ایمیل سهیل آصفی آزاد شد
وبگرد - سه شنبه 23 مرداد 1386 [2007.08.14]
سها سيفي
ایمیل سهیل آصفی آزاد شد!
یکی یکدونه در وب لاگش به موضوع تازه ای برخورده و آن هم ازاد شدن ایمیل سهيل آصفی روزنامه نگار زندانی است. و به همین جهت سئوالی را مطرح کرده که مهم است. مهم است برای کسانی که تصور می کنند قانون برای اجراست آن هم قانون اساسی . اما اگر کسانی فکر می کنند چون پشت سمت آن ها یک صفت [سرباز گمنام امام زمان] گذاشته شده دلیلی ندارد که خود را محدود در قانون کنند، دیگری حرفی نمی ماند. خدا خودش به آن ها رحم کند.
اول نوشته یکی یکدونه این طورست: امروز به دلایل زیادی زود برگشتم خونه. نهار رو خوردم و نشستم پای کامپیوتر. جی میل رو روشن کردم.یهو دیدم سهیل آنلاین شده.(سهیل آصفی) ذوق مرگ شدم. گفتم آزاد شده! چند دقیقه بعد از عدم جواب فهمیدم خیر! سربازان گمنام یکی از امامان هستن در حال چک کردن ایمیل. آی مردم! آی آقایون واقعا دیگه از حد گذشته!خجالت نمی کشید؟
سردبير مسئول تر است
پيام يزدانجو در وبلاگ اش "فرانکولا" مطلب مشروحي درباره نواقص و کاستي هاي شرق به عنوان يک روزنامه نوشته و از منظري متفاوت به تقسيم بندي خوانندگان شرق به مثبت و منفي (خوانندگان مثبت و خوانندگان منفي) پرداخته. و پس از شمردن برخي کاستي ها در خدمات رساني درست ومناسب به خوانندگان مثبت اش؛ در اين باره مي نويسد که شرق قرباني آن دسته از کاستي هايش شد که به سود خوانندگان منفي اش بوده است. يزدانجو سهم سردبير را در توقيف شرق، از دبير سرويس فرهنگي اين روزنامه بيشتر مي بيند:
پاسخ واقع بينانه به اين پرسش ها احتمالا" مي تواند ما را به اين نتيجه برساند که از يک سو، مسئله ي «شرق» از يک بابت فراتر از اتفاق اخير است و، از سوي ديگر، نقصاني اگر در درون اين رسانه بوده مسئوليتاش بيش از آن که با امثال پورمحسن باشد با دبير سرويس و سردبير روزنامه است: پورمحسن حق دارد سلايق شخصي خودش را (درست يا نادرست) داشته باشد، و حق دارد در مورد آنچه به نظرش (درست يا نادرست) مهم و قابل تامل مي رسد مطلب بنويسد يا مصاحبه کند، تجريه کسب کند، اشتباه کند، و اصلاح کند.
اما اين دبير و سردبير هر رسانه اند که اولاً بايد برنامه ريزي مقبولي براي محتواي صفحات خود داشته و دوماً سياست گذاري واقع بينانه اي در برخورد با مخاطبان در پيش بگيرند (و، از جمله، موضوعات و مطالب را اهم و في الاهم کرده، وظيفه شناسي و موقعيت شناسي خود را با اتخاذ رويه اي متعادل و منصفانه نشان دهند).
مراقب انگشتانتان باشيد!
نويسنده وبلاگ "نابهنگام" نقصي در تابلوهاي پيام رساني داخل مترو ها کشف کرد:
ديروز دوباره داشتم با مترو مي رفتم جايي که متوجه موضوعي شدم. نمي دونم اين واگن ها رو از کجا خريدن؛ ولي داخل واگن ها روي درهاي وروردي و خروجي يک سري برچسب هست. دقيقا 4 تا روي هر در: "مراقب انگشتانتان باشيد"، "به در تکيه ندهيد"، "در زمان پياده شدن مواظب فاصله ميان ترن و سکو باشيد" و "سيگار نکشيد".
