Monday, July 30, 2007

دانشجويان را در زندان اهرمن رها نکنيم


اکبر گنجي در نامه اي به ملت ايران:
- سه شنبه 9 مرداد 1386 [2007.07.31]
اکبر گنجي روزنامه نگار معترض، در نامه اي که اختصاصا در اختيار "روز" گذاشته و خطاب به همه [ملت ايران] نوشته شده بر دردي انگشت نهاده که اين روزها بسياري از اهل انديشه و سياست از خود مي پرسند: "چرا کار ما به اين جا رسيد؟" گنجي در اين نامه با اشاره به اينکه" به محض واگذاري قدرت مطلق به يک تن ، اولين چيزي که از او ستانده خواهد شد قدرت عدالت ورزي است" مي نويسد: "وقتي دانشجويان سخن مي گويند، انسان مطمئن است که هيچ منفعت شخصي در پس سخنان آنان نهفته نيست. آنان نه حزبي دارند، نه قرار است به ثروت و قدرت دست يابند. مدتي دانشجويند، مبارزه مي کنند و تنها دستاوردشان اخراج از دانشگاه و رفتن به زندان است. اما ديگران که روي زندان را نمي بينند و فقط به قدرت چشم دوخته اند، هميشه در طي سالهاي گذشته به دانشجويان تاخته اند که شما عامل شکست ما بوديد."
متن اين نامه به شرح زير است:
ما را چه مي شود که بر زنداني شدن عزيزانمان چشم مي پوشيم؟ آن انساني که مي توانست بگريد کجا رفت؟ بر سر آن آرمانهاي شريف اخلاقي چه آمد؟ از کجا به کجا رسيده ايم؟ اين سقوط اخلاقي- معنوي که جز به مصرف به چيز ديگري نمي انديشد چگونه در ما پديد آمد؟ چرا اين همه دروغ مي بافيم؟ اين خود خواهي و خود بزرگ بيني بيمارگونه در ما چگونه پديد آمد؟ چرا کسي بي رحمانه ما را سرزنش نمي کند؟ چرا سکوت در مقابل ظلم و بيداد؟ قرنها سينه زني و عزاداري براي امام حسين توسط کساني که در مقابل چشمانشان فجايعي به مراتب بدتر از فاجعه کربلا روي مي دهد چه معنايي دارد؟ بايد بر سر و روي خود بکوبيم، اما نه براي امام حسين يا شهادت او و يارانش، که از فروريختن ارزشهاي اخلاقي و احساس پاک انساني نسبت به درد و رنج ديگر آدميان. اين "روح سازگاري ايراني" با نظام هاي استبدادي چه ارزشي دارد که کساني در زمينه آن داد سخن سر داده اند؟ تاريخ بلند ما، تاريخ برسر کار آوردن نظام هاي خودکامه و ساخت و پاخت با آنهاست. اگر غير از اين بود، نظام سلطاني تا اين حد در ميان ما پر دوام نبود (از کوزه همان برون تراود که در اوست). ما شاه پرستان حداکثر کارمان اين بوده که اگر از شاهي خسته شديم، شاه ديگري بر سر کار آورديم. به ديگران فخر فروخته ايم که فلان پادشاهمان "عادل" بوده است. آقاي خميني که از احوال ما کاملاً آگاه بود، "ولايت مطلقه ي فقيه عادل" را ارزاني مان کرد. غافل از اينکه به محض واگذاري قدرت مطلق به يک تن، اولين چيزي که از او ستانده خواهد شد، "قدرت عدالت ورزي" است. و اينچنين بود که فقيه عادل دستور قتل عام هزاران زنداني محکوم به حبس را صادر کرد. و ما هرگز از خود نپرسيديم چرا افرادي که در دادگاههاي غير علني، بدون وکيل، بدون هيأت منصفه محکوم به حبس شده بودند را فقيه عادل به قتل رساند و ما سکوت کرديم؟ امروز هم در بازخواني آن جنايت، به دنبال آمران و مجريان فاجعه مي گرديم تا مجازاتشان کنيم. اما دنبال محاکمه چه کسي هستيم؟ متهم اصلي اين فاجعه من و تو و ما بوديم و هستيم که آن روز سکوت کرديم و امروز هم سکوت مي کنيم و با سکوتمان جنايت و شکنجه و زندان و استبداد را تثبيت و تحکيم مي کنيم. ما اينها را بر سر کار آورديم و ما خواهان ادامه حکومت اينان، که محصول روحيه مستبد پسند مايند، هستيم. احمد قصابان، مجيد توکلي، احسان منصوري(بازداشتي هاي نشريات دانشگاه امير کبير، بازداشت شده در 13و19ارديبهشت و 26خرداد) بهاره هدايت، محمد هاشمي، علي نيکو نسبتي، مهدي عربشاهي، حنيف وقفي، علي وقفي ( بازداشتي هاي 18 تير درب اصلي دانشگاه امير کبير)، عبدالله مومني، بهرام فياضي، مرتضي اصلاح چي، مجتبي بيات، حبيب حاجي حيدري، مسعود حبيبي، سعيد حسيني نيا، آرش خاندل، اشکان غيوثوندي، عزت الله قلندري، محمد حسين مهرزاد( بازداشتي هاي 18 تير دفتر ادوار تحکيم) را رژيم جمهوري اسلامي با همکاري و مشارکت همه ما زنداني کرده است. از زير بار مسئوليت نمي توان شانه خالي کرد. فرزندام چگونه به من نگاه خواهند کرد، آنگاه که اين همه حقارت و پستي و زبوني را در من مي نگرند؟ آيا تاکيد بر " ساختار" هاي پايدارسياسي – اجتماعي، توجيه گر بي عملي من خواهد بود؟ مگر همچون ساختارگرايان آدمي را عروسک خيمه شب بازي ساختارهاي نامريي مي دانيم؟ فرزندانم به من پاسخ خواهند داد: چيزي به نام ساختار در جهان خارج وجود عيني ندارد، پستي و حقارت خود را با ساختارتوجيه مکن، "آدميان هستند که تاريخ خود را مي سازند ولي نه آن گونه که د لشان مي خواهد، يا در شرايطي که خود انتخاب کرده باشند، بلکه در شرايط داده شده اي که ميراث گذشته است".
طي سالهاي گذشته روزنامه نگاران، دانشجويان، کارگران، زنان، معلمان، وکلا، اقليت هاي مذهبي، اقليت هاي قومي، به دليل فعاليت هايشان، هزينه هايي پرداخت کرده اند. اما نوعي عدم تناسب ميان پرداخت هزينه و واکنش هاي جهاني و داخلي نسبت به گروه هاي مختلف ديده مي شود. دهه گذشته(1376-1386) ميزان و ملاک خوبي براي سنجش اين مدعا است. در اين دوره اقشار مختلف اجتماعي حول علائق و ترجيحات گوناگون هويت مي يابند. با معيارهاي مختلفي مي توان درباره ميزان فعاليت گروه ها و هزينه متعاقب آن قضاوت و داوري کرد. شايد زنداني شدن مهم ترين شاخص هزينه فعاليت هاي دگرانديشانه و دگرباشانه در ايران باشد. از اين رو مي توان زمان زنداني شدن اقشار مختلف فعال و واکنشي که متعاقب آن برانگيخته شده است را با يکديگر مقايسه کرد.
به عنوان مثال، واکنش بين المللي به بازداشت يک فعال کارگري گسترده است، براي آنکه مراکزبين المللي کارگري ونهادهاي مدني جهاني مدافع حقوق کارگران وجود دارد. زنان درموقعيت کاملا ويژه اي قرار دارند. اگر يک زن فعال بازداشت شود، واکنش سريع نهادهاي حقوق بشري و زنان فمينيست را به دنبال خواهد داشت. زنان فعال و مبارز، از چند روز تا حداکثر دو هفته بازداشت شده اند1 به محض آنکه زني بازداشت مي شود، نهادهاي حقوق بشري به طور هماهنگ به اين اقدام اعتراض مي نمايند. اما بازداشت دانشجويان که طي دهه گذشته، نسبت به ديگر اقشار، بيشترين مدّت زنداني (تا 7 سال) را تحمل کرده اند، اعتراض چنداني برنمي انگيزد. دلايل اين امر چيست؟
يکي از دلايل اين امر، عدم وجود جنبش هاي دانشجويي در جهان غرب، مشابه جنبش دانشجويي سال 1968 است. وقتي فعالان جنبش دانشجويي آلمان از مبارزات مردم جهان سوم دفاع کردند، هابرماس در تأئيد اين امر گوشزد کرد: "همدردي با رنجها و مشقتهاي مردم جهان سوم مبين حساسيت اخلاقي پيشرفته اي است که لازمه فهم ودرک ظلم و سرکوب به طور کلي است". چنان جنبشي اينک وجود ندارد تا از دانشجويان گرفتار رژيم هاي خودکامه دفاع نمايد.
دليل ديگر اين امر، روشن بودن اهداف ديگر اقشار اجتماعي است. آنها يک هدف خاص را تعقيب مي نمايند: کارگران براي تشکيل سنديکا و اتحاديه کارگري مستقل از دولت مبارزه مي کنند. زنان براي رفع تبعيض و برابري حقوقي با مردان مبارزه مي کنند. معلمان براي حقوق خود و منافع نهاد صنفي شان مبارزه مي کنند. روزنامه نگاران با اطلاع رساني و تحليل مردم را از حقايق مطلع مي سازند. اقليت هاي مذهبي براي حق حيات مذهبي، مستقل از مذهب شيعي حاکم، مبارزه مي کنند. اقليت هاي قومي براي رفع تبعيض قومي و برخورداري از منابع کشور که از آنها دريغ مي شود، مبارزه مي کننند. اما دانشجويان براي چه مبارزه مي کنند؟ هدف يا اهداف آنها چيست؟
دليل ديگر اين امر، ثبات نسبي شرکت کنندگان در فعاليت هاي خاص است. يک زن، هميشه يک زن است و هميشه مي تواند براي آرمان برابري زنان و مردان مبارزه نمايد. يک کارگر و يک معلم، تا بازنشستگي يک کارگر و يک معلم محسوب مي شوند. اگر هم موفق به تأسيس اتحاديه کارگري شوند، مبارزات شان تاره آغاز مي شود. يک کرد ايراني، تا آخر عمر يک کرد ايراني است. اما دانشجو، فقط چند سال دانشجو است، مي آيد ومي رود. و اگر نهادي وجود نداشته باشد که آن مبارزات را تداوم بخشد، شايد نامي هم از آنان به يادگار نماند.
اما شايد مهم ترين دليل، مسأله اهداف عام دانشجويان باشد. دانشجويان، نسبت به ديگر اقشار اجتماعي، تاکنون اهداف وسيع تري را تعقيب کرده اند: از نقد ساختاري قدرت گرفته تا دفاع از حقوق تمامي اقشار اجتماعي. اگر مکاني در اختيار داشته اند، صميمانه آن را در اختيار ديگران نهاده اند تا صداي خود را به گوش همگان برسانند. اگر نشريه اي داشته اند از آن به عنوان تريبون آزاد استفاده کرده اند. هر کس را بازداشت کرده اند، اينان اولين گروه معترض بوده اند. شجاعانه در مقابل خودکامگان ايستاده اند، و چون دنباله رو احزاب نشده اند، هميشه از سوي آنها که جز رفتن به مجلس و دولت هدف ديگري ندارند، متهم به تندروي و عبور از خطوط قرمز شده اند. عبدالله مومني هميشه مي گفت: اينان براي رسيدن به قدرت هر خفت و خواري را تحمل مي کنند، تمام شعارهاي آزاديخواهانه را کنار نهاده و براي آنکه توسط شوراي نگهبان تأييد شوند به شعارهاي دهه شصت بازگشته اند.
وقتي دانشجويان سخن مي گويند، انسان مطمئن است که هيچ منفعت شخصي در پس سخنان آنان نهفته نيست. آنان نه حزبي دارند، نه قرار است به ثروت و قدرت دست يابند. مدتي دانشجويند، مبارزه مي کنند و تنها دستاوردشان اخراج از دانشگاه و رفتن به زندان است. اما ديگران که روي زندان را نمي بينند و فقط به قدرت چشم دوخته اند، هميشه در طي سالهاي گذشته به دانشجويان تاخته اند که شما عامل شکست ما بوديد. دانشجويان هزينه استقلال و آزاديخواهي شان را مي پردازند. در شرايط کنوني آنچه اهميت دارد چگونگي گذار به نظام دموکراتيک ملتزم به آزادي و حقوق بشر است. مسأله اصلي دفاع از آزادي و حقوق بشر از طريق حمايت از ستم ديدگان است، نه به قدرت رسيدن کساني که در طول سالهاي گذشته هيچ گاه از حقوق ستم ديدگان دفاع نکرده اند و بلکه براي کسب قدرت و راضي کردن ارباب قدرت به ستم ديدگان تاخته اند. دفاع همه جانبه از مؤمني و ديگر دانشجويان و زندانيان وظيفه اخلاقي همه ماست. اما اين حمايت را نبايد به چند ياداشت و اطلاعيه محدود کرد. مگر دانشجويان فعالانه از کارگران و معلمان و زنان و غيره دفاع نکردند؟ پس چرا ما آنها را از حمايت خود محروم مي کنيم؟
اينک فرزندان آزاديخواه ما ايرانيان در سلولهاي انفرادي تحت فشار و شکنجه قرار دارند تا به جرم ناکرده اعتراف نمايند. سلول انفرادي به گور مي ماند. در ته تاريکي و تنهايي خود رها مي شوي. تو را از آنچه نشاني از زندگي و سرزندگي است مي گسلند. نه کتابي در کار است، نه روزنامه اي، نه راديو و تلويزيوني. نه مي تواني روي عزيزت را ببيني تا زخم روح مجروحت را به مرهم حضورش آرامش دهي، و نه حتّي مي تواني صدايش را ولو براي لحظه اي از وراي سيم تلفن بشنوي، مبادا که روح لگدمال شده ات در گرماي مهر سلام آشنايي براي لحظه اي از وحشت سياه غربت تنهايي زندان بياسايد. حتّي ديدار با وکيل را هم از تو دريغ مي دارند مبادا توّهم عدالت ولو براي لحظه اي خيال تو را خوش بدارد. تنها رهايت مي کنند اما براي آنکه مبادا آرامش تنهايي نصيبت شود دست بسته و بي پناه به چنگال بازجويان تند خو و درشت گو مي سپارندت. بازجو بر جسم و جان تو قدرتي خداگونه مي يابد، و از هر وسيله غيراخلاقي و فشار غيرانساني بهره مي جويد تا تو را درهم بشکند، و کرامت انساني تو را ويران کند. تو را ساعتهاي متمادي بي خواب نگه مي دارد، به زبان تهديد و تحقير با تو سخن مي گويد، به تو اتهامهاي ناروا نسبت مي دهد، تو را به براندازي نظام سياسي يا به کارهاي دون شأن و خلاف اخلاق متهم مي کند، و از تو مي خواهد که خود موارد اتهام خود را بيافريني و زحمت پرونده سازي را خود بر دوش بگيري. براستي چند تن از ما مي تواند چنين شرايط غيرانساني و ويرانگري را تاب بياورد؟ آيا تاکنون هيچ يک از ما را با چشم بند همچون حيواني که به مسلخ مي برند بر روي زمين کشانيده اند، و در حالي که مشت و لگد بر سر و رويمان مي بارد، روحمان را زير رگبار سخنان ناسزا و شرم آور تحقير و لگدمال کرده اند؟ هيچ مي دانيم روح بلند و شکننده انساني که به جرم حق خواهي و حق گويي لگدکوب تحقير رجاله هاي حقير مي شود و دهانش فقط به فرياد زيرآب گشوده مي شود چه رنجي را از سر مي گذراند؟ تجربه به ما آموخته است که سگهاي درنده آستان "سلطان" به کمتر از ويراني روح و شخصيت و کرامت اين جوانان حق جو و حق گو رضايت نخواهند داد. اين جوانان نازنين براي احقاق حق و کرامت من و تو، براي سربلندي و عزّت فرزندان من و تو، براي آزادي و عدالت در سرزمين من و تو بانگ و خروش برآوردند. آنها را در زندان اهرمن رها شده و بي پناه نپسنديم.
زيرنويس
1- سرکار خانم مهرانگيز کار و شهلا لاهيجي پس از بازگشت از کنفرانس برلين، به اتهام شرکت در آن کنفرانس، بازداشت و پس از 54 روز آزاد گرديدند. فريبا داودي مهاجر در اسفند ماه 1379 به مدت يکماه بازداشت شد، که آنهم با جنبش زنان ارتباط نداشت. بازداشت سرکارخانم شيرين عبادي هم به دليل دفاع از موکل صورت گرفت.هيچ يک از زناني که در يکي دوسال اخير به دليل شرکت در فعاليت هاي مربوط به زنان بازداشت شده اند، بيش از 15 روز زنداني نشده اند. البته 9 تن از زنان فعال در جنبش زنان اخيراً به حبس محکوم شده اند. اين هم شيوه ديگري است که رژيم از آن براي کنترل اجتماعي استفاده مي کند. طي چند سال اخير افراد زيادي احکام سنگين قطعي گرفته اند. اگر فرد همچنان به فعاليت مخالفت آميز ادامه دهد، حکم به اجرا گذارده خواهد شد.

No comments: