را با امدن پوتين همراه كرد و به اين بهانه ذهن مرا از اين ماجرا دور نگاه داشت.‏
بله فريب خوردم چرا كه نه تنها امروز حكم اعدامي ها اجرا شد بلكه در بدترين شرايط 10 نفر را اعدام ‏كردند.فاخته صمدي يكي از كساني بود كه امروز حكمش اجرا شد. يك پسر 18 ساله ديگر به نام امير عسگري ‏اعدامي ديگر بود. ‏
امروز صبح وقتي خبر رو شنيدم انگار يك شوك وحشتناك بهم وارد كردند. شايد اگر ديشب اين قدر با اطمينان از ‏اينكه فكر مي كردم حكمي اجرا نمي شود آرام نمي خوابيدم، اين همه امروز به هم نمي ريختم. فاخته اعدام شد. ‏وكيلش مي گفت كه حتي شاهرودي دستور توقف حكم را صادر كرده. اما با اين حال، باز هم حكم را اجرا كردند. ‏به اين ترتيب بايد به اين همه هماهنگي قوه قضاييه درود فرستاد. ‏هنوز هم گيجم، هنوز هم نمي فهمم يعني چي؟ ‏
‎‎به خاطر کدام جرم مشهود زهرا خودش را حلق آويز کرد؟!‏‎ ‎
ساسان آقايي در "
تريبون آزاد" در حاشيه خودکشي زهرا بني يعقوب دختر دانشجوي همداني چنين مي نويسد:‏شايد شما بتوانيد بپذيريد كه يك دختر و بيست و چند ساله، بالغ و عاقل، در يك اقدام «جنون آميز» به عمر خود ‏پايان دهد. اما اين دري و وري ها با عقل من جور در نمي آيد. اينكه زهرا، يك دانشجوي علوم پزشكي و يك درس ‏خوانده با پاي خود به بازداشتگاه برود و سپس به انتخاب خويش، خود را "حلق آويز" كند، بيش تر شبيه فيلم هاي ‏تخيلي از ژانر هيچكاكي است.‏
مگر "جرم مشهود" اين دختر معصوم چه بوده است؟ اساسا مگر در ايران، آن هم در شهرستان و آن هم در مكاني ‏عمومي مانند "پارك" مي شود "جرم مشهودي" انجام داد؟ ناممكن است كه بتواني دست هاي عشقت را بگيري، ‏نوازشش كني و يا او را ببوسي. ‏
حتم دارم كه "جرم مشهود" اين دخترك بي گناه، چيزي جز ديده شدن چند تار مو يا كمي آرايش غليظ و يا نشستن ‏روي يك نيمکت با دوستي نبوده است. تاوان چنين جرم مشهودي چه مي تواند باشد؟ جز يك تعهد كتبي، يك تذكر، ‏يك تهديد در دادسرا و نهايت تبرئه. حتا اگر قاضي از پشت كوه تحجر هم بيايد، براي جرمي به اين مشهودي جز ‏يك جريمه نقدي خيلي ناچيز نخواهد توانست حكم ديگري جاري كند. با اين حساب زهراي بي گناه ما چرا بايد ‏خودش را حلق آويز كند؟‏‎
‎‎اگر دموکرات ها مغز داشتند، جمهوري خواه مي شدند!‏‎ ‎
"حاجي واشنگتن" از جمله شباهت هاي امريکا و ايران، به يک ژورناليست امريکايي اشاره مي کند که او را به ‏ياد بديل ايراني اش مي اندازد:‏
‏ وقتي به آمريکا سفر کردم، از بعضي از شباهت هاي اين سرزمين با ايران تعجب کردم. همين طور هم از شباهت ‏بعضي از شخصيت ها و بي شخصيت هاي مطرح در دو کشور. يکي از اين افراد "ان کالتر" نويسنده و ‏ژورناليست محافظه کار آمريکايي است که به شدت از جهت زهر کلام و زردي نوشتار به نمونه ايراني خودش ‏شباهت داره.‏