هيچ کدام از اين 4 تا به فارسي ترجمه نشده، يعني به خودشان زحمت نداده اند که يک ترجمه ي فارسي روي متن انگليسي بزنند. شايد بگويند که تصاوير بالاي اين نوشته ها به اندازه ي کافي واضح است و نيازي به ترجمه ندارد. در مورد سيگار و دست شايد اين طور باشد، ولي در مورد فاصله ي بين سکو و ترن، تصوير به تنهايي براي همه گويا نيست. ديروز پاي يک خانم مسن بين فاصله ي سکو و ترن گير کرد. حالا ايشاالله شوراي شهر جديد که بياد حتما يک فکري هم براي اين مي کنه ديگه!
گوش کن آنيا. آيا صداهاي شان را نمي شنوي؟
روز نخست از "هفت روز هفته" همايون خيري در وبلاگ "آزاد نويس" به نوشته زير اختصاص داشت:
از همهي خبرها مهمتر در روز اول، به نظر من، حرفهاي رفسنجانيست که گفته بود آمادهي مذاکره بدون پيش شرط هستيم. منتها ايشان گفته است که امريکا بايد پيش شرطهايش را کنار بگذارد. خوب معني اين حرف برعکس است البته.
چرا؟ چون تا پيش از اين جمهوري اسلامي پيش شرط داشت براي مذاکره که اصليترينش عبارت بود از آزاد کردن داراييهاي ايران در امريکا. حالا ديگر مدتهاست که حرفي از آن پيش شرطها نيست و در عوض پيش شرطهايي که امريکا و روسيه و اتحاديه اروپا دارند مورد بحث جمهوري اسلاميست.
ميگويند شما هم حرفي از پيش شرط نزنيد. يعني اينکه جمهوري اسلامي هميشه ترجيح ميدهد خم بشود تا بشکند. منتهاي مراتب بهاي اين خم شدن را داخليها پس ميدهند. هر چه حکومت بيشتر خم ميشود درجهي خشونت داخلياش هم بيشتر ميشود که کسي نگويد چرا؟
ميشود حدس زد اگر يک روزي سفارت امريکا در ايران باز بشود در عوضش خشونت به مراتب بيشتري از حکومت سر بزند. يعني همان وضعي که در دورهي شاه هم بود که هم ساواک با تمام قدرت مخالفان را قلع و قمع ميکرد و هم اوضاع آرام به نظر ميرسيد.
خيلي هم غير عادي نيست که يک وقت بشنويم آدمهاي اهل حکومت هم مجازات بشوند. همان که بر سر اميرعباس هويدا نخست وزير شاه آمد که خود دم و دستگاه شاه او را محاکمه کردند بلکه مردم باور کنند حکومت در برابر خواستههاي مردم انعطاف پذير است ولي نميشکند.
شاه آن اواخر کار فضاي باز و اصلاحات هم راه انداخت و يک عدهاي مثل پزشکپور در مجلس شروع کردند به نطق کردن برعليه دولت ولي اشکال کار اين بود که اينها خودشان تا پيش از صدور فرمان ملوکانه اصلاحات همهشان زير علم همان دولت سينه ميزدند.
همين وضع الان هم هست با خيلي از اصلاح طلبها. نتيجه اينکه نهاد حکومت در ايران يک بار ديگر خودش را انداخته است در يک مسير يکطرفه. ميگويند چخوف در نمايش باغ آلبالو به فرو ريختن نظام روسيه تزاري اشاره کرده. همان جايي که از زبان تروفيموف ميگويد: "تمام روسيه باغ ماست... فقط فكر كن آنيا... آيا از هر درختي كه در باغ است، از هر برگ و هر ساقه، يک چهرهي انساني به تو نگاه نميكند؟ صداهايشان را نميشنوي؟".
