چرا اين همه دشمني با دانشگاه ها؟
محمد ملكي -
محمد ملكي -
چهارشنبه 20 تیر 1386 [2007.07.11]
نگاهي به ريشهها
آغاز سالِ دوم و پس از سه بار جابهجا شدن، "حسبالامر حجج اسلام" بر روي قفل مدرسهي رشديه قفل ديگري ميزنند، يعني كه مدرسه بايد تعطيل شود، رشديه قفل را ميشكند و به "قائممقامِ حاكمِ تبريز" يعني نمايندة حكومت عرف پناه مي برد كه "تكليف" چيست؟
جانشين حاكم و نمايندة دولت ميگويد "مكتب ادارة روحاني است و كارهاي راجع به ادارات روحانيون با خود روحانيين است و دولت دخالت در امر مدارس نميكند، با چنين پشتگرمياي طلاب و مكتبدارها و اراذل و اوباش به اين بهانه كه اين رسم تعليم جديد «طرز تعليمِ... آمريكائياست» و رشديه مأمور آنهاست، با چوب و چماق به مدرسه حمله ميكنند، اسباب و اثاثه و «كتابخانه»اش را به غارت ميبرند. رشديه هم فراري ميشود و به مشهد پناه ميبرد."
بدين ترتيب نخستين دبستان جديد ايران باز و بسته شد، اما رشيديه از پا ننشست. از پس هر فراري باز ميگشت و تا اوضاع را مساعد ميديد دوباره مدرسهاي برپا ميكرد.
در يكي از فرارهايش به مشهد، در آنجا هم به مساعدت عدهاي، مدرسهاي در خور «دانايي و توانايياش» داير كرد، سه سال به پايان نرسيده بود كه تكفيرش كردند. ميگويد: "مؤثرترين اسبابها تكفير من بود اعتنا نكردم. از ورود به حَرَم مانع شدند، به زيارت از خارج قانع شدم. از ورود به حمامها قدغن كردند، در منزل استحمام كردم. در معابر بناي فحاشي گذاشتند، جز براي مدرسه از خانه خارج نشدم «يكي از آقايان كه مقامش عاليتر از لياقتش است خودداري نتوانست. گفت: اگر اين مدارس تعميم يابد يعني همة مدارس مثلِ اين مدرسه باشد بعد از ده سال يك نفر بي سواد پيدا نميشود، آن وقت رونق بازار علما به چه اندازه خواهد شد؟ معلوم است علما كه از حرمت افتاد[ند]، اسلام از رونق ميافتد. تا مدارس در اروپا به اين درجه نرسيده بود، اسلام نصاري را اميدي بود. مدارس كه ترقي كرد، دين از رونق افتاد، نصاري بيدين شدند. صلاح مسلمين در اين است كه از صد شاگرد كه در مدرسه درس ميخواندند، يكي دوتاشان ملّا و باسواد باشند و سايرين جاهل و تابع و مطيع علما باشند." (خاطرات ميرزا حسن رشديه، به نقل از كتاب مشروطه ايراني دكتر ماشااله آجوداني، ص 514 ـ 515)
پس از جنگ هاي ايران با روسها و عثمانيها و جدا شدن قسمتهايي از خاك ايران و شكست ايران كمكم سرانِ حكومت قاجار از جمله عباس ميرزا و قائممقام و اميركبير به اين نتيجه رسيدند كه قدرت آنها ناشي از علوم جديد بويژه در فنآوري نظامي است، ديگر زمان جنگيدن با شمشير و كمان و وسائل غيرمدرن بدون داشتن يك ارتش منظم و با دسيپلين و آموزش ديده سپري شده است. بايد در كشور ما هم مدارس تأسيس گردد كه دانشآموزان آن با علوم جديد آشنا گردند. پيش از اينها اميركبير كه در سفرهايش به خارج به علت پيشرفت آنها پي برده بود به انتقاد از شيوة مدارس قديم برخاست و با احساس نياز به مدارس جديد تأسيس مدرسة دارالفنون را در رأس كارهاي علمي و فرهنگي خود قرار داد. چند سال بعد يكي از رجال سرشناس دورة قاجار مستشارالدوله در نوشتهاي با عنوانِ «يك كلمه» از يك ضرورت مهم پرده برداشت و چنين نوشت: "تعليم علوم و معارف در فرنگستان... از اَلزَم امور و اََقدَم وظايف است اگرچه در ايران مدارس بسيار است و تحصيل علوم ميكنند امّا علومي كه ميخوانند علومِ دين است، يعني علومي است براي آخرت و از براي معاد نه از براي معاش. حال آنكه آن قسم تحصيل [تحصيل علوم ديني مربوط به معاد و آخرت] در جنب تحصيل علومِ صنايع و معاشِ اهلِ فرنگستان، مثل چراغ است در مقابل آفتاب و مانند قطره است در جنب دريا." (ميرزا يوسفخان مستشارالدوله "يك كمله"، ص 49ـ51 ـ52)
براي ريشهيابي آنچه موجب شد تا روحانيونِ به قدرت رسيده 28 سالِ قبل دانشگاهها را به روي استادان و دانشجويان ببندند اشارهاي به برخورد و مخالفت شديد اين جماعت با تأسيس مدارس جديد و دسترسي مردم به علوم و انديشههاي نوين ضروري بود. امّا براي بهتر روشن شدن وقايع تاريخي صد و پنجاه سالِ اخير ايران و ماهيت تزويرگران بيمناسبت نميبينم به نظرات يكي از روحانيان پيش از رسيدنِ به قدرت در باب تأسيس مدارسِ جديد از جمله دارالفنون اشارهاي داشته باشم: "كيست كه نداند امالامراض ملتهاي عقب نگهداشته شده جهل است؟ كيست كه نداند علت تفوق چند كشور بزرگ بر سه ميليارد جمعيت دنيا همان برتري دانش و علم و صنعت است؟ مقصد و هدف اميركبير اين بود كه در اين مدرسه تمام فنون جديدي كه هنوز به طور كلاسيك، يا اصلاً به ايران نيامده بود، در اين مدرسه تدريس شود و بهمين جهت نام آنرا «دارالفنون» نهاد. (كتاب اميركبير يا قهرمان مبارزه با استعمار، اكبر هاشمي رفسنجاني، ص 131ـ132، چاپ 1346)
بايد از آقاي اكبر هاشمي رفسنجاني در همين قسمت از اين يادداشت پرسيد، كيست كه نداند بزرگترين مخالفان تأسيس مدارسِ جديد در ايران پيش و پس از اميركبير طبق آنچه اسناد ميگويد روحانيت و هم لباسهاي شما بودند و هم آنها بودند كه تمامِ تلاششان حفظ مكتب خانهها و حوزههاي مذهبي براي تربيت «علما» بود و از اينكه تودههاي مردم باسواد شوند و از جهل و ناآگاهي بيرون بيايند نگران بودند.
كيست كه نداند روحانيت بنيادگرا با رسيدنِ به قدرت كامل چه بلايي بر سرِ دانشگاهها و مدارس و معلمان آورد.كيست كه نداند آنچه امروز «نظام ولائي» با دانش، دانشگاه، علم، عالم و معلم و استاد ميكند دنبالة همان رفتاريست كه با اميركبيرها و «رشديه»ها كردند و كيست كه نداند يكي از عوامل مهم بستن دانشگاهها در سال 59 جناب هاشمي رفسنجاني بوده است.
امّا با تمام مخالفت خوانيها ميبينيم پس از اعلام مشروطيت روز به روز به تعداد مدارسِ جديد افزوده ميشود و مكتبخانهها از سكه ميافتد. پس از مشروطه، اَعمال و اعلام نظرات تعدادي از روحانيون، نفوذ و بالطبع قدرت مكتبخانهداران و متصديان حوزههاي مذهبي كم و كمتر ميشود تا آنجا كه مدارس جديد تقريباً جايگزين مكتبخانهها ميگردد. در سالِ 1313 با تأسيس دانشگاه تهران تغييرات بزرگي در زمينه دانش و دانشآموزي و تحولات اجتماعي به وقوع ميپيوندد كه لازمست دقيقتر و موشكافهتر به آنها بپردازيم.
نقشِ دانشگاهها در تحولات اجتماعي قبل از انقلاب
گفتيم مكتبخانهها كه يك ملّا يا ملاباجي آنرا اداره ميكرد ميتوانست به تعدادي از مكتبروها سواد خواندن و نوشتن به ويژة خواندن قرآن بياموزد و تعداد بسيار محدودي شاگرد براي تحصيل در حوزههاي علميه تربيت كند، روحانياني كه به مدارج لازم ميرسيدند، نقش اساسي و تعيينكننده در تحولات اجتماعي داشند و با سلاطين و حاكمان روابطي تنگاتنگ برقرار مينمودند كه نمونه آنرا در انقلاب مشروطه ميتوان ديد. تا پيش از تأسيس مدارسِ جديد قبل و بعد از مشروطه تقريباً صددرصد امور آموزشي و فرهنگي را مكتبخانهها و حوزههاي علمي بر عهده داشتند. با تأسيس اولين دانشگاه به سبك جديد (دانشگاه تهران 1313) رقيبي براي حوزهها از نظر تربيت «عالم» پيدا شد، تا آنجا كه روز به روز نفوذ و قدرت حوزههاي علمي كمتر و كمتر شد و تربيت متخصصين علوم مختلف به دانشگاه محول گرديد و دامنة فعاليت حوزههاي ديني تنها به تربيت طلاب علوم ديني محدود گشت. در اين دوره محدوديتهايي براي حوزهها ايجاد شد. از جمله هر طلبهاي نميتوانست عمامه به سر گذارد و از اين قبيل محدوديتها. با تأسيس اولين دانشگاه با وجود آنكه حركتهاي سياسي به شدت سركوب ميشد در اين دوره (1313 تا 1320) اولين تشكلهاي دانشجويي مانند «اتحاديه محصلين»، «سازمان جوانان و دانشجويان دموكرات» و گروه 53 نفر كه از تفكرات ماركسيستي الهام گرفته بودند سركوب شدند، يكي از رجال سياسي معروف آن زمان فجرالسلطنه هدايت هنگام نصب نخستين سنگبناي دانشگاه تهران با اشاره به ساختمان راهآهن كه در زمان صدارت خودش صورت گرفته بود چنين گفت: چند سال قبل مقدم شاهانه كلنگي بر زمين زدند كه اوضاع جسمي مردمِ اين مرز و بوم را اصلاح نمايد و امروز به بناي مؤسسهاي شروع ميفرماييد كه عقل و روح مردم اين مملكت را اصلاح نمايند. (حسين مكي، تاريخ 20 ساله ايران، جلد 6، ص 200)
رضا شاه روزي كه اولين كلنگ دانشگاه تهران را به زمين زد، شايد نميدانست چه آتشي به خرمن هستي خود و نظام استبدادياش زده است. در سالهاي بين 1313 و 1315 اعتصابهايي توسط دانشجويان پزشكي و تربيت معلم صورت گرفت. در سال 1316 دانشجويان دانشكده حقوق در اعتراض به هزينههاي بيهوده در كلاسها حاضر نشدند و دكتر اراني يكي از اساتيد دانشگاه گروه 53 نفر مشهور را تشكيل داد. اعضاء اين گروه عمدتاً از دانشجويان و استادان دانشگاه تهران بودند. اين گروه در ارديبهشت سال 1316 به اتهام تشكيل سازمان مخفي، انتشار بيانيه ماه مه (روز كارگر) سازماندهي اعتصابهاي دانشكدة فني و كارخانه نساجي اصفهان و ترجمه كتابهايي مانند (كاپيتال ماركس) دستگير و به مجازاتهاي مختلف محكوم شدند. (كتاب جنبش دانشجويي در ايران،عليرضا كريميان، ص 107)
پس از حوادث شهريور 1320 و تبعيد رضاشاه و اشغالِ ايران از سوي متفقين و تا حدودي باز شدن فضاي سياسي ايران حوزههاي علميه فعالتر شدند و دانشگاههاي جديدي در جاي جاي ايران تأسيس شد امّا آتشبسي بين حوزههاي علميه و دانشگاهها برقرار شد طوريكه هر يك از اين مراكز كار خود را انجام ميدادند ولي قدرت و نفوذ دانشگاهها بين مردم روز به روز زيادتر مي شد، تا آنجا كه در تلاش براي كسب آزادي و عدالت و مبارزه با استبداد و استثمار دانشگاهها نقش پيشتاز را بعهده گرفتند و در اين مسير رودرروييهاي بسياري بين دانشجويان دانشگاهها و عوامل نظام شاهي روي داد كه منجر به شهادت و دستگيري تعداد زيادي از دانشجويان و استادان شد كه بعنوان نمونه از اولين و آخرين آن (16 آذر 32 و 13 آبان 57) ميتوان نام برد. از سالِ 41 كه جمعي از اصحاب حوزه در مخالفت با شركت زنان در انتخابات مجالس ايالتي و ولايتي و سوگند به كتاب مقدس (به جاي قرآن) وارد صحنة مبارزه شدند و پس از آن در مخالفت با قانونِ كاپيتولاسيون و انقلاب سفيد شاه، باز نقش دانشجويان و دانشگاهيان اگر بيشتر از روحانيون نبود كمتر هم نبود، فراموش نكنيم حتي در تظاهرات 15 خرداد سالِ 42 دانشجويان دربه صحنه آوردنِ مردم نقش اساسي داشتند و از ياد نبريم پارچه نوشتهاي را كه بر سرِ در دانشگاه تهران آن روزها نصب شده بود «اصلاحات آري، ديكتاتوري نه». همة اين وقايع نشانگر آن بود كه با تأسيس دانشگاهها روز به روز نقش حوزهها در تحولات اجتماعي كمرنگتر ميشد. براي اينكه تا حدودي نقش دانشجويان در آن روزها روشن گردد به يك اتفاقِ جالب و روشنكننده اشاره ميكنم.
پس از تظاهرات 15 خرداد 42 و دستگيري و تبعيد آقاي خميني و به زندان افتادن بعضي از سران جبهه ملي و نهضت آزادي و حزب توده و تشديد خشونت، در تابستان 1342 در حالي كه رهبران جبهه ملي و نهضت آزادي در زندان بودند و دولت علم تدارك انتخابات دورة بيست و يكم مجلس شوراي ملي را ميديد، سازمان دانشجويان جبهه ملي اعلام كرد قصد دارد براي اطلاع از صحت و سقم ادعاي دولت در زمينة آزادي انتخابات مجلس شوراي ملي روز 15 شهريور متينگي در ميدانِ بهارستان برگزار كند. روز 14 شهريور يك روز قبل از برگزاري متينگ رهبران جبهه ملي از زندان آزاد شدند، سران آزاد شده با انجام متينگ به بهانه اينكه فرماندار نظامي موافقت نكرده به مخالفت برخاستند، ولي متينگ دانشجويان با حضور چند هزار دانشجو و هوادارنِ جبهه ملي برگزار شد. دانشجويان شعار ضد حكومت ميدادند و درگيري روي داد و بيش از يكصد تن دستگير شدند. (جهت اطلاع بيشتر از اين وقايع به كتاب تارخ سياسي بيست و پنج ساله ايران تأليف سرهنگ غلامرضا نجاتي مراجعه گردد)
پس از اين جريان جبهه ملي فعاليت خود را متوقف كرد و «سياست صبر و انتظار» در پيش گرفت. همين امر و مسايل ديگر موجب اعتراض شديد دانشجويان شد تا بالاخره دكتر مصدق بعد از چند مكاتبه با شوراي مركزي جبهه ملي و دانشجويان انحلال جبهه ملّي دوّم را اعلام كرد. در اينجا جهت اطلاع بيشتر از نقش دانشجويان در تحولات اجتماعي و نظر دكتر مصدق نسبت به آنها آخرين نامة دكتر مصدق به دانشجويان قبل از انحلال جبهه را ميآورم.
احمدآباد ـ 26 ارديبهشت 1343آقايانِ محترم و فرزندانِ عزيزم[سازمان دانشجويانِ جبهه ملي ايران]
نامة مورخ 18 ارديبهشت رسيد و موجب نهايت امتنان گرديد، فداكاريهاي شما در راه وطن عزيز موجب افتخار هموطنان است، اميد و چشمداشت عموم به فداكاريها و از خود گذشتگيهائي است كه در راه آزادي و استقلال ايران وطن عزيز نمودهايد. اينجانب براي شما فرزندانِ عزيز كمالِ احترام قائلم و اكنون كه كاري از من ساخته نيست و در زندان بسر ميبرم با قلبي محزون و چشمي گريان توفيقِ شما را بيش از پيشِ از خدا مسئلت دارم. كسي كه شما را بسيار دوست دارد ــ دكتر محمد مصدق (به نقل از كتاب تاريخ، بيست و پنج سالة ايران، ص 279)
با انحلالِ جبهه ملي دوّم و دستگيري سرانِ نهضت آزادي و خشونتي كه نظام شاهي در سركوب قيامِ 15 خرداد سالِ 42 بكار گرفت، كمكم فكر تغيير شيوه مبارزه در بين دانشجويان گسترش يافت. در كتاب تاريخ سياسي بيست و پنج سالة ايران چنين آمده است.
پيدايش گروههاي چريكي و مبارزة مسلحانه آنها با رژيم كودتا، علل و انگيزههاي گوناگوني داشت، كودتاي 28 مرداد 1332، متلاشي شدنِ نيروهاي اپوزيسيون، شكست جبهه ملّي دوّم پس از همهپرسي بهمن 1341 و از بين رفتن امكانات قانوني و سرخوردگي از فعاليتهاي علني و عمومي و سركوب خشونتبار قيام 15 خرداد 1342 نشان داد كه ادامة مبارزه با رژيم شاه با شيوههاي پيشين و از راه قانوني، ناممكن است. مهندس بازرگان در دفاعيات خود در دادگاه تجديدنظر نظامي گفت: ما آخرين كساني هستيم كه از راه قانونِ اساسي به مبارزة سياسي برخاستهايم. ما از رئيس دادگاه انتظار داريم اين «نكته» را به بالاتريها بگويند.
در نيمة دوّم سالِ 1342 پس از سركوب آخرين مقاومت نيروهاي مخالف رژيم، جوانان بخصوص جناح راديكالِ دانشجويان دانشگاه تهران كه زير فشار روزافزون قرار گرفته بودند به چارهجويي پرداختند. در اواخر سالِ 1343 افراد و گروههاي مخالف رژيم با نقطهنظرهاي مختلف و حتي بدونِ شناسايي يكديگر، به يك نتيجه واحد رسيده بودند، مبارزة مسلحانه! (كتاب تاريخ سياسي بيست و پنج ساله ايران، تأليف سرهنگ غلامرضا نجاتي، ص 273ـ274)
و اين تحولات در ذهن جوانان و دانشجويان در شرايطي شكل ميگرفت كه برخلاف 15 خرداد سال 42 كه دستگيري آقاي خميني منجر به قيامِ مردم شد، پس از دستيگري و تبعيد آيتالله خميني به تركيه در 13 آبان سال 1343 در حاليكه تعدادي از دانشجويان خود را آماده براي مبارزة مسلحانه ميكردند، حوزههاي علميه هيچ عكسالعمل درخوري نشان ندادند. درست است كه ترور حسنعلي منصور نخستوزير در صبح روز اوّل بهمن 43 به دست محمد بخارايي موجب اعدام او و صادق اماني، رضا صفارهرندي و مرتضي نيكنژاد گرديد و صبح روز 26 خرداد 1344 حكم دادگاه نظامي اجرا شد و 9 نفر از اعضاء «هيئت مؤتلفه اسلامي» محكوم به حبسهاي طويل المدت شدند و باز هم صحيح است كه تعدادي از افراد ذكر شده سر و سرّي با بعضي از روحانيون داشتند، امّا نهاد روحانيت و حوزههاي علميه خود را كنار كشيده بود و حاضر به پرداخت هزينة مبارزه با نظام شاهي نبود. بهتر است اين واقعيت را از زبان يكي از رهبرانِ مؤتلفة اسلامي كه به جرم شركت در قتل حسنعلي منصور دستگير و زنداني شده بود بشنويم: "خوب آقاي خميني گرفته شد و يك كشتار هم شده بود، آخوندهايي هم كه گوشه و كنار بودند كه از اوّل با اين حركتها مخالف بودند، يك مقدار زبانشان دراز شد كه خوب، جواب اين خونها را كه ميدهد؟ اين همه كشته داديم چه فايده؟ چطور شد؟ يك سري از اين حرفها."
كتاب ناگفتهها، خاطرات حاج مهدي عراقي، ص 185
اين نكته قابل بحث و تحليل است كه چرا وقتي در 13 آبان 43 آيتالله دستگير و به تركيه تبعيد شد، عكسالعمل چنداني ــ برخلاف 15 خرداد 42 ــ نه از سوي نهادِ حوزه و نه از سوي نهاد دانشگاه بروز نكرد، آنگونه كه حاج مهدي عراقي اظهار عقيده ميكند، بسياري از آخوندها اصلِ قيامِ 15 خرداد را زير سئوال برده بودند و ميگفتند "اين همه كشته داديم چه فايده؟" از سوي ديگر دانشجويان و تربيتشدگان دانشگاهها راه جديدي را در مبارزه با استبداد انتخاب كرده بودند و آنهم «مبارزه مسلحانه بود». اين چنين شد كه در آن سالها (42 تا 49) گروههاي متعددي با استراتژي مبارزة مسلحانه و با عقايد گونهگون تشكيل شد، از جمله حزب ملل اسلامي، گروه جزني، گروه احمدزاده و پويان، سازمان مجاهدين خلق، گروه سياهكل، سازمان فدائيان خلق و.... با يك نظر به كادرها و فعالين اين گروهها متوجه ميشويم قريب باتفاق آنها ريشه در دانشگاهها و مبارزات دانشجويي دارند. سرهنگ غلامرضا نجاتي در مورد آغاز مبارزات چريكي ميگويد: "هرچند جنبش چريكي كه عمليات آن از بهمن ماه 1349 آغاز شد نتوانست به همه هدفهاي خود برسد، ولي دستاوردهاي عمليات مسلحانة چريكها، در سياهكل و به دنبال آن، مبارزات مسلحانة سازمان مجاهدين خلق ايران و ديگر گروههاي چريكي فضاي سياسي كشور را عوض كرد و روحيه رزمندگان را بالا برد. به تظاهرات اعتراضآميز دانشجويان و روشنفكران، ابعاد تازهاي بخشيد. «قَدَر قدرتي» محمدرضا شاه را باطل ساخت تبليغات رژيم و متحدين غربي و شرقي او را، كه ايران را جزيرة ثبات ميگفتند، مخدوش كرد و نتايج و آثار «انقلاب شاه و مردم» را زير سئوال كشيد." (تاريخ سياسي بيست و پنج ساله ايران، ص 437ـ 438)
طبق تحقيقات محقق سرشناس آبراهاميان كه در كتاب «ايران بين دو انقلاب» آمده است: "در فاصلة بين واقعة سياهكل و مهرماه 1357 تعداد 341 چريك و افراد وابسته به گروههاي مسلح سياسي طي مبارزه با رژيم شاه جانِ خود را از دست دادند كه در ميانِ آنها 39 زن از جمله 13 دانشجوي زن و تنها يك روحاني [احتمالاً شهيد اندرزگو] وجود داشته است."
لازم به يادآوري است در جريان مبارزات مسلحانه با نظامِ شاهي در حاليكه حوزه و نهاد روحانيت خاموش بود، تعداد انگشتشماري از روحانيون طرفدار آيتالله خميني به حمايت از مجاهدين خلق كه سازماني با ايدئولوژي مذهبي بود برخاستند و بهمين اتهام دستگير و زنداني و يا تبعيد گرديدند. امّا با اعلام تغيير مواضع ايدئولوژيك كه توسط تعدادي از اعضاء مجاهدين اعلام شد، اين حمايتها نه تنها ادامه نيافت بلكه تبديل به ضديّت شد.
در فاصله بين سالِ 43 و 57 كه نظام شاهي سقوط كرد همسويي گروههاي مذهبي و غيرمذهبي از هم پاشيد و با دامن زدنِ اين مسئله از سوي ساواك، و اعلام فتواي معروف (نجاست ماركسيستها) از طرف بعضي از روحانيون زنداني، نظام موفق به قلع و قمع گروههاي معتقد به مبارزه مسلحانه گرديد.
امّا ماركسيست شدن تعدادي از اعضاء مجاهدين يك حقيقت بسيار تلخ را بر همگان روشن كرد و آنهم كمكاري و بيتوجهي روحانيون در تهيه خوراك فكري براي مذهبيهاي مجاهد بود. آنها در حاليكه معتقدين به ماركسيسم دهها و صدها كتاب و جزوه و نقد و تحليل در مورد چگونگي حل مسائل اقتصادي مردم و علمِ مبارزه در اختيار داشتند، مجبور بودند به چند كتاب كه از سوي افرادي مانند مهندس بازرگان از جمله راه طي شده نوشته شده بود قناعت كنند يا متوسل به كتابهاي سيّد قطب و بعضي نويسندگان ديگر گردند، كه نميتوانست بسياري از سئوالات آنها را پاسخگو باشد. راستي در فاصله بين سالِ 1342 تا 1350 حوزه كه در لاك خود فرو رفته بود چند كتاب يا جزوه يا تحليل در مسائل اسلامي كه به درد جوانان و دانشجويان بخورد منتشر كرد؟ در حاليكه جوانها نشئه دانستن راهكارهاي اسلام براي حل مشكلات جامعه بودند، اگر از سالِ 1347 با فعال شدن حسينيه ارشاد و انتشار كتاب «محمد خاتم پيامبران» كار مطرح كردنِ اسلام به عنوانِ يك مكتب مبارزه آغاز شد و سخنرانيها و نظرات دكتر شريعتي در اختيار جوانها قرار گرفت، در مقابلِ كار سترك شريعتي در آن برهه از زمان، نهاد روحانيت چه عكسالعملي نشان داد؟ جز فحش و ناسزا به دكتر شريعتي و نامگذاري حسينيه ارشاد به «يزيديه اضلال» چه كاري انجام شد؟ بله تك ستارهاي مانند آيتاله طالقاني با انتشار تفاسير قرآن كاري جانانه كرد، امّا طالقاني هم از سوي حوزويان مورد حمله و هجوم بود. نه تنها شريعتي حتي كساني مانند آقاي مطهري و مفتح و بهشتي گرچه از حوزه برخاسته بودند، امّا آبشخور فكري آنها دانشگاهها بودند و براي پيشبرد كار خود بالاجبار ارتباط تنگاتنگي با دانشگاهها و دانشجويان داشتند. لازم به يادآوريست در آن سالها اگر تعدادي از مساجد مانند مسجد هدايت، مسجد همت تجريش، مسجد جوزستان و... فعال بودند و سخنرانيهايي كه بوي مبارزه ميداد در آنها صورت ميگرفت، نيروي محركه آنها نسل جوان و دانشجويان و دانشگاهيان بودند و اين واقعيت را نميتوان منكر شد.
نقش دانشگاه و حوزه در پيروزي انقلاب
درست است كه تكچهرههايي از روحانيت كه بعدها نامِ روحانيت مبارز بر خود نهادند در مبارزه با رژيم شاه شركت داشتند امّا نهاد روحانيت و حوزههاي علمي بهيچوجه تن به مبارزه عليه نظام و پرداخت هزينههاي اينكار را نميدادند و اين در حالي بود كه گروه گروه دانشجويان و استادان دانشگاهها زندان و اخراج و مشكلات فراوانِ ديگر را تحمل ميكردند و جنبش دانشجويي هرگز دست از مبارزه برنداشت، تا آنجا كه از سال 1356 دانشگاهها به تنها اميد مردم براي مبارزه با رژيم تبديل شدند و در غياب احزاب سياسي كه همه در لاك خود فرو رفته بودند دانشگاه زنده و پيشروي مبارزه بود، هرچه نهاد روحانيت به انفعال كشيده ميشد نهاد دانشگاه فعال و فعالتر ميشد و قشرهاي مختلف مردم را به دنبال خود ميكشيد. قابل ذكر است كه به دليل فشارهاي بينالملليِ طرفداران حقوق بشر و انتقادهاي بعضي مطبوعات خارجي ديوار ترس و نگراني تا حدودي تَرَك برداشت و بعضي نويسندگان شجاع از جمله دكتر علياصغر حاج سيدجوادي روزنامهنگار و نويسندة برجسته در تاريخ 27/11/54 طي نامة سرگشاده مفصلي نقد جانداري از وضع روز ميكند. ايشان در شروع نامه خود مينويسد: "كساني كه به آيندة وطنِ خود علاقه دارند، بايد با تمامِ خطرهاي ممكني كه جان آنها را از طرف خشونتهاي قانوني دولت تهديد ميكند، اين حقيقت را بازگو كنند و با صراحت عواقب فاجعهآميز سياسي و اجتماعي اين تجاهل را كه از طرف دولت براي فرار از واقعيت مشكلات و توسل به معاذيري نظير توطئه بيگانگان وانمود ميشود بدونِ ترس از زندان و شكنجه يا مرگهاي نامرئي بگويند." (نامة سرگشاده به نصرتالله معينيان، رئيس دفتر مخصوص شاه، 27/11/54)
از اواسط سال 1355 شاه و مشاورانش كه با انتقاد روزافزون جوامع طرفدار حقوقِ بشر مواجه شده بودند، تصميم گرفتند شدت سركوب را كاهش دهند. اواسط سال 1355 شاه بمناسبت سالگرد 28 مرداد جمعي از زندانيان وابسته به چپ، روحانيون و مؤتلفه را از جمله انواري و كروبي و عسگراولادي مسلمان و حاج مهدي عراقي را در مراسمي كه بعدها به «سپاس» معروف شد آزاد كرد. طي 9 ماه آخر سالِ 1356 چندين نامه سرگشاده در اعتراض به اوضاع كشور و نبود آزادي از سوي شخصيتهاي ملي و مذهبي و نويسندگان و هنرمندان و حقوقدانان و دانشگاهيان و بازاريان در سراسرِ كشور انتشار يافت. از تاريخ 18 تا 27 مهرماه 56 شبهاي شعرخواني در انجمن فرهنگي ايران و آلمان (انستيوگوته) تشكيل شد كه مورد استقبال چشمگير مردم واقع شد. پس از پايان دورة 10 شبه شعرخواني، دانشجويان دانشگاه صنعتي شريف (آريا مهرآن زمان) درست 25 آبان تقاضاي تشكيل جلسه شعرخواني كردند كه با آن مأمورين امنيتي مخالفت كردند و مانع ورود دانشجويان به سالن سخنراني شدند. بعلت اعتراض دانشجويان 30 تن از آنها دستگير شدند. بار ديگر در روز دوشنبه 30 آبان دانشجويان از جمعي از شعرا و نويسندگان دعوت كردند كه چماقداران حكومت شاه مانع ورود آنها به دانشگاه و ضرب و شتم تعدادي از دعوتشدگان شدند. اين اعمال مورد اعتراض شديد كانون نويسندگان ايران قرار گرفت و در نامه 5 آذر 1356 اين كانون آمده بود.
اين شيوة ناجوانمردانه و توطئهآميز، بار ديگر در بعدازظهر روز سيام آبان از سوي قواي انتظامي به كار برده شد. اين اقدامات بيشرمانه فصل جديدي را بر كتاب مطول تجاوزها و خودسريهاي دستگاه مجريه ايران ميافزايد.
در تاريخ 23 شهريور 1356 پنجاه و پنج تن از قضات دادگستري خطاب به رئيس ديوانِ عالي كشور طي نامهاي پيرامون كاستي گرفتن دامنة اختيارات قوه قضاييه و صلاحيت عام قوة قضايي اعتراض كرده بودند. اين اعتراضهاي جمعي يا فردي از سوي متفكران، استادان دانشگاه، نويسندگان و قلم به دستان و... ادامه داشت. از مهمترين فعاليتهاي سالِ 56 اعلامِ تأسيس "كميته ايراني دفاع از آزادي و حقوق بشر" از سوي بيست و نه تن از شخصيتهاي سياسي، مذهبي و حقوقي كشور بود. اين كميته سه روز پس از تأسيس در تاريخ 9 آذر 1356 نامهاي به دبير كل وقت سازمان ملل متحد (كورت وايلدهام) نوشت كه با صراحت مشكلات ايران و نقض حقوق بشر را مستقيماً متوجه شخص شاه كرد. در قسمتي از اين نامه آمده است: "براي اثبات نقض اساسيترين حقوقِ بشر در ايران كافي است گفته شود كه اراده و اختيار مسئوليت در تمامِ مسائل كشور اعم از داخلي يا خارجي در وجود شخص پادشاه متمركز شده است، بدونِ آنكه احدي بتواند به طور علني از افكار و اعمالِ ايشان انتقاد كند.
مؤسسين اين كميته و امضاءكنندگانِ زير نامه به دبيركل سازمان ملل متحد عبارت بودند از آقايان آيتالله حاج سيد ابوالفضل موسوي زنجاني، مهندس مهدي بازرگان، دكتر يدالله سحابي، دكتر محمد ملكي، دكتر حبيبالله پيمان، مهندس صالح بنافتي، شمس آلِ احمد، دكتر علياصغر حاج سيدجوادي، دكتر كريم سنجابي، دكتر عبدالعلي پرتوي علوي، دكتر علي شريعتمداري، احمد صدر حاج سيوجوادي، دكتر نورعلي تابنده، سيد احمد مدني، سرتيپ علياصغر مسعودي، مهندس رحمتالله مقدم، مهندس هاشم صباغيان، دكتر ناصر ميناچي، رحيم صفاري، اسلامِ كاظميه، دكتر عبدالكريم لاهيجي، دكتر اسدالله مبشري، حسن نزيه، دكتر منوچهر هزارخاني، دكتر ابراهيم يونسي، دكتر رحيم عابدي، خليلالله رضايي، دكتر كاظم سامي، مهندس كاظم حسيبي (اسامي به ترتيبي است كه در كتاب تاريخ سياست بيست و پنج سالة ايران ص 27 جلد دوّم آمده است)
با دقت روي اسامي امضاءكنندگان متوجه ميشويم در حاليكه بيش از يك سوم امضاءكنندگان استادان دانشگاه و بقيه تربيتشدگان نهاد دانشگاه بودند تنها يك روحاني (آيتالله زنجاني) آنهم غيرمرتب با نهاد روحانيت در ليست امضاكنندگان وجود دارد.
اين كميته فعاليت وسيعي را در دفاع از حقوق شهروندي ايرانيها به ويژه زندانيان سياسي انجام داد. لازم به تذكر و يادآوريست كه در آن سالها برخلاف نهاد دانشگاه نهاد روحانيت و حوزه هاي علمي تلاش چشمگيري جهت دفاع از حقوق اسامي مردم نداشت، تا آنجا كه صداي اعتراض آقاي خميني هم درآمد. امّا تعداد انگشتشماري از مساجد فعال بودند، ولي اين واقعيت را نبايد فراموش كرد كه جوانان بويژه دانشجويان در فعاليتهاي سياسي مساجد نقش اساسي و كليدي داشتند. من خود شاهد بودم كه در سالِ 1357 بسياري از دانشجويان و جوانان به كميته دفاع از آزادي و حقوق بشر مراجعه ميكردند و تقاضاي اجتماعي و راهپيمايي و اعتراض به حكومت را داشتند تا اينكه راهپيمايي سرنوشتساز عيد فطر انجام شد.(13 شهريور 1357)
"پيش از آن روز 2 شهريور به مناسبت ضربت خوردنِ حضرت علي (ع) تظاهرات و راهپيماييهاي بزرگي در سراسرِ كشور به ويژه در تهران، تبريز، رشت و مشهد برپا شد. در سالروز شهادت امام اوّل شيعيان تظاهرات مردم در شهرها با درگيري و خشونت توأم گرديد، تظاهرات روز 5 شهريور در قم چند كشته و زخمي بر جاي گذاشت روز 9 شهريور در 10 شهر عمده راهپيمايي صورت گرفت و دهها تن كشته و زخمي شدند در همان روز اعتصاب كارخانههاي ماشينسازي تبريز با خواستهاي حقوقي و سياسي آغاز شد." (نقل از كتاب تاريخ سياسي بيست و پنج ساله، ص 85، جلد دوم)
امّا راهپيمايي عيد فطر سال 57 فصل جديدي در مبارزات ملت ايران عليه نظام شاهي گشود و آيندهساز و عبرتآموز شد. تا آنجا كه در جريان بودم اين راهپيمايي از سوي كميته دفاع از آزادي و حقوقِ بشر برنامهريزي نشده بود و در پايان نماز عيد فطر كه به امامت دكتر مفتح انجام شد و خطبهها را آقاي دكتر باهنر خواند. وقتي تعدادي از جوانان و دانشجويان، شركتكنندگان در نماز را دعوت به راهپيمايي به طرف حسينيه ارشاد جهت بازگشايي آن كه از سال 51 بسته شده بود ميكردند، چندين بار از بلندگو اعلام شد كه برنامه تمام شده و روحانيت حاضر در نماز برنامه ديگري ندارد به همين دليل روحانيوني كه با مَرَدة خود از مساجد اطراف آمده بودند، دستهجمعي به طرف مساجد خود حركت كردند، بچههاي تجريش هم كه باتفاق حجتالاسلام مصطفي ملكي از مسجد همت آمده بودند به سوي آن مسجد باز گشتند. امّا بخوانيم جريان راهپيمايي عيد فطر را به قلم يك نويسندة محقق.
در مراسمِ نماز عيد فطر به امامت دكتر مفتح، در زمين قيطريه تهران دهها هزار تن شركت كردند، انبوه نمازگزاران پس از پايانِ مراسم، همراه با هزاران عابر پياده كه در خيابان قديم شميران (دكتر شريعتي) به آنها ملحق شدند و شعار ميدادند و صلوات ميفرستادند مأمورين انتظامي را تحت تأثير قرار داده بود. مردم در حين عبور از مقابل نظاميان و نفربرهاي كنار خيابان شعار «برادر ارتشي، چرا برادر كُشي!» سردادند، دختران و پسرانِ خردسال به طرفِ تفنگهاي سربازان گُل پرتاب ميكردند، ساكنان خيابانهاي دكتر شريعتي و شاه رضا (انقلاب فعلي) تا دانشگاه تهران در جلوي خانهها گل و شيريني و آب و شربت به تظاهركنندگان ميدادند. راهپيمايي عظيم روز عيد فطر (13 شهريور 57) و نظم و تربيت و سازماندهي آن خبرنگاران خارجي را شگفتزده كرد و شاه و دولت را نيز نگران ساخت. سياست مدارا و «آشتي» شريف امامي نه تنها به نتيجه نرسيده بود، بلكه قدرت اتحاد، انضباط و همبستگي نيروهاي مخالف رژيم به نمايش درآمده بود. واكنش دستگاه در برخورد و مقابله با بحران، توسل به خشونت و سركوب بود. سه روز پس از راهپيمايي عيدفطر حكومت نظامي اعلام شد. حادثه 17 شهريور ميدان ژاله (ميدان شهداء فعلي) پيامد اين سياست بود. (كتاب تاريخ سياسي بيست و پنج ساله ايران، ص 85 ـ86، جلد دوّم)
پس از راهپيمايي عيد فطر كه جمعيت كثيري را به خود جذب كرد، دولت ممنوعيت اجتماعات را اعلام نمود. امّا روز پنجشنبه 16 شهريور بيش از نيمميليون از مردم در تظاهرات عليه ممنوع شدنِ تظاهرات به خيابانها ريختند و براي نخستين بار شعار «مرگ بر شاه» سر دادند، راهپيمايان مردم را دعوت براي تظاهرات روز جمعه 17 شهريور در ميدان ژاله مينمودند. از شب جمعه در تهران و 11 شهر ديگر اعلام حكومت نظامي شد. صبح روز جمعه 17 شهريور دهها هزار تن از مردم تهران كه بيشتر آنها از اعلام حكومت نظامي بيخبر بودند براي راهپيمايي و تظاهرات سياسي به خيابانها ريختند و حدود 20 هزار نفر نيز در ميدان ژاله گرد آمدند. مردم به گلوله بسته شدند و حمله نظاميانِ شاه به مردم صدها كشته و مجروح بر جاي گذاشت و اين روز به «جمعة سياه» معروف گشت. آيتالله خميني پس از گذشت 5 روز از راهپيمايي عيدفطر روز 18 شهريور اعلاميهاي از نجف صادر ميكنند و در حاليكه علماي بزرگ اسلام كه مورد نظر ايشان بودند، نقشي اساسي در تظاهرات و راهنماييهاي 13 تا 17 شهريور نداشتند در اعلاميه چنين مينويسند: "شما اي علماي بزرگ اسلام و سياسيون بزرگ كه از فشار شاه هراسي به دل راه نميدهيد نشانة اعتماد و قوت روحية ملت هستيد و در اين موقعِ حساس، نه تنها بايد استقامت كنيد، بلكه روحية عالي مقاومت جامعه را هر چه بيشتر بايد تقويت كنيد و هرچه بيشتر صفوف خود را براي مقابله با دشمن مردمِ ايران متشكلتر كنيد. از خداوند متعال نصرت اسلام و مسلمين را خواهانم." (كتاب تاريخ سياسي بيست و پنج ساله ايران، ص 96، جلد دوّم)
روزِ 19 شهريور 57 شريف امامي به نخستوزيري از سوي مجلسِ شوراي ملي انتخاب ميگردد پس از اين انتخاب و بلافاصله دامنة تظاهرات و اعتصابها گسترش مييابد. با آغاز مهرماه و بازگشايي دانشگاهها و مدارس تظاهراتِ سياسي دانشجويان و دانشآموزان بُعد وسيعي به اعتراضات مردم ميبخشد و جوانان و دانشجويان در سراسرِ كشور نه تنها اعتصابها و اعتراضها را هدايت ميكنند بسياري از مساجد را به سنگري براي مبارزه با رژيم تبديل مينمايند. پيش از ظهر روز 15 مهر 57 آيتالله خميني و همراهان (سيد احمد خميني، دكتر ابراهيم يزدي، آقايان فردوسيپور و املايي) با هواپيماي عراقي عازم پاريس ميگردند. در فرودگاه پاريس دكتر حسن حبيبي، دكتر غضنفرپور، دكتر بنيصدر، احمد سلامتيان و آيتالهي باستقبال آقاي خميني ميآيند و پس از چند روز استراحت در منزل دكتر غضنفرپور به خانهاي در نوفل لوشاتو (حومه پارپس) منتقل و تا بازگشت به ايران در آنجا سكونت ميكنند.
با بازگشايي دانشگاهها و مدارس (مهر 57) و تشكيل سازمان ملّي دانشگاهيان ايران كه يك تشكل سراسري از استادان دانشگاهها بود و بعد از راهپيمايي عيدفطر و حادثه كشتار 17 شهريور (جمعه سياه)، دانشگاهها و مدارس بسيار فعال شدند، امّا تا اين زمان نهاد روحانيت و حوزهها جز تعداد بسيار قليلي از روحانيون خود را از مبارزه كنار ميكشيدند و تعداد انگشتشمارِ مساجد فعال را هم جوانها و دانشجويانِ مجاهد و مبارز به فعاليت واداشته بودند. بيمناسبت نميدانم براي آگاهي بيشتر تكهاي از نوشتههاي شبح عباسعلي عميد زنجاني كه اين روزها به رياست دانشگاه تهران منصوب شده را كه در كتاب خاطراتش آمده ذكر كنم. ايشان تحت عنوان «شيوههاي نفوذ منافقين و گروهكها در ميان شخصيتها» مينويسد: "ما يك دفعه در اواخر انقلاب و اوايل حكومت جمهوري اسلامي متوجه شديم كه همين كتابخانة مسجد لرزاده كه ما با زحمتهاي زياد مركز تجمع جوانهاي انقلابي قرار داده بوديم (گويا ايشان قبل از تغيير نظام پيشنماز مسجد لرزاده بوده) لانهاي براي فعاليتهاي منافقين، امتيها و پيكاريها شده است." (كتاب خاطرات عميد زنجاني، ص 208ـ209)
در حاليكه دانشگاهها از بدو تأسيس پرچم مبارزه عليه استبداد و بيعدالتي را هميشه به احتراز درآورده بودند پس از ورود آقاي خميني به پاريس و ناكاميهاي پيدرپي شاه در مبارزه با قيام مردم و آنگاه كه آيتالله طالقاني كه از زندان آزاد شده بود تازه تعدادي از روحانيون كه به گفتة آقاي ناطق نوري (كتاب خاطرات جلد اوّل ص 114) كمكم بيست امضاء بعد چهل امضاء و بالاخره اعلاميهاي در دعوت مردم براي شركت در راهنمايي تاسوعا و عاشورا با 220 امضاء منشر كردند كه در پايان اين اعلاميه آمده بود: "در خاتمه از عموم شركتكنندگان انتظار داريم انضباط و اطاعت از دستورات مسئولانِِ راهنمايي در شعارها و حمل پلاكاردها و ساعات مسير حركت كه همه اينها به دقت تعين و ابلاغ ميشود نموده و نمونة رشد واگاهي ملت اسلامي را به معرض ديد انبوه خبرنگاران و نظار جهاني كه به دقت مراقب حركت ما در اين مرحلة حساس خواهند بود قرار دهيم. (16 آذر 1357، كتاب خاطرات ناطق نوري، جلد اوّل، ص 114)
در جريان تظاهرات عظيم تاسوعا و عاشورا (18 و 19 آذر 57) كه از سوي كميته ويژه اعلام شد و تعدادي از روحانيون (روحانيت مبارز تهران) بناچار در آن شركت كردند، بعدها بويژه پس از پيروزي انقلاب و تسلط روحانيون بر تمام اموركشور از جمله نگارش تاريخ انقلاب حرف و حديثهايي مطرح شد تا اينكار را ابتكار روحانيت جلوه دهند، در حاليكه واقعيت به گونههاي ديگر بوده است كه بعنوان كسي كه از اوّل در جريان حضور داشت چگونگي آنرا از روي اسناد و مداركي كه در دسترسم ميباشد بيان ميكنم. اميد كه راوي صادق باشم.