اين خانم که درس وکالت خونده، مدتي در "ام اس ان بي سي"، "سي ان ان" و "فاکس نيوز" کار کرد. ولي وقتي ‏ديد با ژورناليسم نمي تونه به جايي که مي خواد برسه، به افاضات جنجالي روي آورد.‏
کالتر درست مثل نمونه ايراني خودش بدون اينکه هنري داشته باشه، با خراب کردن ديگران و به لجن کشيدن ‏طرف مقابل تونسته در حلقه محافظه کارها سري از تو سرها در بياره. کالتر تا حالا شش تا کتاب نوشته که چهار ‏تاي اونها عليه ليبرال ها و دو تاي ديگر عليه دموکرات ها بوده. اين هم عنوان آخرين کتاب کالتر که تازگي چاپ ‏شده: "اگر دموکرات ها مغز داشتن، جمهوري خواه مي شدن".‏
کالتر که مسيحيه به تازگي در شبکه سي ان بي سي در مقابل يک مجري يهودي گفته اگر پيروان اين دين در پي ‏کمال هستن، بايد به مسيحيت روي بيارن. ادبيات اين خانم براي من ايراني خيلي آشناست. خيلي!‏
‎‎رسانه حاضر است باج دهد، اما حاضر نيست جور ديگر ببيند‎‎
ميوه ممنوعه، سريال تلويزيوني شب هاي رمضان، محمد جواد کاشي را هم در "
زاويه ديد" به نوشتن واداشت:‏
آنچه در تلويزيون به آن تن در داده نمي‌شود، پيچيده‌تر ديدن و حتي متفاوت ديدن اموري است که مستمراً به نحو ‏کليشه ساخته و پرداخته شده است. شالوده کمتر کليشه‌اي شکسته مي‌شود. چنانکه ميوه ممنوع تلاش کرد، اما توفيق ‏اندکي در فراتر رفتن از کليشه‌ جدايي محتوم ميان شبکه اميال و ايمان ديني داشت. ‏
رسانه حاضر است باج دهد، اما حاضر نيست جور ديگر ببيند. مساله اين است. مخاطب نيز به سهم خود، باج خود ‏را از مولف مي‌گيرد اما چندان به شنيدن پيام ديني در پايان بندي اثر وفادار نمي‌ماند. چنين است که هيچگاه قادر به ‏توليد اثري عميق و اثرگذار در مخاطب خود نيست. کليشه واژگون شده، کليشه را چندي ديدني مي‌کند اما قادر ‏نيست ساختار ادراکي، حسي و عاطفي مخاطب خود را به جد و به نحوي ماندگار تحت تاثير قرار دهد. ‏
‎‎کافي ست تقي به توقي بخورد، مجلس تعطيل مي شود!‏‎ ‎
ثمانه اکوان در يکي از آخرين پست هايش در وبلاگ "
سياه مشق" در باره تعطيلات مجلس کشور مي نويسد:‏
تا تقي به توقي مي خوره، مجلس تعطيل مي شه و نمايندگان مي روند حوزه هاي انتخابيه. يا بهتر بگم مکه و کربلا ‏و سوريه و کشورهاي اروپايي! ‏
تعطيلات دو هفته اي تابستاني مجلس که با احتساب يک هفته سر زدن نمايندگان به حوزه هاي انتخابيه در ماه به ‏سه هفته رسيده در اول تابستان و آخر تابستان باعث شد که حدودا از 90 روز تابستان، تنها حدود 31 روز کاري ‏نمايندگان در مجلس حضور داشته باشند و بقيه طرحها و لوايح جور واجور را بي خيال بشوند . ‏