اصلاح طلبان کماکان دچار توهم
"اينجا و اکنون" وبلاگ علي معظمي ست. اما نادرفتوره چي از وبلاگ او استفاده کرده است تا حاشيه اي به نوشته تازه اي از احمدزيدآبادي (زماني براي توقف) زده باشد. فتوره چي که در انتهاي نوشته اش از علي معظمي تشکر کرده که وبلاگ او آخرين منفذ براي تنفس اوست؛ مي نويسد:
اصلاحطلبان کماکان دچار اين توهماند که يک پا در مناسبات قدرت و يک پا در لايه هاي اجتماعي دارند. حال آنکه اين حيات دوگانه و البته متناقض شده، آنان را از هر دو سو منزوي کرده است.
انزوايي که تنها با برپايي جلسات درون گروهي بيحاصل و بهکارگيري زبان ژارگونيک محدود به دادههاي رسانهاي، و البته مصاحبهها و يادداشتهاي تکراري به قلم يا به زبان چهرههاي تکراري، تا حدودي تسکين داده ميشود.
شجاعت زيدآبادي از آن رو قابل تحسين است که فقر وجودي و بضاعت ناچيز سياسي جرياني که خود را متعلق به آنها ميداند با واقعبيني پذيرفته است. و از همين روست که پيشنهادش (دست کم شش ماه سکوت و معرفي داوطلبانه خود به اوين) را بايد جدي گرفت. آنهم بي هيچ توهمي.
او، مالکي نبود!
نويسنده وبلاگ " حاجي واشنگتن" به سخنراني اخير جورج بوش رئيس جمهور امريکا پرداخته که طي آن کاربرد کلمه اي توسط او، به سوء تفاهم هايي تازه منجر شد:
آقاي بوش در بخشي از صحبت هاش گفت: "پيام من به او اين است، وقتي در حال ايفاي نقشي غيرسازنده گيرت بيندازيم، آن وقت بايد بهاي آن را بدهي".
نحوه صحبت بوش و جمله هاي قبل از اين جمله طوري بود که همه خبرگزاري ها بلافاصله اين سخنان رو به عنوان "خط و نشان" بوش براي مالکي به خاطر سفر به ايران و لبخندهاي آن چناني موقع دست دادن با احمدي نژاد مخابره کردند. چند تا از شبکه هاي خبري تلويزيوني آمريکا هم همين خبر رو گزارش کردن.
اما چند لحظه بعد از اتمام مصاحبه مطبوعاتي، گوردون جاندرو سخنگوي شوراي امنيت ملي آمريکا در مصاحبه با خبرگزاري فرانسه سخنان بوش رو تصحيح کرد و منظور از لفظ "او" رو مقام هاي ايراني عنوان کرد. اما مدتي طول کشيد تا شبکه هاي خبري متوجه اين خبر AFP بشن.
اگر بازي را جدي گرفتي، لابد طاقتش را داري!
اين پست فلسفي را هم از وبلاگ "نقطه الف" داشته باشيد:
ميشود هيچوقت بازي نکرد و سخت ماند...چيزي از زندگي نگرفت و هيچجا نماند. ميشود با چشمهاي بسته بازي کرد...فقط بازي کرد. ميشود راست باخت. يا با فريب برد. يا با سستي بازي را ول کرد. يا بازي را در ميانه به هم ريخت. اما اگر بازي را جدي گرفتي، لابد طاقتش را داري!
همين نبود؟...همان رهروي اساطيري که براي نوشيدن از چشمهي حقيقت بايد يک چشمش را به عقاب نگهبان ميداد؟ چرا...همين بود. به گمانم يک چشم کمتر هنوز ميارزد. در شهري که آدمها چشمها را دوتا دوتا براي هيچ و پوچ از دست ميدهند؛ طاقتش را دارم.---
وبگرد - سه شنبه 23 مرداد 1386 [2007.08.14]
سها سيفي
ایمیل سهیل آصفی آزاد شد!
یکی یکدونه در وب لاگش به موضوع تازه ای برخورده و آن هم ازاد شدن ایمیل سهيل آصفی روزنامه نگار زندانی است. و به همین جهت سئوالی را مطرح کرده که مهم است. مهم است برای کسانی که تصور می کنند قانون برای اجراست آن هم قانون اساسی . اما اگر کسانی فکر می کنند چون پشت سمت آن ها یک صفت [سرباز گمنام امام زمان] گذاشته شده دلیلی ندارد که خود را محدود در قانون کنند، دیگری حرفی نمی ماند. خدا خودش به آن ها رحم کند.
اول نوشته یکی یکدونه این طورست: امروز به دلایل زیادی زود برگشتم خونه. نهار رو خوردم و نشستم پای کامپیوتر. جی میل رو روشن کردم.یهو دیدم سهیل آنلاین شده.(سهیل آصفی) ذوق مرگ شدم. گفتم آزاد شده! چند دقیقه بعد از عدم جواب فهمیدم خیر! سربازان گمنام یکی از امامان هستن در حال چک کردن ایمیل. آی مردم! آی آقایون واقعا دیگه از حد گذشته!خجالت نمی کشید؟
سردبير مسئول تر است
پيام يزدانجو در وبلاگ اش "فرانکولا" مطلب مشروحي درباره نواقص و کاستي هاي شرق به عنوان يک روزنامه نوشته و از منظري متفاوت به تقسيم بندي خوانندگان شرق به مثبت و منفي (خوانندگان مثبت و خوانندگان منفي) پرداخته. و پس از شمردن برخي کاستي ها در خدمات رساني درست ومناسب به خوانندگان مثبت اش؛ در اين باره مي نويسد که شرق قرباني آن دسته از کاستي هايش شد که به سود خوانندگان منفي اش بوده است. يزدانجو سهم سردبير را در توقيف شرق، از دبير سرويس فرهنگي اين روزنامه بيشتر مي بيند:
پاسخ واقع بينانه به اين پرسش ها احتمالا" مي تواند ما را به اين نتيجه برساند که از يک سو، مسئله ي «شرق» از يک بابت فراتر از اتفاق اخير است و، از سوي ديگر، نقصاني اگر در درون اين رسانه بوده مسئوليتاش بيش از آن که با امثال پورمحسن باشد با دبير سرويس و سردبير روزنامه است: پورمحسن حق دارد سلايق شخصي خودش را (درست يا نادرست) داشته باشد، و حق دارد در مورد آنچه به نظرش (درست يا نادرست) مهم و قابل تامل مي رسد مطلب بنويسد يا مصاحبه کند، تجريه کسب کند، اشتباه کند، و اصلاح کند.
اما اين دبير و سردبير هر رسانه اند که اولاً بايد برنامه ريزي مقبولي براي محتواي صفحات خود داشته و دوماً سياست گذاري واقع بينانه اي در برخورد با مخاطبان در پيش بگيرند (و، از جمله، موضوعات و مطالب را اهم و في الاهم کرده، وظيفه شناسي و موقعيت شناسي خود را با اتخاذ رويه اي متعادل و منصفانه نشان دهند).
مراقب انگشتانتان باشيد!
نويسنده وبلاگ "نابهنگام" نقصي در تابلوهاي پيام رساني داخل مترو ها کشف کرد:
ديروز دوباره داشتم با مترو مي رفتم جايي که متوجه موضوعي شدم. نمي دونم اين واگن ها رو از کجا خريدن؛ ولي داخل واگن ها روي درهاي وروردي و خروجي يک سري برچسب هست. دقيقا 4 تا روي هر در: "مراقب انگشتانتان باشيد"، "به در تکيه ندهيد"، "در زمان پياده شدن مواظب فاصله ميان ترن و سکو باشيد" و "سيگار نکشيد".
هيچ کدام از اين 4 تا به فارسي ترجمه نشده، يعني به خودشان زحمت نداده اند که يک ترجمه ي فارسي روي متن انگليسي بزنند. شايد بگويند که تصاوير بالاي اين نوشته ها به اندازه ي کافي واضح است و نيازي به ترجمه ندارد. در مورد سيگار و دست شايد اين طور باشد، ولي در مورد فاصله ي بين سکو و ترن، تصوير به تنهايي براي همه گويا نيست. ديروز پاي يک خانم مسن بين فاصله ي سکو و ترن گير کرد. حالا ايشاالله شوراي شهر جديد که بياد حتما يک فکري هم براي اين مي کنه ديگه!
گوش کن آنيا. آيا صداهاي شان را نمي شنوي؟
روز نخست از "هفت روز هفته" همايون خيري در وبلاگ "آزاد نويس" به نوشته زير اختصاص داشت:
از همهي خبرها مهمتر در روز اول، به نظر من، حرفهاي رفسنجانيست که گفته بود آمادهي مذاکره بدون پيش شرط هستيم. منتها ايشان گفته است که امريکا بايد پيش شرطهايش را کنار بگذارد. خوب معني اين حرف برعکس است البته.
چرا؟ چون تا پيش از اين جمهوري اسلامي پيش شرط داشت براي مذاکره که اصليترينش عبارت بود از آزاد کردن داراييهاي ايران در امريکا. حالا ديگر مدتهاست که حرفي از آن پيش شرطها نيست و در عوض پيش شرطهايي که امريکا و روسيه و اتحاديه اروپا دارند مورد بحث جمهوري اسلاميست.
ميگويند شما هم حرفي از پيش شرط نزنيد. يعني اينکه جمهوري اسلامي هميشه ترجيح ميدهد خم بشود تا بشکند. منتهاي مراتب بهاي اين خم شدن را داخليها پس ميدهند. هر چه حکومت بيشتر خم ميشود درجهي خشونت داخلياش هم بيشتر ميشود که کسي نگويد چرا؟
ميشود حدس زد اگر يک روزي سفارت امريکا در ايران باز بشود در عوضش خشونت به مراتب بيشتري از حکومت سر بزند. يعني همان وضعي که در دورهي شاه هم بود که هم ساواک با تمام قدرت مخالفان را قلع و قمع ميکرد و هم اوضاع آرام به نظر ميرسيد.
خيلي هم غير عادي نيست که يک وقت بشنويم آدمهاي اهل حکومت هم مجازات بشوند. همان که بر سر اميرعباس هويدا نخست وزير شاه آمد که خود دم و دستگاه شاه او را محاکمه کردند بلکه مردم باور کنند حکومت در برابر خواستههاي مردم انعطاف پذير است ولي نميشکند.
شاه آن اواخر کار فضاي باز و اصلاحات هم راه انداخت و يک عدهاي مثل پزشکپور در مجلس شروع کردند به نطق کردن برعليه دولت ولي اشکال کار اين بود که اينها خودشان تا پيش از صدور فرمان ملوکانه اصلاحات همهشان زير علم همان دولت سينه ميزدند.
همين وضع الان هم هست با خيلي از اصلاح طلبها. نتيجه اينکه نهاد حکومت در ايران يک بار ديگر خودش را انداخته است در يک مسير يکطرفه. ميگويند چخوف در نمايش باغ آلبالو به فرو ريختن نظام روسيه تزاري اشاره کرده. همان جايي که از زبان تروفيموف ميگويد: "تمام روسيه باغ ماست... فقط فكر كن آنيا... آيا از هر درختي كه در باغ است، از هر برگ و هر ساقه، يک چهرهي انساني به تو نگاه نميكند؟ صداهايشان را نميشنوي؟".
اصلاح طلبان کماکان دچار توهم
"اينجا و اکنون" وبلاگ علي معظمي ست. اما نادرفتوره چي از وبلاگ او استفاده کرده است تا حاشيه اي به نوشته تازه اي از احمدزيدآبادي (زماني براي توقف) زده باشد. فتوره چي که در انتهاي نوشته اش از علي معظمي تشکر کرده که وبلاگ او آخرين منفذ براي تنفس اوست؛ مي نويسد:
اصلاحطلبان کماکان دچار اين توهماند که يک پا در مناسبات قدرت و يک پا در لايه هاي اجتماعي دارند. حال آنکه اين حيات دوگانه و البته متناقض شده، آنان را از هر دو سو منزوي کرده است.
انزوايي که تنها با برپايي جلسات درون گروهي بيحاصل و بهکارگيري زبان ژارگونيک محدود به دادههاي رسانهاي، و البته مصاحبهها و يادداشتهاي تکراري به قلم يا به زبان چهرههاي تکراري، تا حدودي تسکين داده ميشود.
شجاعت زيدآبادي از آن رو قابل تحسين است که فقر وجودي و بضاعت ناچيز سياسي جرياني که خود را متعلق به آنها ميداند با واقعبيني پذيرفته است. و از همين روست که پيشنهادش (دست کم شش ماه سکوت و معرفي داوطلبانه خود به اوين) را بايد جدي گرفت. آنهم بي هيچ توهمي.
او، مالکي نبود!
نويسنده وبلاگ " حاجي واشنگتن" به سخنراني اخير جورج بوش رئيس جمهور امريکا پرداخته که طي آن کاربرد کلمه اي توسط او، به سوء تفاهم هايي تازه منجر شد:
آقاي بوش در بخشي از صحبت هاش گفت: "پيام من به او اين است، وقتي در حال ايفاي نقشي غيرسازنده گيرت بيندازيم، آن وقت بايد بهاي آن را بدهي".
نحوه صحبت بوش و جمله هاي قبل از اين جمله طوري بود که همه خبرگزاري ها بلافاصله اين سخنان رو به عنوان "خط و نشان" بوش براي مالکي به خاطر سفر به ايران و لبخندهاي آن چناني موقع دست دادن با احمدي نژاد مخابره کردند. چند تا از شبکه هاي خبري تلويزيوني آمريکا هم همين خبر رو گزارش کردن.
اما چند لحظه بعد از اتمام مصاحبه مطبوعاتي، گوردون جاندرو سخنگوي شوراي امنيت ملي آمريکا در مصاحبه با خبرگزاري فرانسه سخنان بوش رو تصحيح کرد و منظور از لفظ "او" رو مقام هاي ايراني عنوان کرد. اما مدتي طول کشيد تا شبکه هاي خبري متوجه اين خبر AFP بشن.
اگر بازي را جدي گرفتي، لابد طاقتش را داري!
اين پست فلسفي را هم از وبلاگ "نقطه الف" داشته باشيد:
ميشود هيچوقت بازي نکرد و سخت ماند...چيزي از زندگي نگرفت و هيچجا نماند. ميشود با چشمهاي بسته بازي کرد...فقط بازي کرد. ميشود راست باخت. يا با فريب برد. يا با سستي بازي را ول کرد. يا بازي را در ميانه به هم ريخت. اما اگر بازي را جدي گرفتي، لابد طاقتش را داري!
همين نبود؟...همان رهروي اساطيري که براي نوشيدن از چشمهي حقيقت بايد يک چشمش را به عقاب نگهبان ميداد؟ چرا...همين بود. به گمانم يک چشم کمتر هنوز ميارزد. در شهري که آدمها چشمها را دوتا دوتا براي هيچ و پوچ از دست ميدهند؛ طاقتش را دارم.---
No comments:
Post a Comment