پس از راهپيمايي عيد فطر از قيطريه (13 شهريور 57) و تظاهرات و راهنماييهاي 16 و 17 شهريور (جمعه سياه) و بازگشايي دانشگاهها و مدارس و رفتن آيتالله خميني به پاريس (015 مهر 57) و آزادي آيتالله طالقاني از زندان (8 آبان 57) و پذيرش رهبري انقلاب در داخل كشور از سوي آيتالله طالقاني تحولات شتاب ديگري گرفت. آزادي آيتالله مصادف بود با هفتة همبستگي دانشگاهيان (7 تا 13 آبان 57). پدر طالقاني كه علاقه ويژهاي به دانشجويان و دانشگاهيان داشت و توانسته بود بسياري از دانشجويان مجاهد و مبارز را در مسجد هدايت با قرآن و اسلام اشنا كند، يك روز پس آزادي (8 آبان) بمناسب «هفته همبستگي دانشگاهيان ايران» پيامي براي دانشجويان فرستاد و در آن پيام از آنان خواست؛ خود را هر چه بيشتر به مردمي كه هر لحظه در كوچه و بازار و شهر و روستا قرباني ميدهند نزديكتر كنيد، بطوريكه هيچيك از مردم با دانشجويان احساسِ جدايي نكرده و دانشجويان نيز بتوانند رسالت و همبستگي خود را كه روشنگري و تشكل دادن است بخوبي ايفا نمايند. در اين پيام از مبارزات دانشجويان در جهت ارتقا هرچه بيشتر نهضت حق طلبانة مردم و نيز از فرزندش «دكتر علي شريعتي» تجليل نمود. (كتاب طالقاني و تاريخ، ص 338ـ339)
با آمدنِ ماه محرم و گسترش تظاهرات و شهيد و مجروح شدن جمعي از مردم در سراسرِ كشور، بحث راهپيمايي براي روزهاي تاسوعا و عاشورا در «جمعيت دفاع از آزادي و حقوق بشر» بالا گرفت. با توجه به اينكه روز تاسوعا مصادف با روز حقوق بشر بود اهميت موضوع بيشتر شد. پس از بحثِ مفصل قرار ميشود كميتهاي جهت اينكار از نمايندگان گروههاي مختلف تشكيل شود من مأمور شدم با آقاي دكتر مفتح تماس بگيرم و از ايشان بخواهم نمايندهاي براي شركت در كميته معرفي كند ايشان اصرار داشت كه از سوي روحانيت 2 نماينده انتخاب شود چون معتقد بود بايد نقش روحانيت در اين كميته برجسته باشد. خاطرم نيست در آن كميته كه جبهه ملي، نهضت آزادي، جمعيت دفاع از آزادي و حقوق بشر و... حضور داشتند يك يا دو نماينده از سوي روحانيت شركت كرد. در هر حال، بعضي از اعضاء كميته پيشنهاد داشتند كه راهپيمايي از وزارت دادگستري تا دفتر جمعيت دفاع از ازادي و حقوق بشر بالاتر از حسينيه (اوايل خيابان مفتح فعلي) باشد. بعضي از محافظهكاران و حتي جمعي از روحانيون با انجام چنين راهپيمايي در آن شرايط مخالف بودند و استدلال ميكردند.
«آيا شما فكرش را كردهايد و ميخواهيد چنين كاري بكنيد؟! ممكنست مردم را به كشتن دهيد! بايد يك برنامه صحيحي ريخت و بعد...» (كتاب طالقاني و تاريخ، ص 359)
ولي با تمامِ اين مشكلات و موانع و اشكالتراشيها آيتالله طالقاني روز چهارم محرم 1399 (14 آذر 1357) طي اعلاميهاي اعلام كرد: "اينجانب روز يكشنبه تاسوعا كه با روز اعلاميه جهاني حقوق بشر مصادف است از ساعت 9 صبح با عزم و معرفت و آگاهي به تمامِ جوانب و لوازم امر اين راهنمايي را از خانهام [پيچشميران خيابان تنكابن] آغاز ميكنم. البته هيئتي براي تدارك انتظامِ امور اين راهنمايي بزرگ را سرپرستي و نظارت خواهند داشت."
آنچه اسناد و مدارك روشن ميسازد دو روز بعد از اطلاعيه ــ آيتالله طالقاني روحانيت مبارزه طي اعلاميهاي مردم را دعوت به شركت در اين راهپيمايي مينمايد. بنابراين ادعاي اينكه روحانيت مبارز پيشنهاددهنده و مبتكر راهپيماييهاي تاسوعا و عاشورا بود بهيچوجه صحيح نيست. اين دو راهپيمايي عظيم در شرايطي انجام شد كه در تهران حكومتِ نظامي بود و دولت ازهاري سعي در ايجاد رعب و وحشت در دل مردم داشت. پس از اين راهپيمايي و روي كار آمدنِ دولت دكتر بختيار و انحلال ساواك و بعضي اصلاحات ديگر انقلاب شتاب بيشتري گرفت و روحانيون سرشناسي مانند دكتر بهشتي، آقاي منتظري، آقاي مطهري، آقاي هاشمي رفسنجاني، آقاي كروبي، دكتر باهنر، دكتر مفتح، اردبيلي، محمدرضا كني، سيدعلي خامنهاي و ناطق نوري، سيد محمد خوئينيها، معاديخواه و... فعالتر وارد صحنه مبارزه عليه رژيم سلطنتي شدند ولي نهاد روحانيت و حوزه و مراجع ثلاثه (آيتالله شريعتمداري، آيتالله مرعشي، و آيتالله گلپايگاني) سعي داشتند خود را كمتر درگير مسائل سياسي نمايند. بايد در اينجا يادآور باشم در شهرستانها هم روحانيوني بودند كه به دليل پيروي از آقاي خميني و همسو شدن با مبارزات مردم در ماههاي پيش از انقلاب دچار تبعيد و زندانهاي كوتاهمدت شدند. يكي از كارهاي آقايان روحانيون تحصن در مسجد دانشگاه تهران بود، پس از تحصن استادان در دبيرخانه دانشگاه تهران (29 آذر تا 23 ديماه) كه با پيروزي به پايان رسيد. بعد از انكه قرار بود 5 بهمن آقاي خميني از پاريس به تهران پرواز كند و فرودگاهها به روي هواپيماها بسته شد تعدادي از روحانيون به تأسي از دانشگاهيان، از روز 5 بهمن به مدت يك هفته در مسجد دانشگاه متحصن شدند و با ورود آيتالله خميني همه چيز تغيير كرد و روحانيون به رهبري آقاي خميني بر موج انقلاب سوار شدند و نتيجه حكومت روحانيون پيروزي بنيادگرايي در ايران بود كه اثرات آن را 29 سال است در ايران و ديگر نقاط جهان شاهديم.
دانشگاهها و مدارس، ماههاي پيش از پيروزي انقلاب
قبلاً يادآور شدم كه دانشگاهها از زمانِ نهضت ملي شدنِ نفت تا سقوط نظام شاهي نقش تعيينكننده در تحولات اجتماعي بر عهده داشت حال در مقايسه با آنچه در مورد كارهاي نهاد روحانيت و حوزه پيش از اين گفته شد به نقش دانشگاهها و مدارس از اوّل مهرماه سال 57 تا برپايي نظام ولايي ميپردازم.
قبل از بازگشايي دانشگاهها در مهرماه 57 يك تحول سرنوشتساز در دانشگاهها اتفاق افتاد و آن بوجود آمدنِ تشكلي از استادان به نام «سازمان ملي دانشگاهيان ايران» بود. اين يك سازمان سراسري بود و در نشست مجمع عمومي آن نمايندگان تمام دانشگاهها حضور داشتند. لازم به ذكر است پيش از انقلاب دانشگاهها تقريباً همه دولتي بودند و از دانشگاههاي باصطلاح غيرانتفاعي از جمله دانشگاه آزاد اسلامي خبري نبود. طبق اساسنامه تنظيمي مجمع عمومي وظيفه داشت هيأت اجرايي مركزي را انتخاب نمايد. مطابق همين اساسنامه در هر دانشگاهي يك هيأت اجرايي تشكيل ميشد و هرچند تعداد استادانِ فعال در سازمان ملي زياد نبودند ولي فعاليت ان در تمام كشور به دليل همبستگي شديدي كه بينِ دانشجويان و استادان بوجود آمد چشمگير بود. با شروع كار دانشگاهها و راهيابي استادان و دانشجويان به دانشگاهها برنامههاي متعدد و روزانه به مرحله اجرا درآمد. كنفرانسهاي بسيار در سراسرِ كشور و تظاهرات و راهپيماييها كه غالباً از حمايت بسيار بالاي مردمي برخوردار بود، پيوستن دانشآموزان به دانشگاهيان و ديگر اقشار مردم حتي طلبههاي جوان بسيار جالب بود. جوانان و دانشجويان هرجا در محل خود مسجدي را مناسب مييافتند ابتدا كتابخانه آنرا در اختيار ميگرفتند و برنامهريزيهاي مساجد و دعوت براي سخنرانيها و نوار و پخش آنها همه و همه بر عهده آنها بود و از درسها و عبرتهاي انقلاب 57 آنكه وقتي روحانيون به قدرت رسيدند و بر همه امور مملكت مسلط شدند امامان جماعت مساجد به جان همين جوانان كه بيشتر دانشجو و دانشآموز بودند افتادند و با شناختي كه از آنها داشتند بنام نفوذي و منافق! و... آنها را به دست پاسداران و كميتهها سپردند و شاهد بوديم چه تعداد از آنها زنداني و شكنجه و اعدام شدند. آنگونه كه گفتم دانشگاهيان اعم از دانشجو و استاد در مسير انقلاب بسيار فعالتر از گذشته شدند. از آنجا كه دانشگاه تهران بعنوانِ دانشگاه مادر برنامههايش الگويي براي ديگر دانشگاهها مي شد چند نمونه از فعاليتهاي دانشگاه تهران را يادآور ميشوم. پس از اوّل مهر كه طبق سنت هر ساله با حضور شاه در تالار فردوسي دانشكده ادبيات دانشگاه تهران دانشگاهها بازگشايي ميشد، با توجه به وقايعي كه پيش از آن بخصوص در مرداد و شهريور اتفاق افتاده بود از جمله فاجعه اتش زدن سينما ركس آبادان (29 مرداد 57) استعفاي آموزگار و روي كار آمدن مهندس شريف امامي (4 شهريور 57) راهپيمايي عيدفطر، كشتار ميدان ژاله و... بازشدن دانشگاهها و تجمع دانشجويان و دانشآموزان در يك مدرسه و دانشگاه موقعيت بسيار مناسبي براي اعتراضات، اعتصابها و تظاهرات ضد رژيم فراهم كرد. دانشآموزان از سراسرِ تهران كلاسها را ترك و به سوي زمين چمن دانشگاه تهران حركت ميكردند. اقشار مختلف مردم اعم از كارگران و كارمندان و معلمان كه اكثراً در اعتصاب بودند به آنها ميپيوستند و غالب روزها پس از پايان سخنرانيها كه در زمين چمن دانشگاه صورت ميگرفت جمعيت به خيابانها ميريخت و شعارهاي ضدحكومت سر ميداد. دانشگاه مرتب باز و بسته ميشد تا «تحصن صغير» كه جهت اعتراض به بستن دانشگاه يك شب صدها استاد در باشگاه دانشگاه تهران تحصن اختيار كردند از روز 6 آبان 57 از سوي سازمان ملي دانشگاهيان هفته همبستگي (6 تا 13 آبان) اعلام شد. اين هفته مصادف بود با آزادي آيتالله طالقاني از زندان و ارسال پيام ماندگار او به دانشگاهيان.
حادثه 13 آبان 1357 در دانشگاه تهران
آن روز بمناسبت پايان هفته همبستگي قرار بود در مسجد دانشگاه چند سخنراني انجام شود، مردم به ويژه دانشآموزان دسته دسته روانة دانشگاه تهران بودند. دانشگاه از مدتها پيش تحت محاصرة شديد نظاميان بود. آن روز محاصره تشديد شده بود صبح هنگام كه دانشآموزان با شعارهاي ضد حكومتي عازم دانشگاه بودند نزديك درب اصلي دانشگاه (خيابان انقلاب) نيروهاي انتظامي به روي آنها آتش گشودند و تعدادي دانشآموز و دانشجو كشته و مجروح شدند. نشان دادن فيلم اين حادثه از تلويزيون موجب توجه بيشتر مردم به دانشگاه شد و دولت براي جلوگيري از اجتماع مردم در دانشگاه تهران دانشگاه را مجدداً تعطيل كرد و محاصره دانشگاه از سوي نظاميان سخت و سختتر شد. پس از چند روز به استادانِ وابسته به سازمان ملي دانشگاهيان ايران (شاخه دانشگاه تهران) اجازه دادند از طريق درب كوچك روبروي دبيرخانه (خيابان 16 آذر) وارد باشگاه دانشگاه شده و در يكي از اطاقهاي آن جلسات خود را تشكيل دهند. صبح روز 28 آذر كه تعدادي از استادان ميخواستند به باشگاه دانشگاه بروند افسري از نيروهاي انتظامي كه دورتادور دانشگاه را محاصره كرده بودند مانع اينكار شد اين عمل مورد اعتراض استادان قرار گرفت وقتي استادان ديدند رئيس منسوب دانشگاه (دكتر عبدالله شيباني كه يكي از اساتيد دانشمند و معمر دانشگاه بود) در خيابان پشت باشگاه قدم ميزند به او اعتراض كردند، پيرمرد هم پيش آمد و از بين نرده دستش را بيرون آورد و زد به صورت يكي از استادانِ معترض (صاحب اين قلم). اين عمل بهانهاي شد تا استادان با نقل ماجرا همديگر را خبر كنند و فرداي آن روز حدود 200 نفر از استادان در دبيرخانه جمع شده و با اشغال طبقه پنجم دبيرخانه (اطاق رئيس و معاونين و مقامات دانشگاه) تحصن 25 روزة استادان آغاز گرديد (29 آذر تا 23 دي)
با پخش خبر تحصن استادان دانشگاه تهران، مبارزات دانشگاهيان اعم از استاد و دانشجو در سراسرِ كشور اوج بيشتري گرفت. مردمِ تهران دسته دسته خود را جهت همدردي به خيابانهاي روبروي دانشگاه بويژه دبيرخانه ميرساندند و شعارهاي تند پشتيباني خود را از استادان ابراز ميداشتند (عبور و مرور از پيادهروهاي اطراف دانشگاه ممنوع شده بود). نظاميها مانع پيوستن استادانيكه از شهرستانها يا ديگر دانشگاههاي تهران قصد پيوستن به متحصنين را داشتند ميشدند. در همين راستا وقتي مانع پيوستن استادان دانشگاههاي تهران به متحصنين شدند، جمعي از استادانِ دانشگاه تهران، دانشگاه صنعتي تهران، دانشگاه پلي تكنيك تهران، دانشگاه ملي ايران، دانشگاه آزاد ايران، دانشگاه ابوريحان، دانشگاه تربيت معلم، دانشگاه علم و صنعت، مدرسه عالي بازرگاني، موسسه آموزش عالي آمار و انفرماتيك طي اطلاعيهاي كه روز دوّم ديماه صادر كردند در وزارت علوم متحصن شدند، درقسمتي از اطلاعيه چنين آمده بود.
ما اعضاي سازمان ملي دانشگاهيان ايران، از طرف دانشگاهيان دانشگاهها و موسسات آموزش عالي كشور براي نشان دادنِ همبستگي خود با مردم ستمديدة اين آب و خاك و در جهت جلب توجه جهانيان به جنايات رژيم خودكامة ايران از امروز دوّم ديماه 1357 در محل وزارت علوم و آموزش عالي اجتماعي كردهايم و خواستهاي خود را به شرح زير اعلام ميداريم:1. باز شدنِ درهاي دانشگاهها به روي كليه دانشگاهيان اعم از دانشجو، كارمند و استاد2. تخليه فوري محوطههاي دانشگاهها و اطراف آنها از كلية نيروهاي نظامي، پليس و ساير عُمالِ و سركوبي، متحصنين، اعضاي سازمان ملي دانشگاهيانِ ايران.3 روز بعد از تحصن استادان در وزارت علوم دكتر كامران نجاتالهي عضو هيأت علمي دانشگاه پليتكنيك به ضرب گلوله كشته شد و استادان متحصن را به زور از وزارت علوم اخراج كردند.
جنازه استاد به بيمارستان هزار تخت خوابي منتقل شد و تشيع جنازه با حضور شخصيتهاي سياسي و مذهبي از جمله آيتالله طالقاني و دهها هزار تن از مردم انجام شد. در ميدان انقلاب وقتي ميخواستند جنازه را به طرف دانشگاه تهران و محل تحصن استادان (دبيرخانه دانشگاه) ببرند مأمورين انتظامي مانع شده و مردم را به گلوله بستند تعدادي را كشتند و جمع بيشتري را مجروح نمودند. شاه كه از اين جريان و شعارهاي مردم عليه خود كلافه شده بود، به خيال خود براي آرام كردن مردم دكتر شاپور بختيار را به جاي ازهاري بر گزيد (8 ديماه 57). ولي آتش قيام مردم روز به روز سركشتر ميشد. روز 14 ديماه سران چهار كشور بزرگ جهان، آمريكا، انگليس، فرانسه و آلمان (كارتر، كالاهان، ژيسكاردستن و اشميت) در گوادلپ تصميم گرفتند شاه را ببرند و آقاي خميني را به ايران برگردانند. روز 23 ديماه با حضور آيتالله طالقاني در دبيرخانه دانشگاه و حركت از آنجا باتفاق متحصنين به سوي دانشگاه مراسم بازگشايي دانشگاه تهران با حضور دهها هزار تن از مردم انجام شد. سه روز بعد (26 ديماه 57) شاه از ايران فرار كرد و دانشگاه تهران از سوي مردم «سنگر آزادي» نام گرفت. پس از بازگشايي دانشگاه به روي مردم و از آنجا كه كلاسها به دليل اعتصاب استادان و دانشجويان تعطيل بود دانشگاه خانه و نقطه اميد تمام مردم از هر صنف و طبقه شده بود هر كس با هر ايدئولوژي، مذهب، جنسيّت، شغل دانشگاه را مركزي جهت برخورد عقايد و انديشهها ميدانست. كارگر و دانشجو و استاد و زن و مرد در كنار هم به بحث و اظهارنظر ميپرداختند. با انحلال ساواك ترسها ريخته بود و مردم با آزادي كامل ميگفتند و ميشنيدند. انتشار روزنامه و كتاب و هر نوع نوشته آزاد بود. نه تنها دانشگاه تهران چنين بود كه همة دانشگاهها در سراسرِ كشور تبديل به سنگرهاي آزادي شده بود تا جاييكه وقتي فرودگاهها را بستند وامدن آقاي خميني به ايران به تأخير افتاد، روحانيون طبق يك سنت قديمي كه از مشروطيت باب شده بود به جاي آنهمه مسجد و تكيه و اماكن مقدس كه ميتوانستند در آن محلها متحصن شوند، رو به دانشگاه آوردند و در مسجد دانشگاه تهران از روز 5 بهمن به مدت يك هفته تحصن اختيار كردند. امّا در اين ميان جمعي از روحانيون از اينكه دانشگاه به چنين مقام و موقعيتي نزد مردم رسيده بسيار نگران بودند و سعي داشتند به هر ترتيب توجه مردم را از خانة دانشجو و استاد به جاي ديگير منحرف كنند. اينستكه توطئهها شروع شد. در فرودگاه مهرآباد با محاصرة آقاي خميني مانع ديدار ايشان با استادان و دانشجويان و ديگر اقشار جامعه كه در محلهاي ويژه مستقر شده بودند ميشوند. برنامة رفتن اقاي خميني به سردر بزرگ دانشگاه تهران و ملاقات با خانوادههاي شهداي مجاهد و مبارز را بهم ميريزند. و تمام تلاشِ جمعي از روحانيون متوجه اين امر ميشود كه ذهن خميني را نسبت به دانشجو و دانشگاه خرابتر كنند و ميبينيم با ورود اقاي خميني و تغيير نظام چگونه از دانشگاهها كه به حق سنگر آزادي بود، پايگاه امپرياليزم و از دانشجو و استاد ديو و شيطان ميسازند و در پوسترها لباسِ استادي را با پرچم آمريكا تزئين ميكنند و محصولِ دانشگاهها را يك مشت آدمهاي وابسته به استكبار جهاني معرفي مينمايند. همة اين اعمال با اين هدف اجرا ميشد كه نقش دانشگاهها را در پيروزي مردم هرچه كمرنگتر نمايند و انقلاب را مرهون مبارزات «نهاد روحانيت و حوزه» جلوه دهند تا راه براي تسلط كامل روحانيونِ بنيادگرا بر همة امور كشور هموار گردد.
نهاد دانشگاه و نهاد روحانيت پس از تغيير نظام
بهارِ سالِ 1357 كمتر كسي متوجه گرديد كه چرا و با چه هدفي آقاي دكتر محمدحسين بهشتي عازم يك سفر چندماهه به اروپا و آمريكا شد. شايد تحليل او از وقايع جهان و ايران با توجه به برنامهريزيهاي آمريكا و رئيسجمهور آن كارتر او را به اين نتيجه رسانده بود كه حوادث سرنوشتسازي در پيش است و بايد خود و دوستانِ بنيادگرايش را در حوزه و مدرسه حقاني براي تحولاتي كه در پيش است آماده سازد. وقتي اين روحاني آشنا به مسايل جهانيِ كه شامة تيزي هم داشت تصميم به مسافرت گرفت، كمتر روحاني يا سياست پيشهاي ميدانست در ذهن او چه ميگذرد و برنامة او چيست؟ به هر حال دكتر بهشتي در آمريكا و اروپا ملاقاتهايي به ويژه با دانشجويان و استادانِ ايراني داشت. او در اواخر تابستان سال 57 به ايران بازگشت زماني كه مصادف بود با تحولات بزرگي كه يكي پس از ديگري در ايران اتفاق ميافتاد از جمله راهپيمايي عيد فطر و حادثه كشتار مردم در ميدانِ ژاله، از همان موقع دكتر بهشتي و بعضي از روحانيون در فكر ايجاد تشكلي بودند تا بتوانند پس از تغيير نظام تمامِ قدرت را قبضه كنند. قبل از پيروزي انقلاب يك شب دكتر بهشتي از من و دكتر پيمان و شهيد دكتر سامي دعوت كرد تا به خانهاش در قلهك برويم. در آن جلسه دكتر بهشتي مسئله تأسيس حزب را مطرح كرد و يك ليست 40 نفري به ما نشان داد كه نام مؤسسين حزب در آن بود. اكثر قريب باتفاق آن چهل نفر يا روحاني يا از افراد مؤتلفه اسلامي بودند. ما پس از مطالعة ليست فرصت چند روزه خواستيم. در جلسة بعدي دكتر بهشتي گفت: دكتر ملكي را بعنوان نمايندة دانشگاهيان، دكتر پيمان بعنوان رهبر جنبش مسلمانان مبارز و دكتر سامي از سوي «جاما» جزء مؤسسين هستند. اعتراض ما اين بود كه چرا از صفوف ديگر از جمله كارگران، كشاورزان، معلمان، دانشجويان، كارمندان و... كسي نيست. دكتر بهشتي گفت فعلاً حزب با اين افراد تشكيل ميشود و بعد در اولين كنگره نماينده همه گروهها انتخاب ميشوند. ما قبول نكرديم ولي دكتر بهشتي و دوستانش حزب را تشكيل دادند و يك هفته پس از تغيير نظام 29 بهمن ماه 57 موجوديت آن را اعلام كردند. به اين ترتيب اولين گام براي تسلط كامل به نظام جديد برداشته شد. بشنويم ماجراي تشكيل حزب جمهوري اسلامي ايران را از زبان يكي از سردمداران رژيم: "در آغاز پيروزي انقلاب اسلامي، احساس ميشد كه بدونِ تشكل و سازماندهي موفقيت نيروهاي مذهبي امكانپذير نيست... اگر اين تشكيلات نبود، شايد در اوايل پيروزي انقلاب اسلامي بنيصدر و امثال او تا آخر در اين كشور باقي ميماندند. انقلاب شكست ميخورد، نظام سقوط ميكرد و آمريكا پيروز ميشد." (كتاب خاطرات حجتالاسلام دعاگو، ص 236ـ236)
گام ديگري كه در جهت قبضة قدرت برداشته شد تشكيل سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي از سوي چند تشكل كوچك مدعي مبارزه مسلحانه با نظام شاهي بود. بهتر است چگونگي تشكيل اين سازمان را از نوشته يكي ديگر از سردمداران نظام بشنويم: "يك نيروي تشكيلاتي ديگر سازمانِ مجاهدين انقلاب اسلامي بود كه از اتحاد گروههاي مختلف چون صف، منصورون، موحدين، فلق، فلاح، امت واحده و بدر ايجاد گرديده بود از اوايل انقلاب بحثي در گرفته بود درباره اين كه حالا كه منافقين و مجاهدين خلق در برابرِ انقلاب ايستادهاند يك نيروي نظامي تشكيل شود تا با نظام باشد، اين بحثها قبل از تشكيل سپاه پاسداران بود، ولي جلساتشان تا بعد از انقلاب هم ادامه داشت و در خيابان دكتر شريعتي و در ساختمان D كه مالِ سپهبدكيا بود برگزار شد. عدهاي از افرادي كه در اين گروهها نبودند هم در جلساتشان كه به صورت متناوب برگزار ميشد شركت ميكردند كه از آنها به بني صدر، اقاي غرضي، ابوشريف (عباس زماني)، جلالالدين فارسي و خودم اشاره ميكنم اين بحثها تشكيل سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي را به دنبال داشت كه از سرانِ ان ميتوان به شهيد محمد بروجردي اشاره كرد." (كتاب خاطرات محسن رفيقدوست، ص 176 تا 178)
تازه تعطيلات نوروزي دانشگاه به پايان رسيده بود و كلاسها داير و تعليم و تعلم آغاز شده بود. روزي به من كه در مقامِ رياست دانشگاه مشغول كار بودم خبر دادند عدهاي با جيپ و ماشينهاي مسلح به انواع سلاحها وارد دانشگاه شدهاند با عجله خودم را به نزديك زمين چمن (محل فعلي نمازجمعه) رساندم. معلوم شد فرمانده در يكي از جيپها قرار دارد خودم را به او نزديك كردم ديدم ابوشريف (عباس زماني) است او را از پيش از انقلاب در اروپا ديده بودم، اعتراض كردم كه مگر شما نميدانيد طبق قوانين بينالمللي ورود به مراكز علمي از جمله دانشگاهها با اسلحه ممنوع است؟ با عجله گفت: ميدانيم اما امروز قرار است با سخنراني بنيصدر تأسيس «سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي» اعلام شود. ما بلافاصله دانشگاه را ترك خواهيم كرد. به اين ترتيب دومين تشكل براي تكميلِ در دست گرفتن، كاملِ قدرت بوجود آمد.آنگونه كه بعدها ديديم حزب جمهوري اسلامي تمام ارگانهاي سياسي و سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي مراكز امنيتي و اطلاعاتي و بعدها نظامي و انتظامي را زير سلطه خود قرار دادند. لازم به يادآوريست كه دكتر بهشتي در تأسيس حزب جمهوري نقش اصلي را بعهده داشت و آقاي مطهري آنگونه كه اخيراً فرزندشان ادعا كردهاند در بوجود آوردن سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي بسيار موثر بودهاند. با تأسيس اين دو تشكل مقدمات در دست گرفتن تمام اهرمهاي قدرت بوسيله روحانيون بنيادگرا فراهم شد امّا نهاد دانشگاه حاضر به پذيرش اين امر نبود. اوايل انقلاب دانشگاه از چنان جايگاه و پايگاهي برخوردار بود كه وقتي قرار شد نماز جمعه برپا شود آقاي خميني و ديگر روحانيون به قدرت رسيده چارهاي جز موافقت با برگزاري اين مراسم در دانشگاه تهران نديدند و خاك دانشگاه سجدهگاه مردم شد و جالب است كه هنوز هم با خرج ميليادها تومان براي ساختن مصلي مراسم نماز جمعه در دانشگاه تهران برگزار ميگردد. انتخاب نامهاي جمهوري اسلامي (تأسيس 29 بهمن 57) و سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي (اواخر فروردين 58) ميتواند اهداف اين دو حزب را كاملاً مشخص كند. ضمناً توجه داشته باشيم كه فرمان تشكيل سپاه پاسدارانِ انقلاب اسلامي طبق نوشته آقاي محسن رفيقدوست (كتاب خاطرات ص 196) بلافاصله پس از تغيير نظام صادر شد و در حقيقت سازمانِ مجاهدين انقلاب اسلامي از شكم سپاه بيرون آمد در هر حال اين دو تشكل كه مورد حمايت آقاي خميني هم بودند بر همة امور از جمله شوراي انقلاب و دولت موقت و مجلس و رياست جمهوري مسلط شدند. تنها نقطة بسيار حساس دانشگاهها بودند، به ويژه پس از تشكيل شوراهاي هماهنگي از نمايندگان منتخب دانشجو، استاد و كارمندان، اين شوراها همة امور دانشكدهها و مؤسسات دانشگاهي را زير نظر شوراي عالي دانشگاه كه آنهم از منتخبين همين شوراها تشكيل شده بود اداره ميكردند. شوراهاي واقعي مورد نظر آيتالله طالقاني در تمام دانشگاهها برپا شده بود كه پس از سالها بار ديگر استقلال دانشگاهها را اعلام كند. امّا براي احزاب بنيادگرايي كه آمده بودند تا با هرچه بوي نوگرايي ميداد از جمله دانشگاهها بستيزند و بار ديگر نهاد روحانيت و حوزه را بر همه امور مسلط كنند استقلال دانشگاهها و حتي وجود آنها به هيچوجه قابل تحمل نبود. اين است كه ميبينيم از همان روزهاي نخست توطئه عليه دانشگاهها شروع ميشود. نخست بايد اين سنگرهاي آزادي را ويران كرد و از تقدس آنها نزد مردم كاست و توجهها را به جاي ديگري معطوف نمود. با برنامهريزي دقيق و حساب شده عدهاي از دانشجويان وابسته به حزب جمهوري و سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي را به سركردگي يك روحاني ظاهراً مستقل (سيد محمد خوئينيها) واميدارند تا به سفارت آمريكا حمله كنند و اعضاء سفارت را به گروگان بگيرند با چند هدف 1ـ روحانيت ضد امپرياليسم است نه ديگران 2ـ بايد با اين عمل به دنيا بفهمانيم كه به هيچيك از اصول بينالمللي پابند نيستيم و تنها بنيادهاي موردنظر خودمان را قبول داريم (بنيادگرايي اسلامي) 3ـ با تبليغات وسيع اينطور وانمود كنيم كه دانشگاهها در جهت منافع امپرياليسم عمل ميكنند و اسناد و مدارك بدست آمده در سفارت امريكا اين مسئله را اثبات ميكند! 4ـ ذهن آقاي خميني را بيش از پيش براي بستن دانشگاهها آماده كنيم 5ـ چنين تبليغ كنيم كه عدهاي در استانهاي كردستان، آذربايجان، سيستان و بلوچستان، گنبد، خوزستان قصد جدا كردن اين قسمتها را از خاك وطن دارند و ستاد عمليات آنها در دانشگاههاست 6 ـ زمينه را براي بستن دانشگاهها فراهم كنيم 7ـ و در نهايت شرايطي بوجود آوريم كه با تحريك آمريكا صدام به ايران حمله كند و با شعله ور شدنِ آتش جنگ سركوب دانشجويان و استادان و ديگر اقشار دگرانديش را با بهانه قرار دادنِ حمله بيگانه و اشغال قسمتي از سرزمين ايران بتوانيم به آساني توجيه كنيم (تسخير سفارت آمريكا 13 آبان 58، بستن دانشگاهها 14 خرداد 59 و حمله نظامي عراق به ايران 31 شهريور 59) به اين ترتيب با شعار اسلامي كردن دانشگاهها يا در حقيقت حوزوي كردن دانشگاهها با عنواني بيمعني و بدون مسمي بنام «انقلاب فرهنگي» با يك پندار غلط دانشگاهها را هم زير سلطة خود قرار دادند و براي اينكه كسي در اينده جرأت مخالفت با نظام ولائي را نداشته باشد به جان مردم به ويژه دانشجويان و استادان و معلمان و دانشآموزان افتادند و جنايات دهه شصت و كشتار بينظير سالِ 67 كه نقطة سياهي است بر پيشاني بشريت را بوجود آوردند. امّا ماجرا در همين جا پايان نميپذيرد. بد نيست براي ترسيم ابعاد فاجعه خاطرهاي را در اينجا نقل كنم زمستان سال 60 من را از بند 2 زندانِ اوين به بند معروف به آموزشگاه منتقل كردند، روزي به دستور مسئول بند قرار شد كسانيكه دانشجو، استاد يا دانشآموز هستند به حياط بند رفته و فرمهايي را كه مشخصكننده شغل و وضعيت آنها هست پر نمايند.
از چند صد زنداني تنها چند نفر در اطاقها باقي ماندند معلوم شد بيش از 90 درصد زندانيها دانشجو، استاد و دانشآموز هستند كه اكثريت آنها در اوايل دهة شصت يا در جنايت ضدبشري سالِ 67 اعدام شدند. اگر به اسامي كسانيكه اين قتلعامها به دست آنها صورت گرفت دقت كنيم متوجه اين واقعيت ميشويم كه بسياري از آنها يا به «اصلاحاتي»ها پيوستند و يا امروز در مقامات عالي قوة قضاييه انجام وظيفه ميكنند و در افكار و انديشههاي بنيادگرايانه خود باقي ماندهاند.
دانشگاهها پس از بازگشايي (1362) تا امروز
پس از چند سال تعطيلي و تصفيه و پاكسازي و تسلط كامل بنيادگرايان بر دانشگاهها و مؤسسات آموزش عالي و تأسيس نهادهايي مانند جهاد دانشگاهي، نمايندگي ولايت فقيه در دانشگاهها، بسيج دانشجويي، جامعه دانشجويان و تحكيم وحدت و... به منظور هرچه ضعيفتر كردن دانشگاهها در مقابل حوزه و نهاد روحانيت، بالاخره مجبور به بازگشايي دانشگاهها شدند. با انجام كنكورهاي ويژه و سهميههاي بالا براي عوامل خود و گذراندنِ دانشجو و استاد از فيلترهاي متعدد براي پذيرش و ايجاد خفقان و رژيم پليسي و سختگيريهاي بسيار موفق شدند چند سالي دانشگاهها را به وسيلهاي در دست حاكميت تبديل كنند اما غافل كه فرزندان قربانيان دهه شصت آتشهايي هستند كه دير يا زود هستي آنها را خواهند سوزاند. ده سال سكوت كافي بود تا در اوايل دهه هفتاد كمكم گرماي بيداري مردم يخهاي بيتفاوتي و ترس دانشجويان و استادان را ذوب كند و يكبار ديگر دانشگاه فعال شده و جنبش دانشجويي زنده و فعال گردد. امّا دانشگاه گيج و مات، هنوز محيط و شرايط جامعه را بخوبي نميشناخت. هر شعاري از جمله شعارهاي خاتمي را باور ميكرد، وارد صحنه شده بود صحنهاي كه كارگردانان آن همان بنيادگرايان دهة شصت بودند كه براي فريب مردم كسوت جلادي را از تن به در كرده و لباسِ زهد و تقوا پوشيده بودند. امّا اين تنها تغيير لباس توانست جمعي از جمله دانشجويان پاكطينت و سادهدل را فريب دهد. از آنجا كه ميتوان مدتي فريبكاري كرد نه براي هميشه، وقتي دانشجويان در كوي دانشگاه تهران، در دفاع از آزاديِ يك نشريه متعلق به يك روحاني چهره عوض كرده، اعتراض كردند چنان با خشونت عوامل حكومت بنيادگرايان كه به لباس اصلاحگران در آمده بودند مواجه شدند كه در تصور آنها هم نميگنجيد. واقعة 18 تير سال 78 و پيآمدهاي آن نشان داد كه هرگز از تخمِ مار، گنجشك بيرون نميآيد. خاتمي در مدتِ هشت سال رياست جمهوري بارها از لاجوردي تجليل كرد، امّا يكبار از مظلوميت هزاران دانشجو و استادي كه تنها به جرم «فكر كردن» و دگرانديش بودن به جوخههاي اعدام سپرده شدند ياد نكرد و در پايان كار هم نيز سرِ دانشجويان فرياد زد و آنها را به ناداني و آلتِ دست دشمنان بودن متهم كرد. و امروز اصلاحاتيهاي درون و برونِ نظام دانشجويان را تندرو و چپرو و ناآگاه خطاب ميكنند.
اين روزها «نوبنيادگرايانِ» به قدرت رسيده باز همان شعارهاي شكست خوردة پس از انقلاب را كه يكبار براي حوزوي كردنِ دانشگاهها سرداده بودند تكرار ميكنند و اين حرف جديدي نيست. سالها پيش و پس از قيام دانشجويان در 18 تير 78 و بعد از اوجگيري مبارزات دانشجويي يكي از سردمداران كودتاي فرهنگي اول باز فيلش ياد هندوستان كرد و نوشت:"و اما در حاليكه تمام شواهد و قرائنِ موجود و بسياري از اسناد غيرقابل انكار به وضوح از دخالت گستردة بخش تعيينكننده و مؤثري از وزارت علوم در تنشآفرينيهاي اخير حكايت ميكند چاره چيست؟"
چاره كار پالايش وزارت علوم و مراكز دانشگاهي از حضور ستون پنجم دشمن، افراد بدسابقه و حتي خوديهاي بيعرضه و بيكفايت است. آيا ميتوان عاقلانه و دلسوزانه فكر كرد و چارة ديگري غير از خانهتكاني جدي و اساسي در وزارت علوم، دانشگاهها و مراكز آموزشي عالي را پيشنهاد كرد؟
اگر قرار باشد كه دانشگاهها و مراكز آموزشِ عالي به پايگاهي براي پيگيري اهداف دشمنان تبديل شود با كدام منطق ميتوان در ضرورت پالايش و خانهتكاني اين كانونهاي حساس وسرنوشتساز ترديد كرد؟ آيا ضرورت نهضتي شبيه انقلاب فرهنگي در سالهاي نخستين بعد از پيروزي انقلاب احساس نميشود؟ در آن هنگام نيز گروهك ضدانقلاب ــ كه امروز چهره و تابلوي ديگري دارند ــ مراكز دانشگاهي را تسخير كرده و ساز دشمنان را كوك ميكردند و انقلاب فرهنگي كه با همتِ مسئولانِ دلسوز و قاطبة دانشجويان مسلمان و انقلابي صورت پذيرفت بساط آنها را برچيد و... (حسين شريعتمداري، روزنامه كيهان، 30/8/81)
پيش از آنكه به اتهامات اين روزهاي حكومت مدارن به دانشگاهها و دانشجويان بپردازيم بد نيست به 28 سال پيش برگرديم تا يادمان بيايد آن روزها چه اتهاماتي وارد ميشد. در كتاب تاريخ سالِ دوم دبيرستاها آمده بود.
از حوادث مهم اين دوره آغاز «انقلاب فرهنگي» در اوايل بهار سال پنجاه و نه بود از همان اوايل پيروزي انقلاب اسلامي احساس ميشد كه فضاي فرهنگي دانشگاهها به اندازة كافي با جريانِ انقلابي و اسلامي مردم هماهنگ نيست البته استاداني مؤمن و انقلابي در دانشگاهها حضور داشتند و اكثريت نيز با دانشجويان مسلمان انقلابي بود، امّا رويهم رفته خود دانشگاهها به علت وجود تعدادي از استادانِ غربزده و يا شرقزده و نيز دانشجوياني كه عضو گروههاي ضد انقلاب بودند مناسب نبود و به تعبير امام «دانشگاه را به اطاقِ جنگ تبديل كرده بودند» سرانجام از درونِ خود دانشگاهها، دانشجويان با يك حركتِ انقلابي دانشگاهها را تعطيل كردند و خواهانِ اصلاح وضع دانشگاهها شدند. شوراي انقلاب نيز با تأييد جنبشِ دانشجويان دانشگاهها را تعطيل كرد. (كتاب تاريخ ايران (2) از صفويه تا دوران معاصر، سالِ دوّم نظام جديد آموزش متوسطه 1377)
28 سال پيش دانشگاهها را بستند و در گوش آقاي خميني خواندند تا بگويد "دانشگاه را به اطاق جنگ تبديل كردهاند" و اين گفتة ايشان را در كتابهاي درسي آوردند تا براي دانشآموزان بستن دانشگاهها را توجيه كنند. امّا ديديم و ديديد همان دانشآموزان وقتي وارد دانشگاهها شدند در مقابل نظام ايستادند و دو ريئسجمهور فريبكار (خاتمي و احمدينژاد) را از دانشگاه بيرون كردند و فرياد زدند كه دانشگاه جاي دروغگويانِ آزادي و عدالتكُش نيست.
28 سال پيش گفتيد و نوشتيد و تبليغ كرديد كه "دانشگاه مركز فعاليت ستون پنجم بيگانه شده". 23 سال بعد روزنامة كيهان در مقالهاي به قلمِ حسين شريعتمداري باز آن گفته را تكرار كرد و امروز از زبان احمدينژاد و حاميان و مزدبگيرانش باز زمزمه كودتايي ديگر عليه دانشگاه و دانشگاهيان را مي شنويم. دستيگريها، زنداني نمودنها، اخراج دانشجويان و استادان ستارهدار شدنها، ضرب و شتم دانشجويان، تهديد دانشجويان و استادان به شدت ادامه دارد چرا كه به زعم قدرت به دستان دانشگاه "محلي براي تحريكات دشمن" شده است. ميخوانيم قسمتي از اهانتهاي احمدينژاد نسبت به دانشجويان را در روز حضور در دانشگاه اميرکبير در هنگام مواجه شدن با اعتراض دانشجويان: "احمدينژاد در خصوص دانشجويان سه ستاره با لحن تمسخرآميزي گفت: دستور ميدهم به دانشجويان سه ستاره ستواني بدهند كه اين مسئله با اعتراض شديد دانشجويان دانشگاه اميركبير مواجه شد و دانشجويان رئيسجمهور را هو كردند. اين مسئله با اعتراض شديد احمدينژاد مواجه شد و وي دانشجويان معترض را عاملِ آمريكا خواند و آنها را به گرفتن پول از بيگانگان متهم كرد، اما خاطرنشان كرد همة آنها را دوست دارد و با آنها مهرورزي خواهد كرد. رئيسجمهور همچنين دانشجويان را به بيحيا بودن متهم كرد احمدينژاد گفت: شما به من توهين ميكنيد، امّا من جواب شما را با آرامش خواهم داد؛ در ادامه احمدينژاد تهديد كرد كه دانشجونماها را به صلابه ميكشم." گزارش از خبرنامة اميركبير، دوشنبه 20 آذر 85)
درست است كه احمدينژاد يك دانشگاهيست ولي ميبينيم انديشه و افكارش ضد دانشجويان و دانشگاهيان است و اين اقتضاي نگاه بنيادگرايانه او به مسائل جامعه ميباشد.
آقايان بيجهت در فكر علت تراشي براي دشمني ديرينهشان با نهاد دانشگاه نباشند. اكثريت مردم و دانشجويان و استادان خوب ميدانند كه برخاستگان از تفكرات نهاد روحانيت و حوزه هيچگاه نخواستهاند و نتوانستهاند وجود يك نهاد دانشگاهي مستقل و حامي آزادي و عدالت را كه بيشترين مبارزان و مجاهدانِ در راه ظلمستيزي و حكومتهاي استبدادي و مطلقه را در دامان خود پرورش داده تحمل نمايند.
در پايان باز هم بعنوان يك دانشگاهي اعلام ميكنم اگر نه يكبار و دوبار بل دهها بار عليه دانشگاه كودتا كنيد و نام آنرا «انقلاب فرهنگي» بگذاريد باز دانشگاه بعنوان سنگر آزادي در برابر ظلم و جور و بيعدالتي شما خواهد ايستاد.
و در خاتمه با معذرتخواهي از استادان و دانشجويان و براي اثبات مجدد دشمني ديرينه پرورشيافتگان يكي از مراكز وابسته به حوزه (مدرسه حقاني)، قسمتي از فرمايشات اخير جناب آقاي مصباح يزدي در مورد دانشگاهها را در اينجا نقل ميكنم تا تفكرات بنيادگرايانه و ضددانشگاهي تربيتشدگان و مدرسين اين مدرسه بر همگان روشن گردد و بهتر متوجه گردند اين همه دشمني با دانشگاهها از كجا ريشه ميگيرد."آيتالله مصباح يزدي بيشترين فسادهاي اخلاقي را متوجه دانشگاهها دانست و تأكيد كرد مختلط بودنِ دانشجويان مجرد در محيطهاي اجتماعي و رواج سيديها و ابزارهايي كه از نظر اخلاقي پايههاي دين را تضعيف ميكند عامل اصلي اين مسئله است. خيلي بيشتر از آنچه فكر ميكنيم جوانان ما از نظر فكري و اعتقادي و مباني اخلاقي و ارزشي سست و لرزان هستند." (روزنامة اعتماد ملي، شنبه 16 تير ماه 86)
ولي آقاي مصباح يزدي هرگز روشن نكردند چرا پس از تسلط روحانيون بر همه امور مملكت چنين شده است، مقصر كيست؟ دانشگاهيان يا حوزويان؟
نگاهي به ريشهها
آغاز سالِ دوم و پس از سه بار جابهجا شدن، "حسبالامر حجج اسلام" بر روي قفل مدرسهي رشديه قفل ديگري ميزنند، يعني كه مدرسه بايد تعطيل شود، رشديه قفل را ميشكند و به "قائممقامِ حاكمِ تبريز" يعني نمايندة حكومت عرف پناه مي برد كه "تكليف" چيست؟
جانشين حاكم و نمايندة دولت ميگويد "مكتب ادارة روحاني است و كارهاي راجع به ادارات روحانيون با خود روحانيين است و دولت دخالت در امر مدارس نميكند، با چنين پشتگرمياي طلاب و مكتبدارها و اراذل و اوباش به اين بهانه كه اين رسم تعليم جديد «طرز تعليمِ... آمريكائياست» و رشديه مأمور آنهاست، با چوب و چماق به مدرسه حمله ميكنند، اسباب و اثاثه و «كتابخانه»اش را به غارت ميبرند. رشديه هم فراري ميشود و به مشهد پناه ميبرد."
بدين ترتيب نخستين دبستان جديد ايران باز و بسته شد، اما رشيديه از پا ننشست. از پس هر فراري باز ميگشت و تا اوضاع را مساعد ميديد دوباره مدرسهاي برپا ميكرد.
در يكي از فرارهايش به مشهد، در آنجا هم به مساعدت عدهاي، مدرسهاي در خور «دانايي و توانايياش» داير كرد، سه سال به پايان نرسيده بود كه تكفيرش كردند. ميگويد: "مؤثرترين اسبابها تكفير من بود اعتنا نكردم. از ورود به حَرَم مانع شدند، به زيارت از خارج قانع شدم. از ورود به حمامها قدغن كردند، در منزل استحمام كردم. در معابر بناي فحاشي گذاشتند، جز براي مدرسه از خانه خارج نشدم «يكي از آقايان كه مقامش عاليتر از لياقتش است خودداري نتوانست. گفت: اگر اين مدارس تعميم يابد يعني همة مدارس مثلِ اين مدرسه باشد بعد از ده سال يك نفر بي سواد پيدا نميشود، آن وقت رونق بازار علما به چه اندازه خواهد شد؟ معلوم است علما كه از حرمت افتاد[ند]، اسلام از رونق ميافتد. تا مدارس در اروپا به اين درجه نرسيده بود، اسلام نصاري را اميدي بود. مدارس كه ترقي كرد، دين از رونق افتاد، نصاري بيدين شدند. صلاح مسلمين در اين است كه از صد شاگرد كه در مدرسه درس ميخواندند، يكي دوتاشان ملّا و باسواد باشند و سايرين جاهل و تابع و مطيع علما باشند." (خاطرات ميرزا حسن رشديه، به نقل از كتاب مشروطه ايراني دكتر ماشااله آجوداني، ص 514 ـ 515)
پس از جنگ هاي ايران با روسها و عثمانيها و جدا شدن قسمتهايي از خاك ايران و شكست ايران كمكم سرانِ حكومت قاجار از جمله عباس ميرزا و قائممقام و اميركبير به اين نتيجه رسيدند كه قدرت آنها ناشي از علوم جديد بويژه در فنآوري نظامي است، ديگر زمان جنگيدن با شمشير و كمان و وسائل غيرمدرن بدون داشتن يك ارتش منظم و با دسيپلين و آموزش ديده سپري شده است. بايد در كشور ما هم مدارس تأسيس گردد كه دانشآموزان آن با علوم جديد آشنا گردند. پيش از اينها اميركبير كه در سفرهايش به خارج به علت پيشرفت آنها پي برده بود به انتقاد از شيوة مدارس قديم برخاست و با احساس نياز به مدارس جديد تأسيس مدرسة دارالفنون را در رأس كارهاي علمي و فرهنگي خود قرار داد. چند سال بعد يكي از رجال سرشناس دورة قاجار مستشارالدوله در نوشتهاي با عنوانِ «يك كلمه» از يك ضرورت مهم پرده برداشت و چنين نوشت: "تعليم علوم و معارف در فرنگستان... از اَلزَم امور و اََقدَم وظايف است اگرچه در ايران مدارس بسيار است و تحصيل علوم ميكنند امّا علومي كه ميخوانند علومِ دين است، يعني علومي است براي آخرت و از براي معاد نه از براي معاش. حال آنكه آن قسم تحصيل [تحصيل علوم ديني مربوط به معاد و آخرت] در جنب تحصيل علومِ صنايع و معاشِ اهلِ فرنگستان، مثل چراغ است در مقابل آفتاب و مانند قطره است در جنب دريا." (ميرزا يوسفخان مستشارالدوله "يك كمله"، ص 49ـ51 ـ52)
براي ريشهيابي آنچه موجب شد تا روحانيونِ به قدرت رسيده 28 سالِ قبل دانشگاهها را به روي استادان و دانشجويان ببندند اشارهاي به برخورد و مخالفت شديد اين جماعت با تأسيس مدارس جديد و دسترسي مردم به علوم و انديشههاي نوين ضروري بود. امّا براي بهتر روشن شدن وقايع تاريخي صد و پنجاه سالِ اخير ايران و ماهيت تزويرگران بيمناسبت نميبينم به نظرات يكي از روحانيان پيش از رسيدنِ به قدرت در باب تأسيس مدارسِ جديد از جمله دارالفنون اشارهاي داشته باشم: "كيست كه نداند امالامراض ملتهاي عقب نگهداشته شده جهل است؟ كيست كه نداند علت تفوق چند كشور بزرگ بر سه ميليارد جمعيت دنيا همان برتري دانش و علم و صنعت است؟ مقصد و هدف اميركبير اين بود كه در اين مدرسه تمام فنون جديدي كه هنوز به طور كلاسيك، يا اصلاً به ايران نيامده بود، در اين مدرسه تدريس شود و بهمين جهت نام آنرا «دارالفنون» نهاد. (كتاب اميركبير يا قهرمان مبارزه با استعمار، اكبر هاشمي رفسنجاني، ص 131ـ132، چاپ 1346)
بايد از آقاي اكبر هاشمي رفسنجاني در همين قسمت از اين يادداشت پرسيد، كيست كه نداند بزرگترين مخالفان تأسيس مدارسِ جديد در ايران پيش و پس از اميركبير طبق آنچه اسناد ميگويد روحانيت و هم لباسهاي شما بودند و هم آنها بودند كه تمامِ تلاششان حفظ مكتب خانهها و حوزههاي مذهبي براي تربيت «علما» بود و از اينكه تودههاي مردم باسواد شوند و از جهل و ناآگاهي بيرون بيايند نگران بودند.
كيست كه نداند روحانيت بنيادگرا با رسيدنِ به قدرت كامل چه بلايي بر سرِ دانشگاهها و مدارس و معلمان آورد.كيست كه نداند آنچه امروز «نظام ولائي» با دانش، دانشگاه، علم، عالم و معلم و استاد ميكند دنبالة همان رفتاريست كه با اميركبيرها و «رشديه»ها كردند و كيست كه نداند يكي از عوامل مهم بستن دانشگاهها در سال 59 جناب هاشمي رفسنجاني بوده است.
امّا با تمام مخالفت خوانيها ميبينيم پس از اعلام مشروطيت روز به روز به تعداد مدارسِ جديد افزوده ميشود و مكتبخانهها از سكه ميافتد. پس از مشروطه، اَعمال و اعلام نظرات تعدادي از روحانيون، نفوذ و بالطبع قدرت مكتبخانهداران و متصديان حوزههاي مذهبي كم و كمتر ميشود تا آنجا كه مدارس جديد تقريباً جايگزين مكتبخانهها ميگردد. در سالِ 1313 با تأسيس دانشگاه تهران تغييرات بزرگي در زمينه دانش و دانشآموزي و تحولات اجتماعي به وقوع ميپيوندد كه لازمست دقيقتر و موشكافهتر به آنها بپردازيم.
نقشِ دانشگاهها در تحولات اجتماعي قبل از انقلاب
گفتيم مكتبخانهها كه يك ملّا يا ملاباجي آنرا اداره ميكرد ميتوانست به تعدادي از مكتبروها سواد خواندن و نوشتن به ويژة خواندن قرآن بياموزد و تعداد بسيار محدودي شاگرد براي تحصيل در حوزههاي علميه تربيت كند، روحانياني كه به مدارج لازم ميرسيدند، نقش اساسي و تعيينكننده در تحولات اجتماعي داشند و با سلاطين و حاكمان روابطي تنگاتنگ برقرار مينمودند كه نمونه آنرا در انقلاب مشروطه ميتوان ديد. تا پيش از تأسيس مدارسِ جديد قبل و بعد از مشروطه تقريباً صددرصد امور آموزشي و فرهنگي را مكتبخانهها و حوزههاي علمي بر عهده داشتند. با تأسيس اولين دانشگاه به سبك جديد (دانشگاه تهران 1313) رقيبي براي حوزهها از نظر تربيت «عالم» پيدا شد، تا آنجا كه روز به روز نفوذ و قدرت حوزههاي علمي كمتر و كمتر شد و تربيت متخصصين علوم مختلف به دانشگاه محول گرديد و دامنة فعاليت حوزههاي ديني تنها به تربيت طلاب علوم ديني محدود گشت. در اين دوره محدوديتهايي براي حوزهها ايجاد شد. از جمله هر طلبهاي نميتوانست عمامه به سر گذارد و از اين قبيل محدوديتها. با تأسيس اولين دانشگاه با وجود آنكه حركتهاي سياسي به شدت سركوب ميشد در اين دوره (1313 تا 1320) اولين تشكلهاي دانشجويي مانند «اتحاديه محصلين»، «سازمان جوانان و دانشجويان دموكرات» و گروه 53 نفر كه از تفكرات ماركسيستي الهام گرفته بودند سركوب شدند، يكي از رجال سياسي معروف آن زمان فجرالسلطنه هدايت هنگام نصب نخستين سنگبناي دانشگاه تهران با اشاره به ساختمان راهآهن كه در زمان صدارت خودش صورت گرفته بود چنين گفت: چند سال قبل مقدم شاهانه كلنگي بر زمين زدند كه اوضاع جسمي مردمِ اين مرز و بوم را اصلاح نمايد و امروز به بناي مؤسسهاي شروع ميفرماييد كه عقل و روح مردم اين مملكت را اصلاح نمايند. (حسين مكي، تاريخ 20 ساله ايران، جلد 6، ص 200)
رضا شاه روزي كه اولين كلنگ دانشگاه تهران را به زمين زد، شايد نميدانست چه آتشي به خرمن هستي خود و نظام استبدادياش زده است. در سالهاي بين 1313 و 1315 اعتصابهايي توسط دانشجويان پزشكي و تربيت معلم صورت گرفت. در سال 1316 دانشجويان دانشكده حقوق در اعتراض به هزينههاي بيهوده در كلاسها حاضر نشدند و دكتر اراني يكي از اساتيد دانشگاه گروه 53 نفر مشهور را تشكيل داد. اعضاء اين گروه عمدتاً از دانشجويان و استادان دانشگاه تهران بودند. اين گروه در ارديبهشت سال 1316 به اتهام تشكيل سازمان مخفي، انتشار بيانيه ماه مه (روز كارگر) سازماندهي اعتصابهاي دانشكدة فني و كارخانه نساجي اصفهان و ترجمه كتابهايي مانند (كاپيتال ماركس) دستگير و به مجازاتهاي مختلف محكوم شدند. (كتاب جنبش دانشجويي در ايران،عليرضا كريميان، ص 107)
پس از حوادث شهريور 1320 و تبعيد رضاشاه و اشغالِ ايران از سوي متفقين و تا حدودي باز شدن فضاي سياسي ايران حوزههاي علميه فعالتر شدند و دانشگاههاي جديدي در جاي جاي ايران تأسيس شد امّا آتشبسي بين حوزههاي علميه و دانشگاهها برقرار شد طوريكه هر يك از اين مراكز كار خود را انجام ميدادند ولي قدرت و نفوذ دانشگاهها بين مردم روز به روز زيادتر مي شد، تا آنجا كه در تلاش براي كسب آزادي و عدالت و مبارزه با استبداد و استثمار دانشگاهها نقش پيشتاز را بعهده گرفتند و در اين مسير رودرروييهاي بسياري بين دانشجويان دانشگاهها و عوامل نظام شاهي روي داد كه منجر به شهادت و دستگيري تعداد زيادي از دانشجويان و استادان شد كه بعنوان نمونه از اولين و آخرين آن (16 آذر 32 و 13 آبان 57) ميتوان نام برد. از سالِ 41 كه جمعي از اصحاب حوزه در مخالفت با شركت زنان در انتخابات مجالس ايالتي و ولايتي و سوگند به كتاب مقدس (به جاي قرآن) وارد صحنة مبارزه شدند و پس از آن در مخالفت با قانونِ كاپيتولاسيون و انقلاب سفيد شاه، باز نقش دانشجويان و دانشگاهيان اگر بيشتر از روحانيون نبود كمتر هم نبود، فراموش نكنيم حتي در تظاهرات 15 خرداد سالِ 42 دانشجويان دربه صحنه آوردنِ مردم نقش اساسي داشتند و از ياد نبريم پارچه نوشتهاي را كه بر سرِ در دانشگاه تهران آن روزها نصب شده بود «اصلاحات آري، ديكتاتوري نه». همة اين وقايع نشانگر آن بود كه با تأسيس دانشگاهها روز به روز نقش حوزهها در تحولات اجتماعي كمرنگتر ميشد. براي اينكه تا حدودي نقش دانشجويان در آن روزها روشن گردد به يك اتفاقِ جالب و روشنكننده اشاره ميكنم.
پس از تظاهرات 15 خرداد 42 و دستگيري و تبعيد آقاي خميني و به زندان افتادن بعضي از سران جبهه ملي و نهضت آزادي و حزب توده و تشديد خشونت، در تابستان 1342 در حالي كه رهبران جبهه ملي و نهضت آزادي در زندان بودند و دولت علم تدارك انتخابات دورة بيست و يكم مجلس شوراي ملي را ميديد، سازمان دانشجويان جبهه ملي اعلام كرد قصد دارد براي اطلاع از صحت و سقم ادعاي دولت در زمينة آزادي انتخابات مجلس شوراي ملي روز 15 شهريور متينگي در ميدانِ بهارستان برگزار كند. روز 14 شهريور يك روز قبل از برگزاري متينگ رهبران جبهه ملي از زندان آزاد شدند، سران آزاد شده با انجام متينگ به بهانه اينكه فرماندار نظامي موافقت نكرده به مخالفت برخاستند، ولي متينگ دانشجويان با حضور چند هزار دانشجو و هوادارنِ جبهه ملي برگزار شد. دانشجويان شعار ضد حكومت ميدادند و درگيري روي داد و بيش از يكصد تن دستگير شدند. (جهت اطلاع بيشتر از اين وقايع به كتاب تارخ سياسي بيست و پنج ساله ايران تأليف سرهنگ غلامرضا نجاتي مراجعه گردد)
پس از اين جريان جبهه ملي فعاليت خود را متوقف كرد و «سياست صبر و انتظار» در پيش گرفت. همين امر و مسايل ديگر موجب اعتراض شديد دانشجويان شد تا بالاخره دكتر مصدق بعد از چند مكاتبه با شوراي مركزي جبهه ملي و دانشجويان انحلال جبهه ملّي دوّم را اعلام كرد. در اينجا جهت اطلاع بيشتر از نقش دانشجويان در تحولات اجتماعي و نظر دكتر مصدق نسبت به آنها آخرين نامة دكتر مصدق به دانشجويان قبل از انحلال جبهه را ميآورم.
احمدآباد ـ 26 ارديبهشت 1343آقايانِ محترم و فرزندانِ عزيزم[سازمان دانشجويانِ جبهه ملي ايران]
نامة مورخ 18 ارديبهشت رسيد و موجب نهايت امتنان گرديد، فداكاريهاي شما در راه وطن عزيز موجب افتخار هموطنان است، اميد و چشمداشت عموم به فداكاريها و از خود گذشتگيهائي است كه در راه آزادي و استقلال ايران وطن عزيز نمودهايد. اينجانب براي شما فرزندانِ عزيز كمالِ احترام قائلم و اكنون كه كاري از من ساخته نيست و در زندان بسر ميبرم با قلبي محزون و چشمي گريان توفيقِ شما را بيش از پيشِ از خدا مسئلت دارم. كسي كه شما را بسيار دوست دارد ــ دكتر محمد مصدق (به نقل از كتاب تاريخ، بيست و پنج سالة ايران، ص 279)
با انحلالِ جبهه ملي دوّم و دستگيري سرانِ نهضت آزادي و خشونتي كه نظام شاهي در سركوب قيامِ 15 خرداد سالِ 42 بكار گرفت، كمكم فكر تغيير شيوه مبارزه در بين دانشجويان گسترش يافت. در كتاب تاريخ سياسي بيست و پنج سالة ايران چنين آمده است.
پيدايش گروههاي چريكي و مبارزة مسلحانه آنها با رژيم كودتا، علل و انگيزههاي گوناگوني داشت، كودتاي 28 مرداد 1332، متلاشي شدنِ نيروهاي اپوزيسيون، شكست جبهه ملّي دوّم پس از همهپرسي بهمن 1341 و از بين رفتن امكانات قانوني و سرخوردگي از فعاليتهاي علني و عمومي و سركوب خشونتبار قيام 15 خرداد 1342 نشان داد كه ادامة مبارزه با رژيم شاه با شيوههاي پيشين و از راه قانوني، ناممكن است. مهندس بازرگان در دفاعيات خود در دادگاه تجديدنظر نظامي گفت: ما آخرين كساني هستيم كه از راه قانونِ اساسي به مبارزة سياسي برخاستهايم. ما از رئيس دادگاه انتظار داريم اين «نكته» را به بالاتريها بگويند.
در نيمة دوّم سالِ 1342 پس از سركوب آخرين مقاومت نيروهاي مخالف رژيم، جوانان بخصوص جناح راديكالِ دانشجويان دانشگاه تهران كه زير فشار روزافزون قرار گرفته بودند به چارهجويي پرداختند. در اواخر سالِ 1343 افراد و گروههاي مخالف رژيم با نقطهنظرهاي مختلف و حتي بدونِ شناسايي يكديگر، به يك نتيجه واحد رسيده بودند، مبارزة مسلحانه! (كتاب تاريخ سياسي بيست و پنج ساله ايران، تأليف سرهنگ غلامرضا نجاتي، ص 273ـ274)
و اين تحولات در ذهن جوانان و دانشجويان در شرايطي شكل ميگرفت كه برخلاف 15 خرداد سال 42 كه دستگيري آقاي خميني منجر به قيامِ مردم شد، پس از دستيگري و تبعيد آيتالله خميني به تركيه در 13 آبان سال 1343 در حاليكه تعدادي از دانشجويان خود را آماده براي مبارزة مسلحانه ميكردند، حوزههاي علميه هيچ عكسالعمل درخوري نشان ندادند. درست است كه ترور حسنعلي منصور نخستوزير در صبح روز اوّل بهمن 43 به دست محمد بخارايي موجب اعدام او و صادق اماني، رضا صفارهرندي و مرتضي نيكنژاد گرديد و صبح روز 26 خرداد 1344 حكم دادگاه نظامي اجرا شد و 9 نفر از اعضاء «هيئت مؤتلفه اسلامي» محكوم به حبسهاي طويل المدت شدند و باز هم صحيح است كه تعدادي از افراد ذكر شده سر و سرّي با بعضي از روحانيون داشتند، امّا نهاد روحانيت و حوزههاي علميه خود را كنار كشيده بود و حاضر به پرداخت هزينة مبارزه با نظام شاهي نبود. بهتر است اين واقعيت را از زبان يكي از رهبرانِ مؤتلفة اسلامي كه به جرم شركت در قتل حسنعلي منصور دستگير و زنداني شده بود بشنويم: "خوب آقاي خميني گرفته شد و يك كشتار هم شده بود، آخوندهايي هم كه گوشه و كنار بودند كه از اوّل با اين حركتها مخالف بودند، يك مقدار زبانشان دراز شد كه خوب، جواب اين خونها را كه ميدهد؟ اين همه كشته داديم چه فايده؟ چطور شد؟ يك سري از اين حرفها."
كتاب ناگفتهها، خاطرات حاج مهدي عراقي، ص 185
اين نكته قابل بحث و تحليل است كه چرا وقتي در 13 آبان 43 آيتالله دستگير و به تركيه تبعيد شد، عكسالعمل چنداني ــ برخلاف 15 خرداد 42 ــ نه از سوي نهادِ حوزه و نه از سوي نهاد دانشگاه بروز نكرد، آنگونه كه حاج مهدي عراقي اظهار عقيده ميكند، بسياري از آخوندها اصلِ قيامِ 15 خرداد را زير سئوال برده بودند و ميگفتند "اين همه كشته داديم چه فايده؟" از سوي ديگر دانشجويان و تربيتشدگان دانشگاهها راه جديدي را در مبارزه با استبداد انتخاب كرده بودند و آنهم «مبارزه مسلحانه بود». اين چنين شد كه در آن سالها (42 تا 49) گروههاي متعددي با استراتژي مبارزة مسلحانه و با عقايد گونهگون تشكيل شد، از جمله حزب ملل اسلامي، گروه جزني، گروه احمدزاده و پويان، سازمان مجاهدين خلق، گروه سياهكل، سازمان فدائيان خلق و.... با يك نظر به كادرها و فعالين اين گروهها متوجه ميشويم قريب باتفاق آنها ريشه در دانشگاهها و مبارزات دانشجويي دارند. سرهنگ غلامرضا نجاتي در مورد آغاز مبارزات چريكي ميگويد: "هرچند جنبش چريكي كه عمليات آن از بهمن ماه 1349 آغاز شد نتوانست به همه هدفهاي خود برسد، ولي دستاوردهاي عمليات مسلحانة چريكها، در سياهكل و به دنبال آن، مبارزات مسلحانة سازمان مجاهدين خلق ايران و ديگر گروههاي چريكي فضاي سياسي كشور را عوض كرد و روحيه رزمندگان را بالا برد. به تظاهرات اعتراضآميز دانشجويان و روشنفكران، ابعاد تازهاي بخشيد. «قَدَر قدرتي» محمدرضا شاه را باطل ساخت تبليغات رژيم و متحدين غربي و شرقي او را، كه ايران را جزيرة ثبات ميگفتند، مخدوش كرد و نتايج و آثار «انقلاب شاه و مردم» را زير سئوال كشيد." (تاريخ سياسي بيست و پنج ساله ايران، ص 437ـ 438)
طبق تحقيقات محقق سرشناس آبراهاميان كه در كتاب «ايران بين دو انقلاب» آمده است: "در فاصلة بين واقعة سياهكل و مهرماه 1357 تعداد 341 چريك و افراد وابسته به گروههاي مسلح سياسي طي مبارزه با رژيم شاه جانِ خود را از دست دادند كه در ميانِ آنها 39 زن از جمله 13 دانشجوي زن و تنها يك روحاني [احتمالاً شهيد اندرزگو] وجود داشته است."
لازم به يادآوري است در جريان مبارزات مسلحانه با نظامِ شاهي در حاليكه حوزه و نهاد روحانيت خاموش بود، تعداد انگشتشماري از روحانيون طرفدار آيتالله خميني به حمايت از مجاهدين خلق كه سازماني با ايدئولوژي مذهبي بود برخاستند و بهمين اتهام دستگير و زنداني و يا تبعيد گرديدند. امّا با اعلام تغيير مواضع ايدئولوژيك كه توسط تعدادي از اعضاء مجاهدين اعلام شد، اين حمايتها نه تنها ادامه نيافت بلكه تبديل به ضديّت شد.
در فاصله بين سالِ 43 و 57 كه نظام شاهي سقوط كرد همسويي گروههاي مذهبي و غيرمذهبي از هم پاشيد و با دامن زدنِ اين مسئله از سوي ساواك، و اعلام فتواي معروف (نجاست ماركسيستها) از طرف بعضي از روحانيون زنداني، نظام موفق به قلع و قمع گروههاي معتقد به مبارزه مسلحانه گرديد.
امّا ماركسيست شدن تعدادي از اعضاء مجاهدين يك حقيقت بسيار تلخ را بر همگان روشن كرد و آنهم كمكاري و بيتوجهي روحانيون در تهيه خوراك فكري براي مذهبيهاي مجاهد بود. آنها در حاليكه معتقدين به ماركسيسم دهها و صدها كتاب و جزوه و نقد و تحليل در مورد چگونگي حل مسائل اقتصادي مردم و علمِ مبارزه در اختيار داشتند، مجبور بودند به چند كتاب كه از سوي افرادي مانند مهندس بازرگان از جمله راه طي شده نوشته شده بود قناعت كنند يا متوسل به كتابهاي سيّد قطب و بعضي نويسندگان ديگر گردند، كه نميتوانست بسياري از سئوالات آنها را پاسخگو باشد. راستي در فاصله بين سالِ 1342 تا 1350 حوزه كه در لاك خود فرو رفته بود چند كتاب يا جزوه يا تحليل در مسائل اسلامي كه به درد جوانان و دانشجويان بخورد منتشر كرد؟ در حاليكه جوانها نشئه دانستن راهكارهاي اسلام براي حل مشكلات جامعه بودند، اگر از سالِ 1347 با فعال شدن حسينيه ارشاد و انتشار كتاب «محمد خاتم پيامبران» كار مطرح كردنِ اسلام به عنوانِ يك مكتب مبارزه آغاز شد و سخنرانيها و نظرات دكتر شريعتي در اختيار جوانها قرار گرفت، در مقابلِ كار سترك شريعتي در آن برهه از زمان، نهاد روحانيت چه عكسالعملي نشان داد؟ جز فحش و ناسزا به دكتر شريعتي و نامگذاري حسينيه ارشاد به «يزيديه اضلال» چه كاري انجام شد؟ بله تك ستارهاي مانند آيتاله طالقاني با انتشار تفاسير قرآن كاري جانانه كرد، امّا طالقاني هم از سوي حوزويان مورد حمله و هجوم بود. نه تنها شريعتي حتي كساني مانند آقاي مطهري و مفتح و بهشتي گرچه از حوزه برخاسته بودند، امّا آبشخور فكري آنها دانشگاهها بودند و براي پيشبرد كار خود بالاجبار ارتباط تنگاتنگي با دانشگاهها و دانشجويان داشتند. لازم به يادآوريست در آن سالها اگر تعدادي از مساجد مانند مسجد هدايت، مسجد همت تجريش، مسجد جوزستان و... فعال بودند و سخنرانيهايي كه بوي مبارزه ميداد در آنها صورت ميگرفت، نيروي محركه آنها نسل جوان و دانشجويان و دانشگاهيان بودند و اين واقعيت را نميتوان منكر شد.
نقش دانشگاه و حوزه در پيروزي انقلاب
درست است كه تكچهرههايي از روحانيت كه بعدها نامِ روحانيت مبارز بر خود نهادند در مبارزه با رژيم شاه شركت داشتند امّا نهاد روحانيت و حوزههاي علمي بهيچوجه تن به مبارزه عليه نظام و پرداخت هزينههاي اينكار را نميدادند و اين در حالي بود كه گروه گروه دانشجويان و استادان دانشگاهها زندان و اخراج و مشكلات فراوانِ ديگر را تحمل ميكردند و جنبش دانشجويي هرگز دست از مبارزه برنداشت، تا آنجا كه از سال 1356 دانشگاهها به تنها اميد مردم براي مبارزه با رژيم تبديل شدند و در غياب احزاب سياسي كه همه در لاك خود فرو رفته بودند دانشگاه زنده و پيشروي مبارزه بود، هرچه نهاد روحانيت به انفعال كشيده ميشد نهاد دانشگاه فعال و فعالتر ميشد و قشرهاي مختلف مردم را به دنبال خود ميكشيد. قابل ذكر است كه به دليل فشارهاي بينالملليِ طرفداران حقوق بشر و انتقادهاي بعضي مطبوعات خارجي ديوار ترس و نگراني تا حدودي تَرَك برداشت و بعضي نويسندگان شجاع از جمله دكتر علياصغر حاج سيدجوادي روزنامهنگار و نويسندة برجسته در تاريخ 27/11/54 طي نامة سرگشاده مفصلي نقد جانداري از وضع روز ميكند. ايشان در شروع نامه خود مينويسد: "كساني كه به آيندة وطنِ خود علاقه دارند، بايد با تمامِ خطرهاي ممكني كه جان آنها را از طرف خشونتهاي قانوني دولت تهديد ميكند، اين حقيقت را بازگو كنند و با صراحت عواقب فاجعهآميز سياسي و اجتماعي اين تجاهل را كه از طرف دولت براي فرار از واقعيت مشكلات و توسل به معاذيري نظير توطئه بيگانگان وانمود ميشود بدونِ ترس از زندان و شكنجه يا مرگهاي نامرئي بگويند." (نامة سرگشاده به نصرتالله معينيان، رئيس دفتر مخصوص شاه، 27/11/54)
از اواسط سال 1355 شاه و مشاورانش كه با انتقاد روزافزون جوامع طرفدار حقوقِ بشر مواجه شده بودند، تصميم گرفتند شدت سركوب را كاهش دهند. اواسط سال 1355 شاه بمناسبت سالگرد 28 مرداد جمعي از زندانيان وابسته به چپ، روحانيون و مؤتلفه را از جمله انواري و كروبي و عسگراولادي مسلمان و حاج مهدي عراقي را در مراسمي كه بعدها به «سپاس» معروف شد آزاد كرد. طي 9 ماه آخر سالِ 1356 چندين نامه سرگشاده در اعتراض به اوضاع كشور و نبود آزادي از سوي شخصيتهاي ملي و مذهبي و نويسندگان و هنرمندان و حقوقدانان و دانشگاهيان و بازاريان در سراسرِ كشور انتشار يافت. از تاريخ 18 تا 27 مهرماه 56 شبهاي شعرخواني در انجمن فرهنگي ايران و آلمان (انستيوگوته) تشكيل شد كه مورد استقبال چشمگير مردم واقع شد. پس از پايان دورة 10 شبه شعرخواني، دانشجويان دانشگاه صنعتي شريف (آريا مهرآن زمان) درست 25 آبان تقاضاي تشكيل جلسه شعرخواني كردند كه با آن مأمورين امنيتي مخالفت كردند و مانع ورود دانشجويان به سالن سخنراني شدند. بعلت اعتراض دانشجويان 30 تن از آنها دستگير شدند. بار ديگر در روز دوشنبه 30 آبان دانشجويان از جمعي از شعرا و نويسندگان دعوت كردند كه چماقداران حكومت شاه مانع ورود آنها به دانشگاه و ضرب و شتم تعدادي از دعوتشدگان شدند. اين اعمال مورد اعتراض شديد كانون نويسندگان ايران قرار گرفت و در نامه 5 آذر 1356 اين كانون آمده بود.
اين شيوة ناجوانمردانه و توطئهآميز، بار ديگر در بعدازظهر روز سيام آبان از سوي قواي انتظامي به كار برده شد. اين اقدامات بيشرمانه فصل جديدي را بر كتاب مطول تجاوزها و خودسريهاي دستگاه مجريه ايران ميافزايد.
در تاريخ 23 شهريور 1356 پنجاه و پنج تن از قضات دادگستري خطاب به رئيس ديوانِ عالي كشور طي نامهاي پيرامون كاستي گرفتن دامنة اختيارات قوه قضاييه و صلاحيت عام قوة قضايي اعتراض كرده بودند. اين اعتراضهاي جمعي يا فردي از سوي متفكران، استادان دانشگاه، نويسندگان و قلم به دستان و... ادامه داشت. از مهمترين فعاليتهاي سالِ 56 اعلامِ تأسيس "كميته ايراني دفاع از آزادي و حقوق بشر" از سوي بيست و نه تن از شخصيتهاي سياسي، مذهبي و حقوقي كشور بود. اين كميته سه روز پس از تأسيس در تاريخ 9 آذر 1356 نامهاي به دبير كل وقت سازمان ملل متحد (كورت وايلدهام) نوشت كه با صراحت مشكلات ايران و نقض حقوق بشر را مستقيماً متوجه شخص شاه كرد. در قسمتي از اين نامه آمده است: "براي اثبات نقض اساسيترين حقوقِ بشر در ايران كافي است گفته شود كه اراده و اختيار مسئوليت در تمامِ مسائل كشور اعم از داخلي يا خارجي در وجود شخص پادشاه متمركز شده است، بدونِ آنكه احدي بتواند به طور علني از افكار و اعمالِ ايشان انتقاد كند.
مؤسسين اين كميته و امضاءكنندگانِ زير نامه به دبيركل سازمان ملل متحد عبارت بودند از آقايان آيتالله حاج سيد ابوالفضل موسوي زنجاني، مهندس مهدي بازرگان، دكتر يدالله سحابي، دكتر محمد ملكي، دكتر حبيبالله پيمان، مهندس صالح بنافتي، شمس آلِ احمد، دكتر علياصغر حاج سيدجوادي، دكتر كريم سنجابي، دكتر عبدالعلي پرتوي علوي، دكتر علي شريعتمداري، احمد صدر حاج سيوجوادي، دكتر نورعلي تابنده، سيد احمد مدني، سرتيپ علياصغر مسعودي، مهندس رحمتالله مقدم، مهندس هاشم صباغيان، دكتر ناصر ميناچي، رحيم صفاري، اسلامِ كاظميه، دكتر عبدالكريم لاهيجي، دكتر اسدالله مبشري، حسن نزيه، دكتر منوچهر هزارخاني، دكتر ابراهيم يونسي، دكتر رحيم عابدي، خليلالله رضايي، دكتر كاظم سامي، مهندس كاظم حسيبي (اسامي به ترتيبي است كه در كتاب تاريخ سياست بيست و پنج سالة ايران ص 27 جلد دوّم آمده است)
با دقت روي اسامي امضاءكنندگان متوجه ميشويم در حاليكه بيش از يك سوم امضاءكنندگان استادان دانشگاه و بقيه تربيتشدگان نهاد دانشگاه بودند تنها يك روحاني (آيتالله زنجاني) آنهم غيرمرتب با نهاد روحانيت در ليست امضاكنندگان وجود دارد.
اين كميته فعاليت وسيعي را در دفاع از حقوق شهروندي ايرانيها به ويژه زندانيان سياسي انجام داد. لازم به تذكر و يادآوريست كه در آن سالها برخلاف نهاد دانشگاه نهاد روحانيت و حوزه هاي علمي تلاش چشمگيري جهت دفاع از حقوق اسامي مردم نداشت، تا آنجا كه صداي اعتراض آقاي خميني هم درآمد. امّا تعداد انگشتشماري از مساجد فعال بودند، ولي اين واقعيت را نبايد فراموش كرد كه جوانان بويژه دانشجويان در فعاليتهاي سياسي مساجد نقش اساسي و كليدي داشتند. من خود شاهد بودم كه در سالِ 1357 بسياري از دانشجويان و جوانان به كميته دفاع از آزادي و حقوق بشر مراجعه ميكردند و تقاضاي اجتماعي و راهپيمايي و اعتراض به حكومت را داشتند تا اينكه راهپيمايي سرنوشتساز عيد فطر انجام شد.(13 شهريور 1357)
"پيش از آن روز 2 شهريور به مناسبت ضربت خوردنِ حضرت علي (ع) تظاهرات و راهپيماييهاي بزرگي در سراسرِ كشور به ويژه در تهران، تبريز، رشت و مشهد برپا شد. در سالروز شهادت امام اوّل شيعيان تظاهرات مردم در شهرها با درگيري و خشونت توأم گرديد، تظاهرات روز 5 شهريور در قم چند كشته و زخمي بر جاي گذاشت روز 9 شهريور در 10 شهر عمده راهپيمايي صورت گرفت و دهها تن كشته و زخمي شدند در همان روز اعتصاب كارخانههاي ماشينسازي تبريز با خواستهاي حقوقي و سياسي آغاز شد." (نقل از كتاب تاريخ سياسي بيست و پنج ساله، ص 85، جلد دوم)
امّا راهپيمايي عيد فطر سال 57 فصل جديدي در مبارزات ملت ايران عليه نظام شاهي گشود و آيندهساز و عبرتآموز شد. تا آنجا كه در جريان بودم اين راهپيمايي از سوي كميته دفاع از آزادي و حقوقِ بشر برنامهريزي نشده بود و در پايان نماز عيد فطر كه به امامت دكتر مفتح انجام شد و خطبهها را آقاي دكتر باهنر خواند. وقتي تعدادي از جوانان و دانشجويان، شركتكنندگان در نماز را دعوت به راهپيمايي به طرف حسينيه ارشاد جهت بازگشايي آن كه از سال 51 بسته شده بود ميكردند، چندين بار از بلندگو اعلام شد كه برنامه تمام شده و روحانيت حاضر در نماز برنامه ديگري ندارد به همين دليل روحانيوني كه با مَرَدة خود از مساجد اطراف آمده بودند، دستهجمعي به طرف مساجد خود حركت كردند، بچههاي تجريش هم كه باتفاق حجتالاسلام مصطفي ملكي از مسجد همت آمده بودند به سوي آن مسجد باز گشتند. امّا بخوانيم جريان راهپيمايي عيد فطر را به قلم يك نويسندة محقق.
در مراسمِ نماز عيد فطر به امامت دكتر مفتح، در زمين قيطريه تهران دهها هزار تن شركت كردند، انبوه نمازگزاران پس از پايانِ مراسم، همراه با هزاران عابر پياده كه در خيابان قديم شميران (دكتر شريعتي) به آنها ملحق شدند و شعار ميدادند و صلوات ميفرستادند مأمورين انتظامي را تحت تأثير قرار داده بود. مردم در حين عبور از مقابل نظاميان و نفربرهاي كنار خيابان شعار «برادر ارتشي، چرا برادر كُشي!» سردادند، دختران و پسرانِ خردسال به طرفِ تفنگهاي سربازان گُل پرتاب ميكردند، ساكنان خيابانهاي دكتر شريعتي و شاه رضا (انقلاب فعلي) تا دانشگاه تهران در جلوي خانهها گل و شيريني و آب و شربت به تظاهركنندگان ميدادند. راهپيمايي عظيم روز عيد فطر (13 شهريور 57) و نظم و تربيت و سازماندهي آن خبرنگاران خارجي را شگفتزده كرد و شاه و دولت را نيز نگران ساخت. سياست مدارا و «آشتي» شريف امامي نه تنها به نتيجه نرسيده بود، بلكه قدرت اتحاد، انضباط و همبستگي نيروهاي مخالف رژيم به نمايش درآمده بود. واكنش دستگاه در برخورد و مقابله با بحران، توسل به خشونت و سركوب بود. سه روز پس از راهپيمايي عيدفطر حكومت نظامي اعلام شد. حادثه 17 شهريور ميدان ژاله (ميدان شهداء فعلي) پيامد اين سياست بود. (كتاب تاريخ سياسي بيست و پنج ساله ايران، ص 85 ـ86، جلد دوّم)
پس از راهپيمايي عيد فطر كه جمعيت كثيري را به خود جذب كرد، دولت ممنوعيت اجتماعات را اعلام نمود. امّا روز پنجشنبه 16 شهريور بيش از نيمميليون از مردم در تظاهرات عليه ممنوع شدنِ تظاهرات به خيابانها ريختند و براي نخستين بار شعار «مرگ بر شاه» سر دادند، راهپيمايان مردم را دعوت براي تظاهرات روز جمعه 17 شهريور در ميدان ژاله مينمودند. از شب جمعه در تهران و 11 شهر ديگر اعلام حكومت نظامي شد. صبح روز جمعه 17 شهريور دهها هزار تن از مردم تهران كه بيشتر آنها از اعلام حكومت نظامي بيخبر بودند براي راهپيمايي و تظاهرات سياسي به خيابانها ريختند و حدود 20 هزار نفر نيز در ميدان ژاله گرد آمدند. مردم به گلوله بسته شدند و حمله نظاميانِ شاه به مردم صدها كشته و مجروح بر جاي گذاشت و اين روز به «جمعة سياه» معروف گشت. آيتالله خميني پس از گذشت 5 روز از راهپيمايي عيدفطر روز 18 شهريور اعلاميهاي از نجف صادر ميكنند و در حاليكه علماي بزرگ اسلام كه مورد نظر ايشان بودند، نقشي اساسي در تظاهرات و راهنماييهاي 13 تا 17 شهريور نداشتند در اعلاميه چنين مينويسند: "شما اي علماي بزرگ اسلام و سياسيون بزرگ كه از فشار شاه هراسي به دل راه نميدهيد نشانة اعتماد و قوت روحية ملت هستيد و در اين موقعِ حساس، نه تنها بايد استقامت كنيد، بلكه روحية عالي مقاومت جامعه را هر چه بيشتر بايد تقويت كنيد و هرچه بيشتر صفوف خود را براي مقابله با دشمن مردمِ ايران متشكلتر كنيد. از خداوند متعال نصرت اسلام و مسلمين را خواهانم." (كتاب تاريخ سياسي بيست و پنج ساله ايران، ص 96، جلد دوّم)
روزِ 19 شهريور 57 شريف امامي به نخستوزيري از سوي مجلسِ شوراي ملي انتخاب ميگردد پس از اين انتخاب و بلافاصله دامنة تظاهرات و اعتصابها گسترش مييابد. با آغاز مهرماه و بازگشايي دانشگاهها و مدارس تظاهراتِ سياسي دانشجويان و دانشآموزان بُعد وسيعي به اعتراضات مردم ميبخشد و جوانان و دانشجويان در سراسرِ كشور نه تنها اعتصابها و اعتراضها را هدايت ميكنند بسياري از مساجد را به سنگري براي مبارزه با رژيم تبديل مينمايند. پيش از ظهر روز 15 مهر 57 آيتالله خميني و همراهان (سيد احمد خميني، دكتر ابراهيم يزدي، آقايان فردوسيپور و املايي) با هواپيماي عراقي عازم پاريس ميگردند. در فرودگاه پاريس دكتر حسن حبيبي، دكتر غضنفرپور، دكتر بنيصدر، احمد سلامتيان و آيتالهي باستقبال آقاي خميني ميآيند و پس از چند روز استراحت در منزل دكتر غضنفرپور به خانهاي در نوفل لوشاتو (حومه پارپس) منتقل و تا بازگشت به ايران در آنجا سكونت ميكنند.
با بازگشايي دانشگاهها و مدارس (مهر 57) و تشكيل سازمان ملّي دانشگاهيان ايران كه يك تشكل سراسري از استادان دانشگاهها بود و بعد از راهپيمايي عيدفطر و حادثه كشتار 17 شهريور (جمعه سياه)، دانشگاهها و مدارس بسيار فعال شدند، امّا تا اين زمان نهاد روحانيت و حوزهها جز تعداد بسيار قليلي از روحانيون خود را از مبارزه كنار ميكشيدند و تعداد انگشتشمارِ مساجد فعال را هم جوانها و دانشجويانِ مجاهد و مبارز به فعاليت واداشته بودند. بيمناسبت نميدانم براي آگاهي بيشتر تكهاي از نوشتههاي شبح عباسعلي عميد زنجاني كه اين روزها به رياست دانشگاه تهران منصوب شده را كه در كتاب خاطراتش آمده ذكر كنم. ايشان تحت عنوان «شيوههاي نفوذ منافقين و گروهكها در ميان شخصيتها» مينويسد: "ما يك دفعه در اواخر انقلاب و اوايل حكومت جمهوري اسلامي متوجه شديم كه همين كتابخانة مسجد لرزاده كه ما با زحمتهاي زياد مركز تجمع جوانهاي انقلابي قرار داده بوديم (گويا ايشان قبل از تغيير نظام پيشنماز مسجد لرزاده بوده) لانهاي براي فعاليتهاي منافقين، امتيها و پيكاريها شده است." (كتاب خاطرات عميد زنجاني، ص 208ـ209)
در حاليكه دانشگاهها از بدو تأسيس پرچم مبارزه عليه استبداد و بيعدالتي را هميشه به احتراز درآورده بودند پس از ورود آقاي خميني به پاريس و ناكاميهاي پيدرپي شاه در مبارزه با قيام مردم و آنگاه كه آيتالله طالقاني كه از زندان آزاد شده بود تازه تعدادي از روحانيون كه به گفتة آقاي ناطق نوري (كتاب خاطرات جلد اوّل ص 114) كمكم بيست امضاء بعد چهل امضاء و بالاخره اعلاميهاي در دعوت مردم براي شركت در راهنمايي تاسوعا و عاشورا با 220 امضاء منشر كردند كه در پايان اين اعلاميه آمده بود: "در خاتمه از عموم شركتكنندگان انتظار داريم انضباط و اطاعت از دستورات مسئولانِِ راهنمايي در شعارها و حمل پلاكاردها و ساعات مسير حركت كه همه اينها به دقت تعين و ابلاغ ميشود نموده و نمونة رشد واگاهي ملت اسلامي را به معرض ديد انبوه خبرنگاران و نظار جهاني كه به دقت مراقب حركت ما در اين مرحلة حساس خواهند بود قرار دهيم. (16 آذر 1357، كتاب خاطرات ناطق نوري، جلد اوّل، ص 114)
در جريان تظاهرات عظيم تاسوعا و عاشورا (18 و 19 آذر 57) كه از سوي كميته ويژه اعلام شد و تعدادي از روحانيون (روحانيت مبارز تهران) بناچار در آن شركت كردند، بعدها بويژه پس از پيروزي انقلاب و تسلط روحانيون بر تمام اموركشور از جمله نگارش تاريخ انقلاب حرف و حديثهايي مطرح شد تا اينكار را ابتكار روحانيت جلوه دهند، در حاليكه واقعيت به گونههاي ديگر بوده است كه بعنوان كسي كه از اوّل در جريان حضور داشت چگونگي آنرا از روي اسناد و مداركي كه در دسترسم ميباشد بيان ميكنم. اميد كه راوي صادق باشم.
پس از راهپيمايي عيد فطر از قيطريه (13 شهريور 57) و تظاهرات و راهنماييهاي 16 و 17 شهريور (جمعه سياه) و بازگشايي دانشگاهها و مدارس و رفتن آيتالله خميني به پاريس (015 مهر 57) و آزادي آيتالله طالقاني از زندان (8 آبان 57) و پذيرش رهبري انقلاب در داخل كشور از سوي آيتالله طالقاني تحولات شتاب ديگري گرفت. آزادي آيتالله مصادف بود با هفتة همبستگي دانشگاهيان (7 تا 13 آبان 57). پدر طالقاني كه علاقه ويژهاي به دانشجويان و دانشگاهيان داشت و توانسته بود بسياري از دانشجويان مجاهد و مبارز را در مسجد هدايت با قرآن و اسلام اشنا كند، يك روز پس آزادي (8 آبان) بمناسب «هفته همبستگي دانشگاهيان ايران» پيامي براي دانشجويان فرستاد و در آن پيام از آنان خواست؛ خود را هر چه بيشتر به مردمي كه هر لحظه در كوچه و بازار و شهر و روستا قرباني ميدهند نزديكتر كنيد، بطوريكه هيچيك از مردم با دانشجويان احساسِ جدايي نكرده و دانشجويان نيز بتوانند رسالت و همبستگي خود را كه روشنگري و تشكل دادن است بخوبي ايفا نمايند. در اين پيام از مبارزات دانشجويان در جهت ارتقا هرچه بيشتر نهضت حق طلبانة مردم و نيز از فرزندش «دكتر علي شريعتي» تجليل نمود. (كتاب طالقاني و تاريخ، ص 338ـ339)
با آمدنِ ماه محرم و گسترش تظاهرات و شهيد و مجروح شدن جمعي از مردم در سراسرِ كشور، بحث راهپيمايي براي روزهاي تاسوعا و عاشورا در «جمعيت دفاع از آزادي و حقوق بشر» بالا گرفت. با توجه به اينكه روز تاسوعا مصادف با روز حقوق بشر بود اهميت موضوع بيشتر شد. پس از بحثِ مفصل قرار ميشود كميتهاي جهت اينكار از نمايندگان گروههاي مختلف تشكيل شود من مأمور شدم با آقاي دكتر مفتح تماس بگيرم و از ايشان بخواهم نمايندهاي براي شركت در كميته معرفي كند ايشان اصرار داشت كه از سوي روحانيت 2 نماينده انتخاب شود چون معتقد بود بايد نقش روحانيت در اين كميته برجسته باشد. خاطرم نيست در آن كميته كه جبهه ملي، نهضت آزادي، جمعيت دفاع از آزادي و حقوق بشر و... حضور داشتند يك يا دو نماينده از سوي روحانيت شركت كرد. در هر حال، بعضي از اعضاء كميته پيشنهاد داشتند كه راهپيمايي از وزارت دادگستري تا دفتر جمعيت دفاع از ازادي و حقوق بشر بالاتر از حسينيه (اوايل خيابان مفتح فعلي) باشد. بعضي از محافظهكاران و حتي جمعي از روحانيون با انجام چنين راهپيمايي در آن شرايط مخالف بودند و استدلال ميكردند.
«آيا شما فكرش را كردهايد و ميخواهيد چنين كاري بكنيد؟! ممكنست مردم را به كشتن دهيد! بايد يك برنامه صحيحي ريخت و بعد...» (كتاب طالقاني و تاريخ، ص 359)
ولي با تمامِ اين مشكلات و موانع و اشكالتراشيها آيتالله طالقاني روز چهارم محرم 1399 (14 آذر 1357) طي اعلاميهاي اعلام كرد: "اينجانب روز يكشنبه تاسوعا كه با روز اعلاميه جهاني حقوق بشر مصادف است از ساعت 9 صبح با عزم و معرفت و آگاهي به تمامِ جوانب و لوازم امر اين راهنمايي را از خانهام [پيچشميران خيابان تنكابن] آغاز ميكنم. البته هيئتي براي تدارك انتظامِ امور اين راهنمايي بزرگ را سرپرستي و نظارت خواهند داشت."
آنچه اسناد و مدارك روشن ميسازد دو روز بعد از اطلاعيه ــ آيتالله طالقاني روحانيت مبارزه طي اعلاميهاي مردم را دعوت به شركت در اين راهپيمايي مينمايد. بنابراين ادعاي اينكه روحانيت مبارز پيشنهاددهنده و مبتكر راهپيماييهاي تاسوعا و عاشورا بود بهيچوجه صحيح نيست. اين دو راهپيمايي عظيم در شرايطي انجام شد كه در تهران حكومتِ نظامي بود و دولت ازهاري سعي در ايجاد رعب و وحشت در دل مردم داشت. پس از اين راهپيمايي و روي كار آمدنِ دولت دكتر بختيار و انحلال ساواك و بعضي اصلاحات ديگر انقلاب شتاب بيشتري گرفت و روحانيون سرشناسي مانند دكتر بهشتي، آقاي منتظري، آقاي مطهري، آقاي هاشمي رفسنجاني، آقاي كروبي، دكتر باهنر، دكتر مفتح، اردبيلي، محمدرضا كني، سيدعلي خامنهاي و ناطق نوري، سيد محمد خوئينيها، معاديخواه و... فعالتر وارد صحنه مبارزه عليه رژيم سلطنتي شدند ولي نهاد روحانيت و حوزه و مراجع ثلاثه (آيتالله شريعتمداري، آيتالله مرعشي، و آيتالله گلپايگاني) سعي داشتند خود را كمتر درگير مسائل سياسي نمايند. بايد در اينجا يادآور باشم در شهرستانها هم روحانيوني بودند كه به دليل پيروي از آقاي خميني و همسو شدن با مبارزات مردم در ماههاي پيش از انقلاب دچار تبعيد و زندانهاي كوتاهمدت شدند. يكي از كارهاي آقايان روحانيون تحصن در مسجد دانشگاه تهران بود، پس از تحصن استادان در دبيرخانه دانشگاه تهران (29 آذر تا 23 ديماه) كه با پيروزي به پايان رسيد. بعد از انكه قرار بود 5 بهمن آقاي خميني از پاريس به تهران پرواز كند و فرودگاهها به روي هواپيماها بسته شد تعدادي از روحانيون به تأسي از دانشگاهيان، از روز 5 بهمن به مدت يك هفته در مسجد دانشگاه متحصن شدند و با ورود آيتالله خميني همه چيز تغيير كرد و روحانيون به رهبري آقاي خميني بر موج انقلاب سوار شدند و نتيجه حكومت روحانيون پيروزي بنيادگرايي در ايران بود كه اثرات آن را 29 سال است در ايران و ديگر نقاط جهان شاهديم.
دانشگاهها و مدارس، ماههاي پيش از پيروزي انقلاب
قبلاً يادآور شدم كه دانشگاهها از زمانِ نهضت ملي شدنِ نفت تا سقوط نظام شاهي نقش تعيينكننده در تحولات اجتماعي بر عهده داشت حال در مقايسه با آنچه در مورد كارهاي نهاد روحانيت و حوزه پيش از اين گفته شد به نقش دانشگاهها و مدارس از اوّل مهرماه سال 57 تا برپايي نظام ولايي ميپردازم.
قبل از بازگشايي دانشگاهها در مهرماه 57 يك تحول سرنوشتساز در دانشگاهها اتفاق افتاد و آن بوجود آمدنِ تشكلي از استادان به نام «سازمان ملي دانشگاهيان ايران» بود. اين يك سازمان سراسري بود و در نشست مجمع عمومي آن نمايندگان تمام دانشگاهها حضور داشتند. لازم به ذكر است پيش از انقلاب دانشگاهها تقريباً همه دولتي بودند و از دانشگاههاي باصطلاح غيرانتفاعي از جمله دانشگاه آزاد اسلامي خبري نبود. طبق اساسنامه تنظيمي مجمع عمومي وظيفه داشت هيأت اجرايي مركزي را انتخاب نمايد. مطابق همين اساسنامه در هر دانشگاهي يك هيأت اجرايي تشكيل ميشد و هرچند تعداد استادانِ فعال در سازمان ملي زياد نبودند ولي فعاليت ان در تمام كشور به دليل همبستگي شديدي كه بينِ دانشجويان و استادان بوجود آمد چشمگير بود. با شروع كار دانشگاهها و راهيابي استادان و دانشجويان به دانشگاهها برنامههاي متعدد و روزانه به مرحله اجرا درآمد. كنفرانسهاي بسيار در سراسرِ كشور و تظاهرات و راهپيماييها كه غالباً از حمايت بسيار بالاي مردمي برخوردار بود، پيوستن دانشآموزان به دانشگاهيان و ديگر اقشار مردم حتي طلبههاي جوان بسيار جالب بود. جوانان و دانشجويان هرجا در محل خود مسجدي را مناسب مييافتند ابتدا كتابخانه آنرا در اختيار ميگرفتند و برنامهريزيهاي مساجد و دعوت براي سخنرانيها و نوار و پخش آنها همه و همه بر عهده آنها بود و از درسها و عبرتهاي انقلاب 57 آنكه وقتي روحانيون به قدرت رسيدند و بر همه امور مملكت مسلط شدند امامان جماعت مساجد به جان همين جوانان كه بيشتر دانشجو و دانشآموز بودند افتادند و با شناختي كه از آنها داشتند بنام نفوذي و منافق! و... آنها را به دست پاسداران و كميتهها سپردند و شاهد بوديم چه تعداد از آنها زنداني و شكنجه و اعدام شدند. آنگونه كه گفتم دانشگاهيان اعم از دانشجو و استاد در مسير انقلاب بسيار فعالتر از گذشته شدند. از آنجا كه دانشگاه تهران بعنوانِ دانشگاه مادر برنامههايش الگويي براي ديگر دانشگاهها مي شد چند نمونه از فعاليتهاي دانشگاه تهران را يادآور ميشوم. پس از اوّل مهر كه طبق سنت هر ساله با حضور شاه در تالار فردوسي دانشكده ادبيات دانشگاه تهران دانشگاهها بازگشايي ميشد، با توجه به وقايعي كه پيش از آن بخصوص در مرداد و شهريور اتفاق افتاده بود از جمله فاجعه اتش زدن سينما ركس آبادان (29 مرداد 57) استعفاي آموزگار و روي كار آمدن مهندس شريف امامي (4 شهريور 57) راهپيمايي عيدفطر، كشتار ميدان ژاله و... بازشدن دانشگاهها و تجمع دانشجويان و دانشآموزان در يك مدرسه و دانشگاه موقعيت بسيار مناسبي براي اعتراضات، اعتصابها و تظاهرات ضد رژيم فراهم كرد. دانشآموزان از سراسرِ تهران كلاسها را ترك و به سوي زمين چمن دانشگاه تهران حركت ميكردند. اقشار مختلف مردم اعم از كارگران و كارمندان و معلمان كه اكثراً در اعتصاب بودند به آنها ميپيوستند و غالب روزها پس از پايان سخنرانيها كه در زمين چمن دانشگاه صورت ميگرفت جمعيت به خيابانها ميريخت و شعارهاي ضدحكومت سر ميداد. دانشگاه مرتب باز و بسته ميشد تا «تحصن صغير» كه جهت اعتراض به بستن دانشگاه يك شب صدها استاد در باشگاه دانشگاه تهران تحصن اختيار كردند از روز 6 آبان 57 از سوي سازمان ملي دانشگاهيان هفته همبستگي (6 تا 13 آبان) اعلام شد. اين هفته مصادف بود با آزادي آيتالله طالقاني از زندان و ارسال پيام ماندگار او به دانشگاهيان.
حادثه 13 آبان 1357 در دانشگاه تهران
آن روز بمناسبت پايان هفته همبستگي قرار بود در مسجد دانشگاه چند سخنراني انجام شود، مردم به ويژه دانشآموزان دسته دسته روانة دانشگاه تهران بودند. دانشگاه از مدتها پيش تحت محاصرة شديد نظاميان بود. آن روز محاصره تشديد شده بود صبح هنگام كه دانشآموزان با شعارهاي ضد حكومتي عازم دانشگاه بودند نزديك درب اصلي دانشگاه (خيابان انقلاب) نيروهاي انتظامي به روي آنها آتش گشودند و تعدادي دانشآموز و دانشجو كشته و مجروح شدند. نشان دادن فيلم اين حادثه از تلويزيون موجب توجه بيشتر مردم به دانشگاه شد و دولت براي جلوگيري از اجتماع مردم در دانشگاه تهران دانشگاه را مجدداً تعطيل كرد و محاصره دانشگاه از سوي نظاميان سخت و سختتر شد. پس از چند روز به استادانِ وابسته به سازمان ملي دانشگاهيان ايران (شاخه دانشگاه تهران) اجازه دادند از طريق درب كوچك روبروي دبيرخانه (خيابان 16 آذر) وارد باشگاه دانشگاه شده و در يكي از اطاقهاي آن جلسات خود را تشكيل دهند. صبح روز 28 آذر كه تعدادي از استادان ميخواستند به باشگاه دانشگاه بروند افسري از نيروهاي انتظامي كه دورتادور دانشگاه را محاصره كرده بودند مانع اينكار شد اين عمل مورد اعتراض استادان قرار گرفت وقتي استادان ديدند رئيس منسوب دانشگاه (دكتر عبدالله شيباني كه يكي از اساتيد دانشمند و معمر دانشگاه بود) در خيابان پشت باشگاه قدم ميزند به او اعتراض كردند، پيرمرد هم پيش آمد و از بين نرده دستش را بيرون آورد و زد به صورت يكي از استادانِ معترض (صاحب اين قلم). اين عمل بهانهاي شد تا استادان با نقل ماجرا همديگر را خبر كنند و فرداي آن روز حدود 200 نفر از استادان در دبيرخانه جمع شده و با اشغال طبقه پنجم دبيرخانه (اطاق رئيس و معاونين و مقامات دانشگاه) تحصن 25 روزة استادان آغاز گرديد (29 آذر تا 23 دي)
با پخش خبر تحصن استادان دانشگاه تهران، مبارزات دانشگاهيان اعم از استاد و دانشجو در سراسرِ كشور اوج بيشتري گرفت. مردمِ تهران دسته دسته خود را جهت همدردي به خيابانهاي روبروي دانشگاه بويژه دبيرخانه ميرساندند و شعارهاي تند پشتيباني خود را از استادان ابراز ميداشتند (عبور و مرور از پيادهروهاي اطراف دانشگاه ممنوع شده بود). نظاميها مانع پيوستن استادانيكه از شهرستانها يا ديگر دانشگاههاي تهران قصد پيوستن به متحصنين را داشتند ميشدند. در همين راستا وقتي مانع پيوستن استادان دانشگاههاي تهران به متحصنين شدند، جمعي از استادانِ دانشگاه تهران، دانشگاه صنعتي تهران، دانشگاه پلي تكنيك تهران، دانشگاه ملي ايران، دانشگاه آزاد ايران، دانشگاه ابوريحان، دانشگاه تربيت معلم، دانشگاه علم و صنعت، مدرسه عالي بازرگاني، موسسه آموزش عالي آمار و انفرماتيك طي اطلاعيهاي كه روز دوّم ديماه صادر كردند در وزارت علوم متحصن شدند، درقسمتي از اطلاعيه چنين آمده بود.
ما اعضاي سازمان ملي دانشگاهيان ايران، از طرف دانشگاهيان دانشگاهها و موسسات آموزش عالي كشور براي نشان دادنِ همبستگي خود با مردم ستمديدة اين آب و خاك و در جهت جلب توجه جهانيان به جنايات رژيم خودكامة ايران از امروز دوّم ديماه 1357 در محل وزارت علوم و آموزش عالي اجتماعي كردهايم و خواستهاي خود را به شرح زير اعلام ميداريم:1. باز شدنِ درهاي دانشگاهها به روي كليه دانشگاهيان اعم از دانشجو، كارمند و استاد2. تخليه فوري محوطههاي دانشگاهها و اطراف آنها از كلية نيروهاي نظامي، پليس و ساير عُمالِ و سركوبي، متحصنين، اعضاي سازمان ملي دانشگاهيانِ ايران.3 روز بعد از تحصن استادان در وزارت علوم دكتر كامران نجاتالهي عضو هيأت علمي دانشگاه پليتكنيك به ضرب گلوله كشته شد و استادان متحصن را به زور از وزارت علوم اخراج كردند.
جنازه استاد به بيمارستان هزار تخت خوابي منتقل شد و تشيع جنازه با حضور شخصيتهاي سياسي و مذهبي از جمله آيتالله طالقاني و دهها هزار تن از مردم انجام شد. در ميدان انقلاب وقتي ميخواستند جنازه را به طرف دانشگاه تهران و محل تحصن استادان (دبيرخانه دانشگاه) ببرند مأمورين انتظامي مانع شده و مردم را به گلوله بستند تعدادي را كشتند و جمع بيشتري را مجروح نمودند. شاه كه از اين جريان و شعارهاي مردم عليه خود كلافه شده بود، به خيال خود براي آرام كردن مردم دكتر شاپور بختيار را به جاي ازهاري بر گزيد (8 ديماه 57). ولي آتش قيام مردم روز به روز سركشتر ميشد. روز 14 ديماه سران چهار كشور بزرگ جهان، آمريكا، انگليس، فرانسه و آلمان (كارتر، كالاهان، ژيسكاردستن و اشميت) در گوادلپ تصميم گرفتند شاه را ببرند و آقاي خميني را به ايران برگردانند. روز 23 ديماه با حضور آيتالله طالقاني در دبيرخانه دانشگاه و حركت از آنجا باتفاق متحصنين به سوي دانشگاه مراسم بازگشايي دانشگاه تهران با حضور دهها هزار تن از مردم انجام شد. سه روز بعد (26 ديماه 57) شاه از ايران فرار كرد و دانشگاه تهران از سوي مردم «سنگر آزادي» نام گرفت. پس از بازگشايي دانشگاه به روي مردم و از آنجا كه كلاسها به دليل اعتصاب استادان و دانشجويان تعطيل بود دانشگاه خانه و نقطه اميد تمام مردم از هر صنف و طبقه شده بود هر كس با هر ايدئولوژي، مذهب، جنسيّت، شغل دانشگاه را مركزي جهت برخورد عقايد و انديشهها ميدانست. كارگر و دانشجو و استاد و زن و مرد در كنار هم به بحث و اظهارنظر ميپرداختند. با انحلال ساواك ترسها ريخته بود و مردم با آزادي كامل ميگفتند و ميشنيدند. انتشار روزنامه و كتاب و هر نوع نوشته آزاد بود. نه تنها دانشگاه تهران چنين بود كه همة دانشگاهها در سراسرِ كشور تبديل به سنگرهاي آزادي شده بود تا جاييكه وقتي فرودگاهها را بستند وامدن آقاي خميني به ايران به تأخير افتاد، روحانيون طبق يك سنت قديمي كه از مشروطيت باب شده بود به جاي آنهمه مسجد و تكيه و اماكن مقدس كه ميتوانستند در آن محلها متحصن شوند، رو به دانشگاه آوردند و در مسجد دانشگاه تهران از روز 5 بهمن به مدت يك هفته تحصن اختيار كردند. امّا در اين ميان جمعي از روحانيون از اينكه دانشگاه به چنين مقام و موقعيتي نزد مردم رسيده بسيار نگران بودند و سعي داشتند به هر ترتيب توجه مردم را از خانة دانشجو و استاد به جاي ديگير منحرف كنند. اينستكه توطئهها شروع شد. در فرودگاه مهرآباد با محاصرة آقاي خميني مانع ديدار ايشان با استادان و دانشجويان و ديگر اقشار جامعه كه در محلهاي ويژه مستقر شده بودند ميشوند. برنامة رفتن اقاي خميني به سردر بزرگ دانشگاه تهران و ملاقات با خانوادههاي شهداي مجاهد و مبارز را بهم ميريزند. و تمام تلاشِ جمعي از روحانيون متوجه اين امر ميشود كه ذهن خميني را نسبت به دانشجو و دانشگاه خرابتر كنند و ميبينيم با ورود اقاي خميني و تغيير نظام چگونه از دانشگاهها كه به حق سنگر آزادي بود، پايگاه امپرياليزم و از دانشجو و استاد ديو و شيطان ميسازند و در پوسترها لباسِ استادي را با پرچم آمريكا تزئين ميكنند و محصولِ دانشگاهها را يك مشت آدمهاي وابسته به استكبار جهاني معرفي مينمايند. همة اين اعمال با اين هدف اجرا ميشد كه نقش دانشگاهها را در پيروزي مردم هرچه كمرنگتر نمايند و انقلاب را مرهون مبارزات «نهاد روحانيت و حوزه» جلوه دهند تا راه براي تسلط كامل روحانيونِ بنيادگرا بر همة امور كشور هموار گردد.
نهاد دانشگاه و نهاد روحانيت پس از تغيير نظام
بهارِ سالِ 1357 كمتر كسي متوجه گرديد كه چرا و با چه هدفي آقاي دكتر محمدحسين بهشتي عازم يك سفر چندماهه به اروپا و آمريكا شد. شايد تحليل او از وقايع جهان و ايران با توجه به برنامهريزيهاي آمريكا و رئيسجمهور آن كارتر او را به اين نتيجه رسانده بود كه حوادث سرنوشتسازي در پيش است و بايد خود و دوستانِ بنيادگرايش را در حوزه و مدرسه حقاني براي تحولاتي كه در پيش است آماده سازد. وقتي اين روحاني آشنا به مسايل جهانيِ كه شامة تيزي هم داشت تصميم به مسافرت گرفت، كمتر روحاني يا سياست پيشهاي ميدانست در ذهن او چه ميگذرد و برنامة او چيست؟ به هر حال دكتر بهشتي در آمريكا و اروپا ملاقاتهايي به ويژه با دانشجويان و استادانِ ايراني داشت. او در اواخر تابستان سال 57 به ايران بازگشت زماني كه مصادف بود با تحولات بزرگي كه يكي پس از ديگري در ايران اتفاق ميافتاد از جمله راهپيمايي عيد فطر و حادثه كشتار مردم در ميدانِ ژاله، از همان موقع دكتر بهشتي و بعضي از روحانيون در فكر ايجاد تشكلي بودند تا بتوانند پس از تغيير نظام تمامِ قدرت را قبضه كنند. قبل از پيروزي انقلاب يك شب دكتر بهشتي از من و دكتر پيمان و شهيد دكتر سامي دعوت كرد تا به خانهاش در قلهك برويم. در آن جلسه دكتر بهشتي مسئله تأسيس حزب را مطرح كرد و يك ليست 40 نفري به ما نشان داد كه نام مؤسسين حزب در آن بود. اكثر قريب باتفاق آن چهل نفر يا روحاني يا از افراد مؤتلفه اسلامي بودند. ما پس از مطالعة ليست فرصت چند روزه خواستيم. در جلسة بعدي دكتر بهشتي گفت: دكتر ملكي را بعنوان نمايندة دانشگاهيان، دكتر پيمان بعنوان رهبر جنبش مسلمانان مبارز و دكتر سامي از سوي «جاما» جزء مؤسسين هستند. اعتراض ما اين بود كه چرا از صفوف ديگر از جمله كارگران، كشاورزان، معلمان، دانشجويان، كارمندان و... كسي نيست. دكتر بهشتي گفت فعلاً حزب با اين افراد تشكيل ميشود و بعد در اولين كنگره نماينده همه گروهها انتخاب ميشوند. ما قبول نكرديم ولي دكتر بهشتي و دوستانش حزب را تشكيل دادند و يك هفته پس از تغيير نظام 29 بهمن ماه 57 موجوديت آن را اعلام كردند. به اين ترتيب اولين گام براي تسلط كامل به نظام جديد برداشته شد. بشنويم ماجراي تشكيل حزب جمهوري اسلامي ايران را از زبان يكي از سردمداران رژيم: "در آغاز پيروزي انقلاب اسلامي، احساس ميشد كه بدونِ تشكل و سازماندهي موفقيت نيروهاي مذهبي امكانپذير نيست... اگر اين تشكيلات نبود، شايد در اوايل پيروزي انقلاب اسلامي بنيصدر و امثال او تا آخر در اين كشور باقي ميماندند. انقلاب شكست ميخورد، نظام سقوط ميكرد و آمريكا پيروز ميشد." (كتاب خاطرات حجتالاسلام دعاگو، ص 236ـ236)
گام ديگري كه در جهت قبضة قدرت برداشته شد تشكيل سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي از سوي چند تشكل كوچك مدعي مبارزه مسلحانه با نظام شاهي بود. بهتر است چگونگي تشكيل اين سازمان را از نوشته يكي ديگر از سردمداران نظام بشنويم: "يك نيروي تشكيلاتي ديگر سازمانِ مجاهدين انقلاب اسلامي بود كه از اتحاد گروههاي مختلف چون صف، منصورون، موحدين، فلق، فلاح، امت واحده و بدر ايجاد گرديده بود از اوايل انقلاب بحثي در گرفته بود درباره اين كه حالا كه منافقين و مجاهدين خلق در برابرِ انقلاب ايستادهاند يك نيروي نظامي تشكيل شود تا با نظام باشد، اين بحثها قبل از تشكيل سپاه پاسداران بود، ولي جلساتشان تا بعد از انقلاب هم ادامه داشت و در خيابان دكتر شريعتي و در ساختمان D كه مالِ سپهبدكيا بود برگزار شد. عدهاي از افرادي كه در اين گروهها نبودند هم در جلساتشان كه به صورت متناوب برگزار ميشد شركت ميكردند كه از آنها به بني صدر، اقاي غرضي، ابوشريف (عباس زماني)، جلالالدين فارسي و خودم اشاره ميكنم اين بحثها تشكيل سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي را به دنبال داشت كه از سرانِ ان ميتوان به شهيد محمد بروجردي اشاره كرد." (كتاب خاطرات محسن رفيقدوست، ص 176 تا 178)
تازه تعطيلات نوروزي دانشگاه به پايان رسيده بود و كلاسها داير و تعليم و تعلم آغاز شده بود. روزي به من كه در مقامِ رياست دانشگاه مشغول كار بودم خبر دادند عدهاي با جيپ و ماشينهاي مسلح به انواع سلاحها وارد دانشگاه شدهاند با عجله خودم را به نزديك زمين چمن (محل فعلي نمازجمعه) رساندم. معلوم شد فرمانده در يكي از جيپها قرار دارد خودم را به او نزديك كردم ديدم ابوشريف (عباس زماني) است او را از پيش از انقلاب در اروپا ديده بودم، اعتراض كردم كه مگر شما نميدانيد طبق قوانين بينالمللي ورود به مراكز علمي از جمله دانشگاهها با اسلحه ممنوع است؟ با عجله گفت: ميدانيم اما امروز قرار است با سخنراني بنيصدر تأسيس «سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي» اعلام شود. ما بلافاصله دانشگاه را ترك خواهيم كرد. به اين ترتيب دومين تشكل براي تكميلِ در دست گرفتن، كاملِ قدرت بوجود آمد.آنگونه كه بعدها ديديم حزب جمهوري اسلامي تمام ارگانهاي سياسي و سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي مراكز امنيتي و اطلاعاتي و بعدها نظامي و انتظامي را زير سلطه خود قرار دادند. لازم به يادآوريست كه دكتر بهشتي در تأسيس حزب جمهوري نقش اصلي را بعهده داشت و آقاي مطهري آنگونه كه اخيراً فرزندشان ادعا كردهاند در بوجود آوردن سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي بسيار موثر بودهاند. با تأسيس اين دو تشكل مقدمات در دست گرفتن تمام اهرمهاي قدرت بوسيله روحانيون بنيادگرا فراهم شد امّا نهاد دانشگاه حاضر به پذيرش اين امر نبود. اوايل انقلاب دانشگاه از چنان جايگاه و پايگاهي برخوردار بود كه وقتي قرار شد نماز جمعه برپا شود آقاي خميني و ديگر روحانيون به قدرت رسيده چارهاي جز موافقت با برگزاري اين مراسم در دانشگاه تهران نديدند و خاك دانشگاه سجدهگاه مردم شد و جالب است كه هنوز هم با خرج ميليادها تومان براي ساختن مصلي مراسم نماز جمعه در دانشگاه تهران برگزار ميگردد. انتخاب نامهاي جمهوري اسلامي (تأسيس 29 بهمن 57) و سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي (اواخر فروردين 58) ميتواند اهداف اين دو حزب را كاملاً مشخص كند. ضمناً توجه داشته باشيم كه فرمان تشكيل سپاه پاسدارانِ انقلاب اسلامي طبق نوشته آقاي محسن رفيقدوست (كتاب خاطرات ص 196) بلافاصله پس از تغيير نظام صادر شد و در حقيقت سازمانِ مجاهدين انقلاب اسلامي از شكم سپاه بيرون آمد در هر حال اين دو تشكل كه مورد حمايت آقاي خميني هم بودند بر همة امور از جمله شوراي انقلاب و دولت موقت و مجلس و رياست جمهوري مسلط شدند. تنها نقطة بسيار حساس دانشگاهها بودند، به ويژه پس از تشكيل شوراهاي هماهنگي از نمايندگان منتخب دانشجو، استاد و كارمندان، اين شوراها همة امور دانشكدهها و مؤسسات دانشگاهي را زير نظر شوراي عالي دانشگاه كه آنهم از منتخبين همين شوراها تشكيل شده بود اداره ميكردند. شوراهاي واقعي مورد نظر آيتالله طالقاني در تمام دانشگاهها برپا شده بود كه پس از سالها بار ديگر استقلال دانشگاهها را اعلام كند. امّا براي احزاب بنيادگرايي كه آمده بودند تا با هرچه بوي نوگرايي ميداد از جمله دانشگاهها بستيزند و بار ديگر نهاد روحانيت و حوزه را بر همه امور مسلط كنند استقلال دانشگاهها و حتي وجود آنها به هيچوجه قابل تحمل نبود. اين است كه ميبينيم از همان روزهاي نخست توطئه عليه دانشگاهها شروع ميشود. نخست بايد اين سنگرهاي آزادي را ويران كرد و از تقدس آنها نزد مردم كاست و توجهها را به جاي ديگري معطوف نمود. با برنامهريزي دقيق و حساب شده عدهاي از دانشجويان وابسته به حزب جمهوري و سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي را به سركردگي يك روحاني ظاهراً مستقل (سيد محمد خوئينيها) واميدارند تا به سفارت آمريكا حمله كنند و اعضاء سفارت را به گروگان بگيرند با چند هدف 1ـ روحانيت ضد امپرياليسم است نه ديگران 2ـ بايد با اين عمل به دنيا بفهمانيم كه به هيچيك از اصول بينالمللي پابند نيستيم و تنها بنيادهاي موردنظر خودمان را قبول داريم (بنيادگرايي اسلامي) 3ـ با تبليغات وسيع اينطور وانمود كنيم كه دانشگاهها در جهت منافع امپرياليسم عمل ميكنند و اسناد و مدارك بدست آمده در سفارت امريكا اين مسئله را اثبات ميكند! 4ـ ذهن آقاي خميني را بيش از پيش براي بستن دانشگاهها آماده كنيم 5ـ چنين تبليغ كنيم كه عدهاي در استانهاي كردستان، آذربايجان، سيستان و بلوچستان، گنبد، خوزستان قصد جدا كردن اين قسمتها را از خاك وطن دارند و ستاد عمليات آنها در دانشگاههاست 6 ـ زمينه را براي بستن دانشگاهها فراهم كنيم 7ـ و در نهايت شرايطي بوجود آوريم كه با تحريك آمريكا صدام به ايران حمله كند و با شعله ور شدنِ آتش جنگ سركوب دانشجويان و استادان و ديگر اقشار دگرانديش را با بهانه قرار دادنِ حمله بيگانه و اشغال قسمتي از سرزمين ايران بتوانيم به آساني توجيه كنيم (تسخير سفارت آمريكا 13 آبان 58، بستن دانشگاهها 14 خرداد 59 و حمله نظامي عراق به ايران 31 شهريور 59) به اين ترتيب با شعار اسلامي كردن دانشگاهها يا در حقيقت حوزوي كردن دانشگاهها با عنواني بيمعني و بدون مسمي بنام «انقلاب فرهنگي» با يك پندار غلط دانشگاهها را هم زير سلطة خود قرار دادند و براي اينكه كسي در اينده جرأت مخالفت با نظام ولائي را نداشته باشد به جان مردم به ويژه دانشجويان و استادان و معلمان و دانشآموزان افتادند و جنايات دهه شصت و كشتار بينظير سالِ 67 كه نقطة سياهي است بر پيشاني بشريت را بوجود آوردند. امّا ماجرا در همين جا پايان نميپذيرد. بد نيست براي ترسيم ابعاد فاجعه خاطرهاي را در اينجا نقل كنم زمستان سال 60 من را از بند 2 زندانِ اوين به بند معروف به آموزشگاه منتقل كردند، روزي به دستور مسئول بند قرار شد كسانيكه دانشجو، استاد يا دانشآموز هستند به حياط بند رفته و فرمهايي را كه مشخصكننده شغل و وضعيت آنها هست پر نمايند.
از چند صد زنداني تنها چند نفر در اطاقها باقي ماندند معلوم شد بيش از 90 درصد زندانيها دانشجو، استاد و دانشآموز هستند كه اكثريت آنها در اوايل دهة شصت يا در جنايت ضدبشري سالِ 67 اعدام شدند. اگر به اسامي كسانيكه اين قتلعامها به دست آنها صورت گرفت دقت كنيم متوجه اين واقعيت ميشويم كه بسياري از آنها يا به «اصلاحاتي»ها پيوستند و يا امروز در مقامات عالي قوة قضاييه انجام وظيفه ميكنند و در افكار و انديشههاي بنيادگرايانه خود باقي ماندهاند.
دانشگاهها پس از بازگشايي (1362) تا امروز
پس از چند سال تعطيلي و تصفيه و پاكسازي و تسلط كامل بنيادگرايان بر دانشگاهها و مؤسسات آموزش عالي و تأسيس نهادهايي مانند جهاد دانشگاهي، نمايندگي ولايت فقيه در دانشگاهها، بسيج دانشجويي، جامعه دانشجويان و تحكيم وحدت و... به منظور هرچه ضعيفتر كردن دانشگاهها در مقابل حوزه و نهاد روحانيت، بالاخره مجبور به بازگشايي دانشگاهها شدند. با انجام كنكورهاي ويژه و سهميههاي بالا براي عوامل خود و گذراندنِ دانشجو و استاد از فيلترهاي متعدد براي پذيرش و ايجاد خفقان و رژيم پليسي و سختگيريهاي بسيار موفق شدند چند سالي دانشگاهها را به وسيلهاي در دست حاكميت تبديل كنند اما غافل كه فرزندان قربانيان دهه شصت آتشهايي هستند كه دير يا زود هستي آنها را خواهند سوزاند. ده سال سكوت كافي بود تا در اوايل دهه هفتاد كمكم گرماي بيداري مردم يخهاي بيتفاوتي و ترس دانشجويان و استادان را ذوب كند و يكبار ديگر دانشگاه فعال شده و جنبش دانشجويي زنده و فعال گردد. امّا دانشگاه گيج و مات، هنوز محيط و شرايط جامعه را بخوبي نميشناخت. هر شعاري از جمله شعارهاي خاتمي را باور ميكرد، وارد صحنه شده بود صحنهاي كه كارگردانان آن همان بنيادگرايان دهة شصت بودند كه براي فريب مردم كسوت جلادي را از تن به در كرده و لباسِ زهد و تقوا پوشيده بودند. امّا اين تنها تغيير لباس توانست جمعي از جمله دانشجويان پاكطينت و سادهدل را فريب دهد. از آنجا كه ميتوان مدتي فريبكاري كرد نه براي هميشه، وقتي دانشجويان در كوي دانشگاه تهران، در دفاع از آزاديِ يك نشريه متعلق به يك روحاني چهره عوض كرده، اعتراض كردند چنان با خشونت عوامل حكومت بنيادگرايان كه به لباس اصلاحگران در آمده بودند مواجه شدند كه در تصور آنها هم نميگنجيد. واقعة 18 تير سال 78 و پيآمدهاي آن نشان داد كه هرگز از تخمِ مار، گنجشك بيرون نميآيد. خاتمي در مدتِ هشت سال رياست جمهوري بارها از لاجوردي تجليل كرد، امّا يكبار از مظلوميت هزاران دانشجو و استادي كه تنها به جرم «فكر كردن» و دگرانديش بودن به جوخههاي اعدام سپرده شدند ياد نكرد و در پايان كار هم نيز سرِ دانشجويان فرياد زد و آنها را به ناداني و آلتِ دست دشمنان بودن متهم كرد. و امروز اصلاحاتيهاي درون و برونِ نظام دانشجويان را تندرو و چپرو و ناآگاه خطاب ميكنند.
اين روزها «نوبنيادگرايانِ» به قدرت رسيده باز همان شعارهاي شكست خوردة پس از انقلاب را كه يكبار براي حوزوي كردنِ دانشگاهها سرداده بودند تكرار ميكنند و اين حرف جديدي نيست. سالها پيش و پس از قيام دانشجويان در 18 تير 78 و بعد از اوجگيري مبارزات دانشجويي يكي از سردمداران كودتاي فرهنگي اول باز فيلش ياد هندوستان كرد و نوشت:"و اما در حاليكه تمام شواهد و قرائنِ موجود و بسياري از اسناد غيرقابل انكار به وضوح از دخالت گستردة بخش تعيينكننده و مؤثري از وزارت علوم در تنشآفرينيهاي اخير حكايت ميكند چاره چيست؟"
چاره كار پالايش وزارت علوم و مراكز دانشگاهي از حضور ستون پنجم دشمن، افراد بدسابقه و حتي خوديهاي بيعرضه و بيكفايت است. آيا ميتوان عاقلانه و دلسوزانه فكر كرد و چارة ديگري غير از خانهتكاني جدي و اساسي در وزارت علوم، دانشگاهها و مراكز آموزشي عالي را پيشنهاد كرد؟
اگر قرار باشد كه دانشگاهها و مراكز آموزشِ عالي به پايگاهي براي پيگيري اهداف دشمنان تبديل شود با كدام منطق ميتوان در ضرورت پالايش و خانهتكاني اين كانونهاي حساس وسرنوشتساز ترديد كرد؟ آيا ضرورت نهضتي شبيه انقلاب فرهنگي در سالهاي نخستين بعد از پيروزي انقلاب احساس نميشود؟ در آن هنگام نيز گروهك ضدانقلاب ــ كه امروز چهره و تابلوي ديگري دارند ــ مراكز دانشگاهي را تسخير كرده و ساز دشمنان را كوك ميكردند و انقلاب فرهنگي كه با همتِ مسئولانِ دلسوز و قاطبة دانشجويان مسلمان و انقلابي صورت پذيرفت بساط آنها را برچيد و... (حسين شريعتمداري، روزنامه كيهان، 30/8/81)
پيش از آنكه به اتهامات اين روزهاي حكومت مدارن به دانشگاهها و دانشجويان بپردازيم بد نيست به 28 سال پيش برگرديم تا يادمان بيايد آن روزها چه اتهاماتي وارد ميشد. در كتاب تاريخ سالِ دوم دبيرستاها آمده بود.
از حوادث مهم اين دوره آغاز «انقلاب فرهنگي» در اوايل بهار سال پنجاه و نه بود از همان اوايل پيروزي انقلاب اسلامي احساس ميشد كه فضاي فرهنگي دانشگاهها به اندازة كافي با جريانِ انقلابي و اسلامي مردم هماهنگ نيست البته استاداني مؤمن و انقلابي در دانشگاهها حضور داشتند و اكثريت نيز با دانشجويان مسلمان انقلابي بود، امّا رويهم رفته خود دانشگاهها به علت وجود تعدادي از استادانِ غربزده و يا شرقزده و نيز دانشجوياني كه عضو گروههاي ضد انقلاب بودند مناسب نبود و به تعبير امام «دانشگاه را به اطاقِ جنگ تبديل كرده بودند» سرانجام از درونِ خود دانشگاهها، دانشجويان با يك حركتِ انقلابي دانشگاهها را تعطيل كردند و خواهانِ اصلاح وضع دانشگاهها شدند. شوراي انقلاب نيز با تأييد جنبشِ دانشجويان دانشگاهها را تعطيل كرد. (كتاب تاريخ ايران (2) از صفويه تا دوران معاصر، سالِ دوّم نظام جديد آموزش متوسطه 1377)
28 سال پيش دانشگاهها را بستند و در گوش آقاي خميني خواندند تا بگويد "دانشگاه را به اطاق جنگ تبديل كردهاند" و اين گفتة ايشان را در كتابهاي درسي آوردند تا براي دانشآموزان بستن دانشگاهها را توجيه كنند. امّا ديديم و ديديد همان دانشآموزان وقتي وارد دانشگاهها شدند در مقابل نظام ايستادند و دو ريئسجمهور فريبكار (خاتمي و احمدينژاد) را از دانشگاه بيرون كردند و فرياد زدند كه دانشگاه جاي دروغگويانِ آزادي و عدالتكُش نيست.
28 سال پيش گفتيد و نوشتيد و تبليغ كرديد كه "دانشگاه مركز فعاليت ستون پنجم بيگانه شده". 23 سال بعد روزنامة كيهان در مقالهاي به قلمِ حسين شريعتمداري باز آن گفته را تكرار كرد و امروز از زبان احمدينژاد و حاميان و مزدبگيرانش باز زمزمه كودتايي ديگر عليه دانشگاه و دانشگاهيان را مي شنويم. دستيگريها، زنداني نمودنها، اخراج دانشجويان و استادان ستارهدار شدنها، ضرب و شتم دانشجويان، تهديد دانشجويان و استادان به شدت ادامه دارد چرا كه به زعم قدرت به دستان دانشگاه "محلي براي تحريكات دشمن" شده است. ميخوانيم قسمتي از اهانتهاي احمدينژاد نسبت به دانشجويان را در روز حضور در دانشگاه اميرکبير در هنگام مواجه شدن با اعتراض دانشجويان: "احمدينژاد در خصوص دانشجويان سه ستاره با لحن تمسخرآميزي گفت: دستور ميدهم به دانشجويان سه ستاره ستواني بدهند كه اين مسئله با اعتراض شديد دانشجويان دانشگاه اميركبير مواجه شد و دانشجويان رئيسجمهور را هو كردند. اين مسئله با اعتراض شديد احمدينژاد مواجه شد و وي دانشجويان معترض را عاملِ آمريكا خواند و آنها را به گرفتن پول از بيگانگان متهم كرد، اما خاطرنشان كرد همة آنها را دوست دارد و با آنها مهرورزي خواهد كرد. رئيسجمهور همچنين دانشجويان را به بيحيا بودن متهم كرد احمدينژاد گفت: شما به من توهين ميكنيد، امّا من جواب شما را با آرامش خواهم داد؛ در ادامه احمدينژاد تهديد كرد كه دانشجونماها را به صلابه ميكشم." گزارش از خبرنامة اميركبير، دوشنبه 20 آذر 85)
درست است كه احمدينژاد يك دانشگاهيست ولي ميبينيم انديشه و افكارش ضد دانشجويان و دانشگاهيان است و اين اقتضاي نگاه بنيادگرايانه او به مسائل جامعه ميباشد.
آقايان بيجهت در فكر علت تراشي براي دشمني ديرينهشان با نهاد دانشگاه نباشند. اكثريت مردم و دانشجويان و استادان خوب ميدانند كه برخاستگان از تفكرات نهاد روحانيت و حوزه هيچگاه نخواستهاند و نتوانستهاند وجود يك نهاد دانشگاهي مستقل و حامي آزادي و عدالت را كه بيشترين مبارزان و مجاهدانِ در راه ظلمستيزي و حكومتهاي استبدادي و مطلقه را در دامان خود پرورش داده تحمل نمايند.
در پايان باز هم بعنوان يك دانشگاهي اعلام ميكنم اگر نه يكبار و دوبار بل دهها بار عليه دانشگاه كودتا كنيد و نام آنرا «انقلاب فرهنگي» بگذاريد باز دانشگاه بعنوان سنگر آزادي در برابر ظلم و جور و بيعدالتي شما خواهد ايستاد.
و در خاتمه با معذرتخواهي از استادان و دانشجويان و براي اثبات مجدد دشمني ديرينه پرورشيافتگان يكي از مراكز وابسته به حوزه (مدرسه حقاني)، قسمتي از فرمايشات اخير جناب آقاي مصباح يزدي در مورد دانشگاهها را در اينجا نقل ميكنم تا تفكرات بنيادگرايانه و ضددانشگاهي تربيتشدگان و مدرسين اين مدرسه بر همگان روشن گردد و بهتر متوجه گردند اين همه دشمني با دانشگاهها از كجا ريشه ميگيرد."آيتالله مصباح يزدي بيشترين فسادهاي اخلاقي را متوجه دانشگاهها دانست و تأكيد كرد مختلط بودنِ دانشجويان مجرد در محيطهاي اجتماعي و رواج سيديها و ابزارهايي كه از نظر اخلاقي پايههاي دين را تضعيف ميكند عامل اصلي اين مسئله است. خيلي بيشتر از آنچه فكر ميكنيم جوانان ما از نظر فكري و اعتقادي و مباني اخلاقي و ارزشي سست و لرزان هستند." (روزنامة اعتماد ملي، شنبه 16 تير ماه 86)
ولي آقاي مصباح يزدي هرگز روشن نكردند چرا پس از تسلط روحانيون بر همه امور مملكت چنين شده است، مقصر كيست؟ دانشگاهيان يا حوزويان؟
No comments:
Post a Comment