البته مجالس کشورهاي ديگه تنها دو يا سه روز در ماه کار مي کنند و اين اصلا چيز عجيبي نيست ولي اين ‏کشورها به مانند ايران هر روز و هر روز احتياج به اصلاح و تغيير قوانين و يا ايجاد قوانين جديد ندارند و نمي ‏دونم درکشوري مثل ما که اگر مجلس هر روز هم جلسه علني داشته باشند باز هم به خيلي از طرحها نمي رسه اين ‏تعطيلات با مردم چه مي خواهد بکند ؟ ‏
تازه اين اول ماجراست چون در پاسخ به اين سوال بايد گفت که خود مردم هم بيکارند و تعطيل و اصلا نيازي به ‏کار کردن و به قول قديمي ها هفته اي هفت روز سگ دو زدن نيست!‏
‎‎دو نظر متناقض درباره غرب‎‎
رها در "
راديو سيتي" مي نويسد دو نظريه عمده درباره نسخه برداري از الگوي غربي در جامعه وجود دارد که ‏در دانشگاه و در توصيه هاي دو تن از استادانش جلوه بارزتري پيدا کرده است:‏
يه استادي داريم که عقيده داره ما لزوما نبايد مسير غرب رو طي کنيم و ناچار نيستيم که حتما دوره‌ي مدرنيسم و ‏پسامدرنيسم رو بگذرونيم و بلافاصله در کلاس بعدي، يه استاد ديگه همش به ما نهيب مي‌زنه که چه نشسته‌ايد؟ ‏کاروان رفت و تو در خواب و بيابان در پيش! پس کي مي خواهيم از اين دوران سنت‌گرايي پا به دوران مدرنيسم ‏بذاريم؟ و بايد يقين داشته باشيم که به هيچ عنوان نمي تونيم بدون گذر از اين دوران، به درک و تفاهم دنيا برسيم.‏فکرش رو بکنين، راضي کردن هم‌زمان اين دو تا استاد چقدر سخت بايد باشه!‏
‎‎جا افتادن در جامعه مقصد‎‎
"تکينسون" عنوان وبلاگ تکين آغداشلو است که او هم يک مهاجر ايراني است و بيشتر پست هايش در همين ‏زمينه نوشته مي شوند:‏
بعد از شش سال و خورده اي که از مهاجرت من به کانادا مي گذرد تازه احساس مي کنم که در کانادا واقعاً "جا ‏افتاده ام". معمولاً آدم هايي که مهاجرت مي کنند، انگار که دوباره بچه شده اند، هفته ها و ماه ها برايشان ديرتر از ‏معمول مي گذرد و "ماه شماري" و بعد هم "سال شماري" مي کنند و از همان ماه اول هم الکي فکر مي کنند که جا ‏افتاده اند و ازشان سوال کنيد جواب مي دهند که "خيلي هم خوب جا افتاده اند".‏
ولي اينطور نيست. دانستن نام خيابان هاي شهر و محله هاي خريد و عيش و نوش جا افتادن نيست. جا افتادن يک ‏پروسه خفن است که بيشترش به طرز فکر و غربي شدن به معني فلسفي آن بر مي گردد و نه ظاهري. شايد براي ‏همين باشد که ايراني ها دوبي را براي مهاجرت ترجيح مي دهند چون نيازي به پاکسازي يک مقدار دردناک ‏مغزي کمتر احتياج دارد چون راستش عرب ها هم از خودمانند! ‏
‎‎چرا که نه؟!‏‎ ‎
محمد در "
نگفتني ها" اين جمله بوش را بهانه نوشتن قرار داده که همين اواخر گفته بود "کره شمالي مي تواند ‏الگوي ايران باشد".‏
کره شمالي؟! الگوي ايران؟! من ميگم چرا که نه. قرار است به جامعه جهاني بپيونديم و چه الگويي بهتر از کره ‏شمالي مي تواند براي ايران باشد؟ آن صد سال مبارزه براي آزادي و پيشرفت اجتماعي را بي خيال. قرار است ‏استبدادي ترين رژيم بر روي کره خاکي، مدل مان شود. ‏
بعدش تمام سازمان هاي اجتماعي و سياسي را تخته کنند. ساختمان هاي عظيم و بي فايده و متروکه بسازند. ميليون ‏ها نفر را زنداني کنند و به اردوگاه هاي کار اجباري بفرستند. مردم را به قصد کشت بزنند و شکنجه کنند. صدها ‏هزار نفر از گرسنگي تلف شوند. زنها را مجبور به سقط جنين کنند. کنترل کامل نشريات را در دست بگيرند. ‏اقتصاد را در بست وابسته به کمک بين المللي کنند. هرگونه فعاليت سياسي را ممنوع کنند. و غيره و غيره.‏
آنوقت شايد بتوان گفت که ايران به همان درجه از پيشرفت اجتماعي، سياسي و اقتصادي رسيده که کره شمالي ‏رسيده و وقت آن شده که دوباره به جامعه جهاني بپيوندد. آنوقت است که بوش بر سر ميز مذاکره مي نشيند. آنوقت ‏است که بوش رضايت مي دهد دست از سرمان بردارد.‏
‎‎کلاس حرکات موزون‎‎
اين مکالمه تلفني "
زيتون" با مدير يک کلاس حرکات موزون است:‏من: الو، ببخشيد اونجا ورزشگاه ِ ... نه‌ ‏نه، منظورم کلاس حرکات ِ... چه‌طور بگم؟ دوستم شماره شما رو داده گفته کلاس حرکات موزون داريد.‏خانمي که گوشي رو برداشت با شجاعت گفت: منظورت کلاس رقصه؟ آره داريم! همه نوعشم داريم. رقص ‏ايراني، عربي، هندي، اسپانيولي و....‏‏- من فکر کردم نبايد اسم رقصو بيارم. مونده بودم چه‌طور بگم که براتون بد نشه.‏اون خانمه: مگه رقص چشه؟ غلط مي‌کنن بخوان بمون گير بدن!‏‏- يعني نميان بازرسي؟‏- خوب بيان. چه جوري مي‌خوان ثابت کنن اونجا کلاس رقصه؟ از بيرون صداي آهنگ مياد که کلاساي ايروبيک ‏هم تندترشو مي‌ذارن. در ثاني اونا حق ندارن بدون در زدن وارد شن. تا يالله بگن شروع مي‌کنيم حرکات بدنسازي!‏‏- آهان!‏
‎‎آمريکا؛ آمريکا و باز هم آمريکا‎‎
حميد موذني در "
مدارا" اين عبارات را از ژان بودريار در توصيف امريکا نقل کرده است:‏آمريکا نه روياست نه واقعيت است. نوعي حاد واقعيت است. زيرا آرمانشهري است که از همان ابتدا طوري رفتار ‏کرده که انگار پيشاپيش تحقق يافته است. اين جا همه چيز واقعي و عمل گرايانه است ولي با اين همه خمير مايه ‏روياها نيز در همين جا وجود دارد
شايد بهمين دليل بتوان ادعا نمود آمريکا مرز بين واقعيت و خيال است نوعي سينماست يا بهتر بگوييم فيلمي است ‏که در حال فيلمبرداري شدن است. آمريکا حتي قبل از آن کشف شود به نشانه مبدل شده بود. زماني که کريستف ‏کلمب قصد کشف آمريکا را داشت تصور و ايماژي از آنجا در سر داشت. ‏
آمريکا شايد يگانه کشوري است که قبل از کشف شدن يا ساخته شدن در تخيل ساخته شده بود. آمريکا به عنوان ‏نشانه زاييده شد. کريستف کلمب گمان مي کرد که با کشف آنجا به کشف بهشت نائل خواهد شد در واقع فيلمي هم ‏که درباره کشف آمريکا ساخته شد فتح بهشت نام گرفت.‏

No comments: